تجربه زایمان پارت اول
یکماه از زایمانم میگذره شاید الان بتونم بیام یکم حرف بزنم و بگم که تو این یکماه چیا بهم گذشت و اندازه چندسال پیر شدم.
همه چیز از سوم مرداد شروع شد که من سونو داشتم و هیجا بهم نوبت نمیدان.سونوی وزن و وضعیت جنین.۳۰ هفته و چند روز بودم و صبح چهارشنبه زنگ زدم مطب دکتر ضیائی و از منشیش خواهش کردم یک هفته‌س منتظرم اگر نوبت کنسلی داشتید بهم اطلاع بدید.نمیدونم به لطف خدا بود که منشی گفتن تا ۱۰ دقیقه دیگه تونستی خودتو سریع بزار مطب وگرنه دیگه نوبت نداریم.خداروشکر فاصلمون تا مطب چیزی نبود و سر ۶ دقیقه رسیدم و رفتم تو.آقای دکتر همینطور که داشت سونو انجام میداد(سونو های قبلیمم چک میکرد)گفت همه چیز تو سونوهای قبلیت عالی بوده اما الان هم آب دور بچه کمه هم رشدش کم بوده.اینو که گفت انگار یه سطل آب یخ ریختن رو من😔گفتم یعنی چی آقای دکتر؟گفت یعنی وضعیت اصلا خوب نیست و باید سونو داپلر بشی.همون موقع سونو داپلر انجام دادن گفتن خونرسانی به رحم خوبه ولی با این وضعیت باید هفته‌ایی یبار سونو انجام بدی چون خطرناکه.منم با گریه زنگ زدم به مامانم گفتم بپوش دارم میام دنبالت بریم بیمارستان سعدی که زنگ بزنن به دکترم و وضعیتم رو بگن.ادامه پارت بعد….

۲ پاسخ

گلم درخواس قبول کن بقیشوبخونم

خوندم گلم خداروشکر به خیرت گذشت بالاخره چقد استرس کشیییدی😢

سوال های مرتبط

مامان سپهر مامان سپهر ۳ ماهگی
تحربه زایمان پارت دو
تا خود بیمارستان گریه میکردم و رفتم زایشگاه.سونو رو ازم گرفتن و زنگ زدن به دکترم و اطلاع دادن که آب دور بچه ۶۰ میل.دکتر گفت تا میتونه مایعات مصرف کنه و قرص ASA و ویتامین C برام نوشتن و گفتن شنبه بیا مطب.بعد از بیمارستان دیگه خونه خودم نرفتم و خونه بابام اینا موندم تا مامانم مدام بهم مایعات بده بخورم.زنگ زدم به شوهرم که عصر از کار که میاد بره خونه و یه سری وسیله برام بیاره.خلاصه تو این چند روز به حدی مایعات میخوردم که جرئت اینکه یه ثانیه از دستشویی دور بشم رو نداشتم.شنبه شد و رفتم مطب خانم دکتر.وقتی سونوی من رو دید گفت باورم نمیشه این سونو واسه توست.سونوی ۲۴ هفته همه چیز عالی بوده.به هر حال برام یه مقداری دارو و آمپول بتامتازون نوشتن و گفتن چهارشنبه مجدد سونو تکرار بشه و بیا.اومدیم با مامانم خونه و همون موقع مامانم ۳ دز اول آمپولا بهم زد.دکتر بهم گفته بود که بعد از آمپول حرکات بچه کم میشه ولی دو سه روز بعدش مدام حرکاتشو زیر نظر داشته باش.ادامه پارت بعدی….
مامان mehrab مامان mehrab ۴ ماهگی
پارت دوم
خب من یکشنبه عصر بود که از دکتر اومدم و کلی استرس داشتم به خاطر این دفع زیاد پروتئین و باید تا چهارشنبه صبر میکردم برا دکتری که دکترم معرفی کرده بود ۲شنبه ۳شنبه هم هم تعطیل بود من دیگه از اسنپ یه ویزیت آنلاین گرفتم که بهم چیری نگفت گفت باید سونو کلیه انجام بدی و برام نوشت منم دیگه گفتم خوبه فردا یه جایی پیدا کنم برم سونو چون احتمالا پیش اون دکتر کلیه هم که میخوام برم اونم سونو میخواد دیگه شبش درست نخوابیدم و کلی استرس داشتم هی دنبال جایی بودم که باز باشه روز تعطیل و اینا دیگه صبح که بیدار شدیم من یکم صبحونه خوردم گفتم یکم کم تکون میخوره بچه البته پیش میومد که کلا کم تکون بخوره دیگه ولی شوهرم گفت که بریم همون بیمارستان سینا که قرار بود زایمان کنم که احتمالا سونو هم داره توی راه هم یه آبمیوه خوردم ولی همچنان خیلی کم تکون خورد ولی من میگفتم اوکیه شاید خوابه دیگه تا رسیدم بیمارستان پرسیدم گفتن سونو که نیست بعد شوهرم گفت برو تست بده خیالمون راحت بشه من همچنان مردد بودم دیگه رفتم زایشگاه گفتم میخوام تست بدم کم تحرکی گفت از کی گفتم از صبح !
مامان 🎀Asra🎀 مامان 🎀Asra🎀 ۴ ماهگی
خب خب من اومدم بعد 22 روز از تجربه زایمانم بگم 😂

