سلام سلاااام🎀
عصر تون بخیر مامانا بیایین از خاطره خوب یا بد روز زایمان تون بگین
حوصلم سر رفته دورهم حرف بزنین💗
من خودم بچه که دکتر کشید بیرون چون تو کانالا زایمانی بود رنگش کلا بنفش مانند بود کلی ورم داشت یک لحطه هنگ بودم چرا بنفشه اصا شبیه کیه چند ثانیه هنگ بودم😀😂💔بعد یچه رو گذاشتن رو سینم خیلی سرد بود گفتم سریع برش دارین گناه داره سردشه اوخ دورش بگردم ساکت بود ااص گریه نمیکرد چشماش درشت نگاه میکرد منو بردنش بعد یک ساعت اوردنش سفید بود خیلی بیمارستان شخصی بود لباس و پتو و مای بیبس دادن من همچنان تو زایشگاه بودم بعد مادرم لباسای که من اوردم رو سریع پوشید تنش وای خدا بهترین حس بود برام انشالله همه اونایی که منتطرن دامنشون سبز بشه ...
بدترین هم اخرای زایمان ینی دیگ به ۸ سانت رسیدم دردا دیگ به اوج رسید و طاقت فرسا تمرکز نداشتم اصا واقعا اصا نمیفهمسدم چی میگفتن انگار به ی زبون دیگ صحبت میکردن بعد من دیده بودم یکی از مادرا نوشت تو حین زایمان طبیعی هر چند دیقه میرفتم زیر شکمم اب گرم میگرفتم منم همین کار میکردم میرفتم یبار ک رفتم همینجور اب دستم بود داشتم اینقدر درد زیاد بود نمیدونم بیهوش شده بودم یا خوابیدم سرمو گذاشتم رو دیوار یکم گذتش دیدم ماما با ترس اومد صدام کرد منم پریدم 😂 خیلی ماما وحشتناک بود یه زن پیر با انگشتای استخونی اصاا متنفرم ازش خیلی زایمان و برام سخت کرد همینجور استرس میداد من باید برم نمیدونم من تا ۱ باید برم منم استرس میگرفتم
مادرایی که زاسمان طبیعی دارین برای انتخاب ماما یکیو انتخاب کنید که اینجوری نباشه

۸ پاسخ

سلام من تا ۴۰هفته و ۳ روز درد نداشتم از ۴۰ هفته هر روز میرفتم بیمارستان واسه نوار قلب میگفتن برو خوبه فردا باز بیا خلاصه ۴۰ هفته و ۳ روز بودم رفتم واسه نوار که دکتر بخش عصبانی شد از دست ماما گفت چه خبره هروز مادر رو میفرسته واسه نوارقلب دیگه ۴۰ هفته رو رد کرده نامه بستری نوشت برام کاراشو همسرم انجام داد رفت تو بخش خیلی استرس داشتم آمپول فشار واسم زدم کم کم دردام شروع شد ۴ سانت که شدم ماما همراه م اومد خدا خیرش بده خیلی خوب بود واقعا خیلی تو روند زایمان کمکم کرد ساعت ۷ و ۴۰دقیقه عصر دخترم به دنیا اومد طفلکی انقده گرسنه بود تا به دنیا اومد دوتا دستاش رو میخورد ماما همراهم کمک کرد بچه رو گذاشت رو سینه م گفت یه کم شیرش بده خیلی حس خوبی بود ،درکل زایمانم خوب بود البته وجود ماما همراه خوب خیلی کمک کننده س

بهترین حس وقتیه که زایمان تموم شده میان صورتشو میچسبونن به صورتت من سزارین شدم سختیش هم امپول بیحسی بود من تپلم گفتن یه کم خم بشم امپول بزنن با شکم بزرگ نمیشد یه عالمه زور زدم رفتم پایین پرستارا گفتن تموم شد من صاف نشستم دکتر بیحسی گفت چرا پاشدی هنوز تموم نشده بود سوزن تو کمرم بود تکون خوردم دوباره امپول زدن جاش تا دو سه ماه تو کمرم بود اندازه یه گردو سیاه و کبود شده بود
روز بعد که میخواستم لباس عوض کنم پرستاره میگفت توکمرت ماه گرفتگی داری

