پارت سوم نامه زن به شوهرش در آستانه خیانت🥺
از تو نپرسید از بچه ها نپرسید!
من برای همیشه دختر لوس این خونه هستم!
وسایلو بردم تو اتاق، تو کمد قایم کردم
با هم شام خوردیم، نگران پدرم بود! گفتم بابا امشب نمیاد گفت میره خونه عمو! گفت باشه
زیاد پیگیر نمیشد شاید میترسید دروغ ما لو بره!
برای او حتی خیال زنده بودن پدرم کافی بود! زنده باشه وخونه عمو باشه!
قرص هاشو خورد، من فکر کردم چطور میزاریم تنها بمونه؟ اگه قرص هاشو زیاد بخوره؟ اگه بیفته زمین؟ و هزار اگه دیگه از ذهنم گذشت...
بغلش کردم و گفتم مامان! منو یادت نمیره؟
گفت چرا یادم بره بیست سال بزرگت کردم، تو دختر لوس منی، داری گریه میکنی؟
زار زار گریه کردم، برای اولین بار تو این روز!
تو دلم گفتم اخه یکی بعد پونزده سال زندگی منو فراموش کرد!
بعد دوتا بچه منو فراموش کرد!
پونزده تا بهار، پونزده تا پاییز!
حتی بچه هامم تا وقتی سیرن منو فراموش میکنن!
تو دلم گفتم و گریه کردم!
مادرم گفت، باز امتحانتو خراب کردی؟
تو دلم گفتم اره تو امتحان زندگی از یه زن باختم!
و گریه کردم؛ مادرم گفت اشکال نداره دوباره بردار، خودتو کشتی...
اشکامو پاک کردم؛ گفتم مامان من فعلا میرم
اومدم خونه، بچه ها خونه بودن!
مادرت نتونسته بود نگهشون داره، میبینی؟
فقط جلوی تو ادای مادر بزرگه مهربونو در میاره!
پسره پرسید شام چی داریم؟
گفتم چیه؟ ننه بزرگت شام نداشت بهتون بده؟
از تو یخچال یه چیزی بردارین!
چشاشون گرد شده بود!
چی به سر مامانه اشپزشون اومده بود؟
گفت چی بخوریم؟
رفتم کنار اوپن از ظرف میوه موز برداشتم و داشتم میخوردم،
گفتم نمیدونم یه چیز پیدا کن! موز بخور! دوتا موز پرتاب کردم سمتشون!
موز میوه محبوب توعه! همیشه باید تو خونه باشه،

۵ پاسخ

رشته چهارم🌱🌱
خوابم برد!
نمیدونم کی، ولی خوابیدم
خواب پدرم رو دیدم
قبل مریضیش! من بیست ساله بودم، پدرم شادو سرحال بود مادرم هم!
خواب دیدم از دانشگاه اومدم خونه!
پدرو مادرم سفره انداخته بودن
پدرم گفت،اخرش اومدی؟ دیر کردی بابا!
من چه شاد بودم!
پدرم گفت پونزده سال منتظرت بودیم! دیر کردی بابا!

رشته دوم🌱
من کی نشستم یه دل سیر موز خوردم؟ کی جلومو گرفته بود؟ خود احمقم! من احمق با ایفای نقش زن صرفه جو! زن کد بانو! زن بساز!
اصلا لجم در اومد یه موز دیگه خوردم!
موزا تموم شده بود
بچه ها نگام میکردن، دوتا لیوان شیر ریختم، قرص خوابمو نصف کردم تو هر دوتا ریختم! هم زدم و دادم بخورن!
گفتم موزاتونو بخورین برین بخوابین
مثل دوتا موش ترسیده بودن!
رفتن خوابیدن! و چه زود خوابشون برد
شالمو باز کردم؛ یه قرص برداشتم بخورم!
ولی پرتش کردم نمیدونم یه جایی تو هال افتاد
از وقتی پدرم مرد بیشتر شبها قرص میخوردم!
به خاطر تو به خاطر بچه ها و به خاطر مادرت که واسه اینکه زیاد به پدرم سر نزنم خودشو دائم به مریضی میزد، نتونستم مراقب پدرم باشم،
مادرم ناتوان شده بود و من کمکش نکردم!
خواستم عروس نمونه باشم مادر نمونه باشم همسر نمونه باشم؛ دختر خوبی برای پدرم نبودم!
حالا این عذاب وجدان از صدقه سر تو و خاندانت نمیزاره شبا راحت بخوابم!
همش قیافه ناراحت پدرم رو میبینم تو اوج مریضی!
قرص که میخورم خواب نمیبینم!