من 38 هفته 2 روز زایمان کردم اونم طبیعی
من برای شنبه سونو داشتم سونو واسه وزن بچم از چهار شنبه حرکت نداشت شبش کلی چیز شیرین خوردم مثل بستنی آب قند...... بعد این همه تلاش یه تکون خیلی ضعیف خورد دیگه شبش خوابیدم ساعت 9 اینا گفتم بزار سونو شنبه رو پنجشنبه برم که ببینم چرا تکون نمیخوره هم برا وزنش رفتم سونو منو سونو کرد اینو بگم از دیشب که تکون خورده بود دیگ حرکتی نداشت سونو کرد منو بعد گفت همه چیش خوبه وزنش 2900 فقط بند ناف یه دور دور گردنشه بدون فشار گفت حتما برو پیش دکترت سونو رو ببینه منم از همونجا رفتم بیمارستان آخه دکترم نبود رفتم بیمارستان ثامن دکترم اونجا بود بعد رفتم زایشگاه سونو رو نشون دادم گفت باید نوار قلب بگیری ازم گرفتن بعد گفت باید بری سونو فیزیکال بعد رفتم سونو که بهم گفت خونرسانی به جفت متوقف شده وزن بچه 4 هفته عقبه یه دور بند ناف دور گردنشه وزنشم 2500 این سونو رو همون روز رفتم ساعت 3 بود بعد گفتم من صبح سنو بودم بهم نگفته این چیزارو ب تازه بگم که بخش زایشگاه بهم گفتن اگه سونو بیوفیزیکال مشکل داشت بیا اگ نداشت برو که از مرده ک سونو کرد پرسیدم گفت برو علان بیمارستان رفتم نشون دادم سونو رو گفتن ما به این سونو کاری نداریم
مامان کوچولو مامان کوچولو ۳ ماهگی
پارت سوم زایمان