من که تو ۳۲ هفته ساعت ۶ صبح کیسه آبم پاره شد خودم یه شهر دیگه خانواده یه شهر دیگه یه ساعت فاصله با استرس رفتم بیمارستان زنگ زدم آجیام دختر بزرگمو یکیشون برد یکیشونم موند بیمارستان پیشم چقد روز پر استرسی بود بنده خدا شوهرم چقد استرس داشت

من زایمانم اختیاری سزارین بود انقدر از بی حسی و اسپینال تعریف کردن بی حسی رو انتخاب کردم و واقعا حس خوبی داشت بدیش این بود همون صبح ساعت ۶ ک میخواستم برم بیمارستان ایران ب اسرائیل حمله کرد و تو اتاق عمل بحث جنگ و دلار بود 🥲منم میترسیدم یهو نزنن با چاقو بچمو بکشن ..خلاصه دخترمو کشیدن بیرون دکتر گفت ماشاالله چ قد بلنده هرچی میاد پا میاد دخترمو آوردن چسبوندن ب صورتم بوسیدمش بردنش و عمل تموم شد بردنم ریکاوری همه داد و بیداد میکردن بهوش اومده بودن من خیلی ریلکس و باحس خوب نگاه میکردم بچمو آوردن شیر خورد و یهو دیدم درد داره می‌ریزه تو شکمم همه رفتن بخش و منو نفرستادن گفتن بخش پر شده و باید صبر کنی خالی بشه من دیگه از درد زجه میزدم اومدن ببرنم از رو برانکارد پرتم میکردن رو یه برانکارد دیگه و من نعره میزدم از درد رفتم اتاقم بازم پرتم کردن رو تخت قشنگ پاره شده بودم فقط داد میزدم خلاصه تموم شد این دردا و اون ۱روز ونیم تو بیمارستان خوب بود رفتم خونه دخترم زردی گرفت ۴روزه بود بردمش متخصص گفت دررفتگی لگن داره بدترین لحظه عمرم شد مث دیوونه ها تو خیابونا با اون همه بخیه میدویدم سونو گرافی و دکتر ارتوپد و اجاره دستگاه واسه زردیش تا دوماه یه چشمم اشک بود یه چشمم خون تا خداروشکر خداروشکر خداروصد هزار مرتبه شکر دخترم خوب شد انشالله ۸ماهگیش هم ببرمش عکس بگیرم از پاهاش بگن خوبه خوبه خوب شده دیگه هیچوقت رو ب دکتر ارتوپد نرم

من بیمارستان دولتی رفته بودم
سه هفته قبل زایمان که ۳۵ هفته بودم بخاطر دوقلوها بریچ بودن برا سزارین خط دادن ،ینی ختم ۳۸ هفته باید برا سزارین بستری میشدم
یه روز قبل بستری رفتم دوباره سنو دادم بچه ها سفالیک شده بودن
خودمم هنگ کرده بودم
شب رفتیم بیمارستان و معاینه کردن گفتن انقباض داری و دوقلوهات سفالیکن باید طبیعی زایمان کنی ، چون بچه اول هم طبیعی آوردم پافشاری داشتن بخاطر زایمان طبیعی
۱۵ ساعت درد کشیده بودم ۴ سانت بزور شده بود
چیزی هم نخورده بودم شیفت که عوض شد یه ماما اومد خدا خیرش بده خیلی مهربون بود و کمک کرد ، برام سفارش غذا داد و دارو برا بیشتر شدن انقباض ها گذاشت خیلی ازش راضی بودم ، اگه اون نبود شاید غش میکردم و زایمانمم خدا میدونه چجوری میشد و چقدر باید درد می کشیدم
بعد ۲۰ ساعت درد طبیعی بدنیا اومد دوقلوهای خدارو شکر منم گریه ام گرفته بود از ذوق زیاد
همه هاج و واج نگاهم میکردن که چطوری دوقلویی رو طبیعی زایمان کردم
اصلا همه بیمارستان خبرش پیچیده‌ بود
همه ماما ها میومدن من و بچه هارو نگاه میکردن و مبارکی میدادن تعدادی هم با بچه ها عکس می‌گرفتن ❤️😍