رشته سوم🌱🌱
امشب نه! امشب باید بیدار باشم
چراغها رو خاموش کردم،رفتم توی اتاق،کاش امشب نیای
لاله زنگ زد، گفت ناهید چطوری خوبی؟ کجایی؟ گفتم خونه؛ گفت اومده؟ گفتم نه
گفتم به سهراب نگفتی که!؟ گفت نه؛چی کار میکنی گفتم میخوام بخوابم ؛ گفت چی کار می خوای بکنی
گفتم نمیدونم... و سکوت
سوالاش تموم شده بود و حالا نمی دونست چی بگه
گفتم خدافظ!
سهراب شوهرش دوستته، دوست ندارم بهت خبر بده گرچه شک دارم به لاله که بهت نگفته باشه
پتو بالشتو انداختم تو هال؛ عادت داری تو هال بخوابی!
من تو اتاق میخوابم! چه خوبه که کنار هم نمیخوابیم من مجبور نیستم امشب تحملت کنم!
به اینه نگاه میکنم، به زن مو بلوند روبرو! بدون ارایش رنگم پریده؛ یه رژ قرمز میزنم رنگ خون!
دوباره زیبا میشم!
به ناخن هام نگاه میکنم
من باید با این دست ها چه کنم؟باید ظرف بشورم؟باید پیاز خورد کنم؟باید کف دستشویی رو با حوله خشک کنم؟باید به پای مادرت کرم بمالم؟
با هزار بدبختی خودم رو کنترل میکنم
زندگی من کجا رفت؟جوونی من کجا رفت؟میشینم لبه تخت!
به تو فکر میکنم به اون زن فکر میکنم!
شما مثل همون تروریستهای هستین که بمب انداختن وسط پاریس و مردم بیخبر رو تیکه تیکه کردن!
امثال شما همون قدر بی رحمن!
اونا بدن ها را هزار پاره میکنند و شما دلها رو!
و هر دو دزد شادی هستید! دزد امید و دزد زندگی
بله درسته! یکی بمب انداخته وسط زندگی من! وسط خوش خیالی من!
یکی به قلب من شلیک کرد!
شما هر دو ماشه را کشیدید!

بچه هاش چندساله بودن؟؟

.........