بابونه رو خوردم و رفتم بیمارستان که معاینه کردن و گفتن به زور ۱ سانتی😑بااون همه درد ۱ سانت اخه؟
به ماماهمراهم گفتم و گفت خانم دکتر میگه برو سونو ببینیم چخبره وضعیت بچه چجوریه
تو ترافیک و هوای گرم و دردای شدید رفتم سونو و فقط به خودم میپیچیدم از درد که دکتر به منشی گفت بهم یه قند بدن سونو خوب بود و بچه تو لگن بود
رفتم سمت مطب دکترم که گفت بیا معاینت کنم معاینه که کرد گفت وای تو ۵ سانتی🫠
باهم راه افتادیم سمت بیمارستان و وقتی رسیدیم دکترم به اون مامایی که منو معاینه کرد گف این ۵سانته چجوری معاینه کردی
سریع لباسامو در اوردم و رفتم تو وان و اب گرم ارومم میکرد حدود یه ربع تو وان بودم که گفتن بیا معاینه که گفتن ۸سانتم
و همه پرستارا و کسایی که کنارم بودن تعجب کرده بودن شکم اول اینهمه زود دارم پیشرفت میکنم
همسرمم امد کنارم که دستمو گرفته بود و باهام هی حرف میزد و دلگرمی میداد
سریع فول شدم و گفتن وقت زوره…

ادامه تایپیک بعد
مامان فندق مامان فندق روزهای ابتدایی تولد
پارت سوم
خلاصه منو بستری نکردن و من خیلی ناراحت بودم اومدم خونه کلی گریه کردم
اصلا دوست نداشتم بازم باردار باشم ،دوست داشتم زایمان کنم از صبر کردن خسته شدم
رفتم عطاری تخم شوید بخرم ،اون خانم دکتر طب‌ سنتی‌ هم بود بهم گفت برای چی میخوای منم شرایط رو بهش گفتم...۴۰ هفته کاملم و ...
بهم گفت چرا وایستادی،بچه تو خشکی میوفته،مدفوع میکنه و...
اگه اتفاقی بیوفته نظام پزشکی مسئولیت قبول نمیکنه
خلاصه تو دلم خالی شد
به دوستم زنگ زدم از دکتر خودش مقدسه جهانشاهی نوبت گرفت
و رفتم پیشش ،،گفت تو اصلا طبیعی بزا نیستی مخصوصا با این همه کار که تو کردی، معاینه کرد گفت دستم به جفتت میخوره برای طبیعی احتمالا به مشکل بخوری ،خودش سونو کرد گفت آب بچه کمه،سونو بیرونم برو
رفتم سونو وزن بچه گفت ۳کیلو ۸۰۰
برگام ریخت😂😂😂چون من اصلا شکم نداشتم
گفت آبش اونقدری کم‌ نیست
خلاصه رفتم جواب رو نشون بدم
من دیگه از طبیعی ترسیده بودم و از صبر کردن خسته
تصمیم گرفتم برم سزارین
مامان تینا مامان تینا ۲ ماهگی
داستان بارداری و زایمان پارت سه

خلاصه که زنگ زدم شوهرم ، شوهرمم گفت الان راه میفتم
من از اول هم قصد داشتم مامانمو نبرم سر زایمانم چون ادمیه که استرس میگیره و به ادم منتقلش میکنه و من کلا ادم ریلکسی ام

رسیدم جلو در بیمارستان نشستم رو نیمکت که شوهرم برسه تو همون فاصله زنگ زدم مامانم
مامانم گفت رفتی دکتر؟
گفتم اره گفت چی گفت دکترت کی زایمان میکنی؟
گفتم بخاطر وزن تینا نامه بستریمو داد برای روز جمعه (در صورتی که اون روز سه شنبه بود)
گفت پس جمعه بیاین دنبالم باهم بریم بیمارستان گفتم باشه و یذره باهاش حرف زدم و قطع کردم
مامانم رفته بود خونه مامان بزرگم داشت رب میپخت و کاملا سرگرم رب بود😂

بالاخره شوهرم رسید بعد سه ساعت

اینو یادم رفت بگم که من دو هفته بود دهانه رحمم یک فینگر باز بود و توی مطب دکترم معاینه تحریکی کرد که تا برم بیمارستان شده بود دو فینگر و توی مطب هم یبار نوار قلب گرفتن از تینا