سلام
من کیسه ابم‌۳۶ هفته و ۴ روز پاره شد
گفتن حتما باید طبیعی زایمان کنی
بیمارستان خصوصی رفته بودم ولی بهم امپول فشارزدن گفتن باید طبیعی زایمان کنی.۸ ساعت درد گشیدم فقط ۱ سانت باز بودم با دردهای وحشتناک خودمم اصلا طبیعی نمیخواستم همکاری نمیکردم باهاشون . اخربردنم سزارین کردن
بهترین انتخاب زندگیم بود سزارین
عالی بود
بی حسی بودم دخترمو گذاشتن کنارصورتم ک بوسش کنم
هنوز ب اون لحظاات فکر میکتم لبخند میاد رو لبم

من که تا چهل هفته و پنج روز صبر کردم درد بیاد .اما نیومد و یه روز درمیون میرفتم ان اس تی میدادم ،باز تا فرداش استرس داشتم که بچه چیزی نشه،روزای پر از استرس بود.
اون روز از صب یه جور دیگه بودم از ترس خیلی بیرون نمیرفتم جز دکتر ماه رمضون بود همسرم گفت من کارم طول میکشه تنها نمون ،رفتم خونه ی مامانم افطاری میخوردیم که یهو یه حالت خیسی بهم دست داد فهمیدم نشتی دارم به دکترم گفتم گفت برو بیمارستان بعد رفتم حموم و شوهرم و مامان و خواهر و برادرم رفتیم بیمارستان ۹شب بود
تا رفتم بیمارستان و دیدن که رنگ آب زرده سریع به دکترم گفتن و دکتر گفت باید سزارین شه و منو آماده کنن برای عمل.بعد نیم ساعت رفتم اتاق عمل فوق العاده آدمای خوبی بودن هم بیهوشی هم دکتر خودم هم بلوک زایمان با بگو و بخند همه کارامو کردن نزدیک ده پسرم دنیا اومد و همه چی خوب بود فقط جای بدش این بود که پول بیمارستان بیشتر از اونی که دکتر گفته بود بیشتر شد.

من رفتم بیمارستان دولتی مانا شخصی نداشتم ماما شیفت اونموقع اومد انقد مهربون بود همش معذرت خواهی میکرد ازم موقع معاینه و برش و آمپول بی حسی زدن اینا🥺🥺

سوال های مرتبط

مامان سوین مامان سوین ۷ ماهگی
پارت ۳
شب حالم خیلی بدتر شد میوردم بالا
التماس میکردم مامانم بیاد تو ببینمش مامانم که اومد تو سالن منم رفتم فقط التماسش میکردم میگفتم من و از اینجا ببر 😑 از بس درد داشتم و حالم بد بود
یکی از ماما به مادرم گفت براش ماما همراه بگیرید (صبحشم به خودم گفته بود من گفتم شوهرم نمیگیره گفت مگ شوهرت قراره درد بکشه تو اینجا میخای درد بکشی )
مامانم دیگ زنگ زد به شوهرم و پول ریختن حسابشو ماما اومد جالب اینجاست که از ماماها خود بیمارستان بود 😅 چند دفه تو بارداری رفته بودم بیمارستان نوار قلب میگرفت
ماماعه ساعت ۹ونیم شب اومد و چن دفهج معاینه کرد گفت یک سانتی
و چند تا ورزش داد همینجوری ورزش میکردم و خونریزی و استفراغ ن
ینی یکی نبود منو ببر سنو بگه چرا از ظهر خونریزی داره ساعت ۱۲اونجاها بود من دیگ ناامید شده بودم فقط گریه میکردم میگفتم من نمیتونم من الان میمیرم
ماماهمراه همراه همینجوری سرپا که بودم ازم نوار میگرفت سرپا اشتباه نشون میده. و هی میگفت زودتر زایمان کن بچه هام امشب تنهاان
معاینه کرد شده بودم سه سانت
اون موقع هیچ کی دیگ نبود دستیار سال اول بود و ماما همراه همشون خابیده بودن
مامان شاهان مامان شاهان ۹ ماهگی
زایمان طبیعی پارت دو :)