سوال های مرتبط

مامان Anisa🧚🏻‍♀️ مامان Anisa🧚🏻‍♀️ ۱۴ ماهگی
این داستان دردسر های منو مادرشوهر 😐😐
یه لحظه بیاین دیگه ردددد دادم 😤
جمعه خونه ی مادرشوهرم بودیم کلا میریم اونجا بچه مال من نیست طفلک خوابه بیدارش میکنه میگه پاشو دلم تنگ شده برات گشنشه میگه نه پستونک میده دهنش بغلش میکنه بوسش میکنه یا مثلا دارم شیرش میدم یهو میاد از زیر سینم میکشه بیرون بچه رو میگه خبببب بیا ببینم جیش کردی یا نه اعصابمو بهم میریزه خواب بچمو بهم میریزه وقتی میایم خونه تا دوروز درگیرم خوابشو تنظیم کنم . حالا اینارو بیخیال مساله این است👇🙄
پوشکشو میخواست باز کنه گفتم تازه عوض کردم مامان بازش نکن گفت اره میدونم باز کنم بچم یکم هوا بخوره گناه داره گفتم نه سرما میخوره گفت نه خونه گرمه گفتم گرم باشه واسه نوزاد ۲ ماهه خوبه ولی نه بدون پوشک گفت اوووو چقدر گیر میدی انقدر نازدونه بارش نیار بازش کرد پوشکشو بعد ۵ دقیقه گفتم ببند اصلا گوش نمیداد گفتم بده بچه رو اصلا نگا نمیکرد با آنیسا حرف میزد شوهرم در زد رفتم باز کردم اومد خونه بغلش کرد انیسا رو گفت وای پوشک نداره که گفت اره من باز کردم بچم یکم هوا بخوره اتیش گرفت تو پوشک گفتم علی بده بچه رو بعد گرفتم پوشکش کردم پاشدم رفتم دستامو بشورم آنیسا گریه میکرد مادرشوهرم گفت دخترم اذیته ای مامان بد دخترمو اذیت میکنی دوباره پوشکشو باز کرد😤 آنیسا هم جیش کرد رو فرش و شلوار مادرشوهرم
اونم گفت عیب نداره دخترم سریع گذاشتش درو باز کرد رفت تو حیاط
مامان فندوق 💙💙🩷 مامان فندوق 💙💙🩷 ۲ ماهگی
پارت چهارم
با جزئیات مینویسم ک اگر خداب نکرده کسی بچش اینجوری پیگیری کنه من خودم تو گهواره نوشتم دخترم اورد بالا و غلیظ بود ینی چیه که خیلی ها گفتن چیز خاصی نیست
خلاصه اومدم خونه یه دوره استامینوفن و شیافت گذاشتم براش ینی ۵ روز بعد از پنج روز ک قطع کردم باز دوباره تب و خلط های سبز می آورد بالا بردم ی دکتر دیگه همه چی براش گفتم ، دوتا شربت داد و آزیترومایسین چرک خشکن گفت اینا ۵ روز استفاده کن اگه خوب نشد باز پیگیری کن
گفت یه عکس از ریه اش بنویس گفت نمیخاد
چرک خشکن ۵ روز دادم روز ششم باز دوباره تب
تو این مدت بی قراری و گریه هاش تمومی نداشت روز ششم دومرتبه تب کرد گریه گریه هیچ جوره ساکت نمیشد نصف شب رفتیم بیمارستان آزمایش خون اورژانسی نوشت براش الهی بمیرم براش از دستای کوچولوش خون گرفتن جوابش ۲ساعت دیگه آماده شد برگه اوردیم نشون دادیم دوتا دکتر اونجا بود یکیش گفت عفونت تو خونش هست گفتم ینی چی گفت ی بیماری انگار داره
من اون لحظه با شنیدن این کلمه دنیا تو سرم خراب شد پاهام شل شد افتادم کف زمین فقط گریه میکردم گفتم خدا خودت این دخترو به من دادی چرا داری امتحانم میکنی چرا اذیتم میکنی یه دکتر دیگه اومد آزمایش دید گفت نه هیچی نیست ببرینش خونه گفتم آقای دکتر ینی چی چ جور ببرم خونه گفت ویروسه گفت خب پس داروی چیزی گفت ن چیزی نیاز نیس🙄🙄🙄جواب درستی بهمون ندادن و ما نگران
ازونجا با حال خراب خودمو شوهرم و بچه ام ک بی تاب بود رفتیم ی بیمارستان دیگه آزمایش دید گفت اره عفونت نشون میده داخل خونش برین فلان بیمارستان اونجا رفتیم گفت باید بستری بشه ولی برین بیمارستان دیگه ما اینجا اطفال نداریم
مامان کوروش مامان کوروش ۴ ماهگی
فردا بهداشت باز میشه به نظرتون؟ واکسن ۲ ماهگی تا کی وقت دارم بزنم؟


واکسن ۲ماهگی واسه ما داستان شده 🫠
۵شنبه رفتیم فکر میکردم فقط شناسنامه باشه اوکیه 😅 گفت کارت واکسن 😐 گفتم نیاوردم ولی تاریخ تولدش مشخصه دیگه امروز ۲ ماهشه...بخدا روز قبلش زنگ زدم گفتم چیا لازمه با حرص گفت واسه واکسن که زنگ نمیزنن وقتش شد بیار🥲 خب من بار اولم بود بلد نبودم....خلاصه قبول نکردن ، شوهرمو فرستادن خونه نتونسته بود پیدا کنه پشت تلفن هم فوش داد گفت بگو کپک‌قیزی ما دیوونه‌ایم بچه خودمون تو خطر بندازیم واسه چی کلاس میاین یه واکسنو نمیزنین 😅 خلاصه حس کردم زنه شنید‌...گفت برگه شنوایی سنجی‌ هم میخاد ، گفتم تو بیمارستان براش انجام داده بودن گفت نه بهمن انجام نمیده اگه نبردینش باید ببریدش، نمیزنم....خلاصه گفتم میبرم بخدا، تو این سرما آوردمش توروخدا بزن 🥺 نزد که نزد
ما هم‌ که دیگه از خونه اومده بودیم بیرون رفتیم خونه پدرشوهرم اینا سر زدیم