شوهرم اومد و تا کارای پذیرشو انجام داد شد ساعت ۷ شب
رفتم بلوک زایمان لباسامو عوض کردم همه وسیله هامو دادن دست شوهرم حتی گوشیمو
مامان لیام🩵 مامان لیام🩵 ۲ ماهگی
خب اومدم از تجربه زایمانم(سزارین) بگم تو دوتا پارت میگم به طور خلاصه بخوام بگم من دکترم و انتخاب کردم و از اول رفتم تحت نظرش از همون اول هم گفتم سزارین می‌خوام کل شرایط منو دکترم میدونست و از بابت دکتر و بیمارستان خیالم راحت بود چون خیلی تعریفشو شنیده بودم بهم تاریخ داد اما خودش رفت سفر و یه روز قبل از تاریخم از سفر میومد خب استرس زیاد داشتم که نکنه تو تایمی که نیس چیزی بشه که مجبور باشم زودتر زایمان کنم دکترم گفت خیالت راحت همون تاریخی که دادم خودم میام و زایمان میکنم با اینکه استرس داشتم اما دکتر تا حدودی آرومم میکرد و کلا دکترم اهل استرس دادن نبود هزینه خود دکتر رو پرداخت کردم و آخرین ویزیت هم پیشش رفتم و یه سونو نوشت برام سونو رو انجام دادم و فهمیدیم که دو هفته رشد جنین عقبه و رشد شکمش صدکش رو پنج بود خب استرسای من بیشتر شد چون دکترم نبودش البته هفتمم کامل بود خلاصه به دکتر پیام دادم گفت صلاح من اینه زایمان کنی فردا با پزشک جایگزینم اسم پزشک جایگزینش هم خیلی شنیده بودم یکم خیالم راحت شد هرطور شد شب رو سر کردیم و شد صبح زایمانم ادامش پارت بعد
مامان shina مامان shina ۱ ماهگی
خب میخوام بهتون تجربه زایمانم رو بگم
من حاملگی بی دردسری داشتم تقریبا همه چی نرمال بود تا آخرای ماه ۸ و شروع ماه ۹
وزن جنین کم بود و رشدش سه هفته عقب بود
هر چقدرم تلاش میکردم دارو تقویتی و خوراکی های مقوی اما فایده نداشت که نداشت
تو ۳۷ هفته دکترم ختم بارداری داد گفت دیگه صلاح نیست نگهش داریم روزی که آخرین بار رفتم دکتر گفت برای فردا بهت نامه میدم اما من آمادگیشو نداشتم حتی ساک بیمارستانمو نبسته بودم برای ۱۵ مهر بهم نامه بیمارستان داد که میشدم ۳۷ هفته و ۶ روز از دکتر پرسیدم آمپول بتامتازون نمیخواد گفت نه هفتت بالاس همه چیش کامله گفتم ممکنه تو دستگاه بره گفت مگر برای وزنش بره وگرنه مشکل دیگه ای نداره وزنش رو گفته بودن حدود ۲۲۰۰_۲۳۰۰
روزی که آخرین سونو رو دکتر ازم گرفت و نامه بیمارستان داد من یه کم شک کردم گفتم نکنه سونو دکتر مشکل داره خلاصه اومدم خونه و سریع نوبت اورژانسی سونو برای یک ساعت بعدش گرفتم پیش دکتر امین صبوری که یکی از معتبرترین سونوگرافی هاس
رفتم اونجا دوباره سونو دادم دیدم که سونو دکترم با سونو دکتر صبوری هیچ فرقی نمیکنه و همه چی دقیقا عین همون چیزیه که دکتر خودم گفته بود
خلاصه تو این مدت خیلی استرس داشتم که نکنه بچه بره تو دستگاه
برای هزینه های دستگاه هم خیلی نگران بودم بیمارستان مهر گفته بود شبی ۴ تومن تا ۱۱ تومن بیمارستان مادر گفت شبی ۳ تا ۱۴ تومن
اما فرقش این بود که بیمارستان مادر بهم گفت معرفی نامه میده برای بیمه تکمیلی و نوزاد میتونه از بیمه پدر و مادر استفاده کنه اما بیمارستان مهر این امکان رو نداشت به همین خاطرم بیمارستان مادر رو انتخاب کردم وگرنه از اول میخواستم برم مهر
مامان تینا مامان تینا ۲ ماهگی
داستان بارداری و زایمان طبیعی پارت دو