فرداش جمعه بود
شنبه از خونه دراومدیم که بریم شنوایی‌سنجی به شوهرم گفتم زنگ بزن بهشون بخدا این نکبتا نیستن 🫠 زنگ زد گفت دستگاه موسوی خراب شده😅 ۲تا مرکز دیگم‌ نبودن 😐 خلاصه رفتیم یه دور گاوازنگ و برگشتیم خونه
بالاخره دیروز بردیم شنوایی سنجی و بعدش رفتیم بهداشت 😍 و بهداشت بسته بود 😑😑
امروزم بستس 🤦🏻‍♀️ نکبتا
مامان کیان🧸🍼🧿 مامان کیان🧸🍼🧿 ۳ ماهگی
بچه ها بیایید که با پدر شوهرم بحث کردم حسابی
من داشتم ملافه میشستم مادر شوهرم گفت بیا که کیان داره گریه میکنه رفتم براش شیر درست کنم پدرشوهر خاله زنکم گفت چرا همش شیر خشک میدی بشین شیر خودتو بده منم نشستم شیر دادم بچه بعد خوردن بالا آورد خواستم بزارم زمین گفت مثلا شیر دادی شیر بده گفتم نمیخوره چیکار کنم گفت همینو میخواستی دیگه دوباره برداشتم شیر بدم بچه نفسش رفت نخورد برگشته میگه اره همینو میخواستی دیگه جون خودتو راحت کنی خودت راحت باشی هیچی نگفتم دوباره تکرار کرد هیچی نگفتم بعد دیدم نه دارم می‌ترکم گفتم کدوم مادری دوست داره بچش گشنه بمونه کدوم مادره که نخواد شیر بده حیوان با حیوانیتش شیر میده بچشو بعد گفت نه تو راحتی خودتو می‌خواستی گفتم کسی که راحتی می‌خاست بچه نمیاورد پاشدم کیانم تو بغلم ابجوش ریختم سردش کردم شیر درست کردم مادرشوهرمم هی میگفت بیار بده من تو برو بکارت برس گفتم نمیخام بده من پستونکشو دو تاشونم میگن قهر کردی دیگه گفتم بده پستونکو گرفتم اومدم اتاق خودم
مامان جوجه
نینی ۸ماهه مامان جوجه نینی ۸ماهه هفته بیست‌ویکم بارداری
پارت ۷

دیگه یکبار ماما گفت میاریمش به حال بیا بچت شیر میخاد گریه میکنه تا گفت گریه میکنه خودمو جمع و جور کردم یه لحظه ترسیدم گفتم سالمه که گفت آره چون گیجی نمیارم دیگه گفتم بیارش من خوبم وای پسرم بین پتوی طوسیش بود آوردنش گزاشتن کنارم زل زد تو چشمام بهش شیر دادم ولی حس میکردم نمیتونم باز گفتم ماما بیا من چجوری شیر بدم سینمو گرفت محکم کرد تو دهن بچم گفت وای نکن گناه داره خندید گفت چه گناهی داره شیر میخوره خلاصه شیر خورد و تو بغلم خوابید گیج بودم یهو دیدم یکی بچمو از کنارم برداشت سریع بیدار شدم مامامحمدی بود گفتم کجا میبریش گفت قد و وزن میگیرم میارم پاشدم به زحمت نشستم بخیه هام به شدت میسوخت نگاه کردم گاز گزاشته بودن باز دوتا اومدن یکی اون گازو فشار میداد روی بخیه ها یکی شکمم رو
وای دردناک بود هی با خودشون میگفتن خونش قرمز روشنه باز دوباره فشار
تا اینکه بالاخره رفتن بچمم اومد و خوابیدم باز اومدن گفتن پاشو وقت ملاقات برو بخش گفتم شوهرم دیده بچه رو گفتن ندیده ذوق داشتم خودم نشونش بدم رو ویلچر تا وسط زایشگاه رفتیم کسی که منو می‌برد گفت یه لحظه همکارم لوازم آرایش آورده برم ببینم 😆رفت و خرید کرد و ادامه راه تنم میلرزید پرسیدم گفتن بخاطر آمپوله تو زایشگاه منو آنشرلی صدا می‌زدند به خاطر رنگ موهام و بافتشون😂
مامان ماهک مامان ماهک ۵ ماهگی
#پارت دوم زایمان
ساکم و از سی و هفت هفته آماده گذاشته بودم من به همسرم گفتم بریم بیمارستان معاینه کنن ببینیم چی به چیه همسرم گفت باشه از سرکار زودتر میام بریم پنجشنبه بود و من رفتم حموم شیو کردم و اومدم آرایش کردم وموهام و سشوار کشیدم لباسام و پوشیدم و همسرم اومد رفت دوش گرفت اومد آماده شد گفتم ساک و بگیر بریم گفت به نظرم بستری نمیکنه ساک نبر اگه بستری کرد من میام میارم گفتم باشه خلاصه با موتور رفتیم اینم بگم من نه ماما گرفته بودم نه دکتر فقط بیمارستان انتخاب کردم خونمون چهاردانگه بود و بیمارستان شهرری بلوار قدس رفتیم ساعت پنج و نیم بود نزدیک شیش رسیدیم گفتم اومدم معاینه چهل هفته و سه روزم گفت کجا میخوای زایمان کنی گفتم همینجا خلاصه دکتر اومد معاینه کرد و گفت دوسانتی و نوار قلب گرفت گفت لباساتو در بیار بزار تو این نایلون منو میگی جا خوردم گفتم میخوای بستری کنی گفت آره دیگه دخترم چهل هفته و سه روزی چهل هفته رد شده باید بستری بشی گفتم من ساک نیاوردم گفت عیب ندارع عزیزم تا زایمان کنی میارن برات گفتم باشه من به همسرم بگم حرف بزنم باهاش گفتن باشه خیلی ترسیده بودم من سزارین دوست نداشتم طبیعی دوست داشتم و به شدت میترسیدم رفتم به همسرم گفتم می‌خوان بستری کنن طلا هامو مدارک و همه چیز و دادم به همسرم🥲
مامان ملیکاومتینا مامان ملیکاومتینا ۱۳ ماهگی
سلام خانما ی عزیز امروز تصمیم گرفتم تجربه زایمانم براتون بنویسم من بارداری دومم‌ بود با آی وی اف البته زایمان قبلیم طبیعی بود ومن بخاطر کیست آندومتریوز آی وی اف کردم خودم میخواستم سزارین بشم تا کیست هاروهم خارج کنند ولی دکترم می‌گفت زایمان قبلی طبیعی بوده باید ایندفعه هم طبیعی بیاری دیگه با مشورتی که با دکتر کردم قبول کردم طبیعی باشه برای همین شروع کردم به پیاده روی که همون شب بچه تو دلم چرخید و بریچ شد به دکترم گفتم سونو نوشت وحدسم درست بود ولی نامه سزارین نداد و گفت ده روز دیگه سونو بده ببینم باز بچه تو چه حالتی وجالب اینکه همون شب دوباره بچه تودلم چرخید وسفالیک شد و منم ده روز بعد توهفته ۳۹ بودم رفتم سونو گفت بچه سرش پایین وازاونجا رفتم پیش دکترم واونم گفت برو بخواب معاینه آت کنم اول ماما اومد معاینه کرد و گفت ۲ فینگر ولی دهانه رحمت خیلی بلند ووقت داری گفتم ای بابا من گفتم دیگه این هفته زایمان میکنم آخه شوهرم هفته دیگه دانشگاه امتحان داره این حرف که زدم دکتر که اومد بهش گفت دکترم معاینه تحریکی که خیلی درد داشت و گفت ساعت ۱۱ شب بیا با آمپول زایمانت بگیرم منم تعجب کردم گفتم مگه میشه من که درد ندارم گفت تاشب دردت میگیره گفتم باشه
پارت اول#