تینا sga شده بود یعنی از هم سن و سالاش کم وزن تر بود ولی خب هنوزم نرمال بود ( اینم بگم که دکترم رژیم پروتئین رو برام شروع کرد ولی با این حال تینا داشت کم وزن میگرفت ) و اینم بگم که شریان های رحم هیچ مشکلی نداشتن
اخرین سونویی که رفتم دیدم تینا توی دو هفته کلا ۴۰ گرم وزن اضافه کرده و iugr شده ( اختلال در رشد رحمی )
اخرین سونوگرافیم روز دوشنبه بود و من فرداش ویزیت دکتر داشتم
به شوهرم با شوخی و خنده گفتم احتمال داره که دکترم منو فردا شب بستری کنه برای زایمان پس امادگیشو داشته باش و اگه بهت زنگ زدم لطفا جواب بده (سرش شلوغ باشه معمولا جواب تلفن نمیده)
فرداش ساعت ۴ وقت دکتر داشتم ولی منشی زنگ زد و گفت که میتونی ساعت ۲ بیای خانم دکتر یه زایمان داره باید برسه به اونجا گفتم اره میام
پاشدم رفتم دکتر که دید گفت از مطب مستقیم برو بیمارستان که تا صبح هم زایمان کنی من ساعت ۸ صبح به بعد خودم نیستم اگه من نباشم دکتر جایگزین من زایمانتو انجام میده گفتم اخه باید برگردم خونه وسایل و مدارکمو بردارم تا خونمون یک ساعت و نیم الی دو ساعت راهه تو این ترافیک
گفت زنگ بزن شوهرت بگو بره برداره بیاد بیمارستان
خودتم برو بیمارستان
اصلا معطل نکن
مامان سپهر مامان سپهر ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت چهارم
خلاصه مامانمم در به در دنبال صبحانه بود برا من همه جا هم بسته بود ۶ صبح بود.بالاخره حلیم پیدا کرده بود خرید اورد منم به زور همشو خوردم.تا ساعت شد ۶:۵۰ رفتیم جواب آزمایشو بگیریم گفتن نه سر یکساعت.نامردا تا خود ۷ ندادن جوابو.بعد که دادن با جواب رفتم زایشگاه گفتن خوبه جوابت بخواب باز ان اس تی بگیریم.ان اس تی تکرار شد ولی بازم بچه حرکت نداشت اصلا.منم دردم داشت بیشتر میشد.گفتن باید معاینه بشی.گفتم نه نمیزارم.تا اینکه صدای دکتر خودمو شنیدم که واسه زایماناش اومده بود.گفتم توروخدا بزارید دکترمو ببینم.صداش زدن اومد گفت برو پایین سری سونو بیوفیزیکال بده.رفتم پایین گفتن دکتر ساعت ۱۱ میاد.منم از درد به خودم میپیچیدم و گریه میکردم تا اینکه یکی از نگهبانا دید منو زنگ زد پایین گفت دکتر خوابه پایین بیدارش کنید این مریض حالش بده😐خلاصه ساعت ۱۰ و نیم بود سونو انجام دادن گفتن بچه اصلا حرکت نداره و نمره سونو ۲ از ۱۰.سونو رو اوردم بالا خواهرمن باهام بود.دادم به دکتر منتظر جواب دکتر نشسته بودم رو تخت و گریه میکردم از درد.دوتا خانمم اونجا نشسته بودن که دیگه وقت زایمانشون بود منتظر بودن دستور بستری بدن.ادامه پارت بعدی….