زنگ زدم شوهرم ک‌ بدو بیا دارم میزاعم شوهرم سرکار بود بدو بدو اومد خونه دوش گرفت اومد ک بیاد دیده بود پشت ماشینمون تو پارکینگ ماشین پارچه با ساک بچه و من بدو بدو اومده بود سر کوچه ک اون یکی ماشین رو برداره رسید گفت آجر می‌بری که زایمان کنی😂 چون خیلی سنگین بودن
بارون بهاری نم نم میبارید هوا خیلی خوب بود
رسیدم بیمارستان گفتم دارم میزاعم چون شکمم خیلی کوچیک بود اول فکر کرده بودن زایمان زودرسه و نهایتا 6 یا ۷ ماهمه بعد چک کردن دیدن ن بابا ۴۰ هفتمه
معاینه کردن ۳ سانت بودم یه ماما همراه خیلی خوش اخلاق اومد گفت من ماما همراه شمام هر چی خواستی بگو گفتم باشه لباسام رو عوض کردم و شوهرم و مامانم اومدن پیشم همون ک دراز کشیدم رو تخت خوابم برد از خستگی دور دور خر و پف میکردم بعد ۳ ساعت اومدن بیدارم کردن برای معاینه گفتن ۶ سانتی گفتم غذا میخام بهم غذا دادن هر ده دقیقه میگفتم گشنمه بیمارستان رو روی سرم گذاشتم تا دوباره غذا و آبمیوه دادن شوهرم کمرم رو می‌مالید ک‌دوباره خوابم برد پرستار به شوهرم گفته بود این خانوم از موارد استثناس که خوابیده بدون هیچ چیزی
دیگه ساعت ۶ صبح بود ک.....!
مامان محمد حافظ👣 مامان محمد حافظ👣 ۱۲ ماهگی
خلاصه که وقتی بچه دنیا اومد گریه نکرد ، چون فشار زیادی روش بود تموم بدنش قرمز بود ، اینقد پشتش زدن تا گریع کرد ، سریع هم زنگ متخصص اطفال زدن و بردنش واسه معاینه ، خدا رو شکر مشکل مداشت ولی خب به زور دنیا اومده بود و اکسیژن کم آورده بود .
از بالا تا پایین هم بخیه خوردم ، قشنگ این نخ و سوزن رو که رد میکرد ثانیه به ثانیه‌اشو حس میکردم ، هی به پرستار میگفتم بسه ، بزار باز باشه 😂🤦🏻‍♀️ بعدش میام بدوز ، بقیش باشه واسه بعد 🥴😂
به خاطر دفع پروتئین سه روز خودم بستری بودم با حالی داغون ، منه پاره بهم سند زده بودن ، هر ۲۰ دقیقه یبار هم میومدن مسوفتادن روم شکممو فشار میدادن که خونا دفع بشه .
وقتی میخواستم پاشم برم دستشویی همین که تکون میخوردم انگار یه تشت آب خالی می‌کنن روت خون ازم میریخت ، آخ آخ چقد وحشتناک و چندش بود 😑😑😑😑
پسری هم بخاطر عفونت خون ، زردی ، و اینکه هین زایمان اکسیژن کم آورده بود یکی هفته ان آی سیو بستری شد .
وقتی به دنیا اومد انداختنش بغلم و رفتن ، چون تو بخش مراقبتای ویژه بودم کسی نمیزاشتن بیاد ، منم که نمیتونستم شیرش بدم بچه هم آروم بود کنارم ، یکی روز شیر نخورد زردی گرفت ، خدا رو شکر قندش نیوقتاد 🥴🥴
مامان آقا آرتا مامان آقا آرتا ۷ ماهگی
احساس میکنم این تاریخ باید اینجا یادگاری بمونه
۱۴۰۳/۱۰/۲۷
امروز ارتای من ۶ ماه و ۵ روزشه
و ما امشب برای اولین بار یه حموم جانانه باهم کردیم😁
تا دوماه بعد به دنیا اومدن ارتا که مادرشوهرم حمومش میکرد من و مامانم میترسیدیم
بعد من و مامانم تو اتاق تو وان حمومش کردیم
از ۴ ماه ۴ ماه و نیم دیگه من خودم تنهایی بردمش حموم
حدود ۹ روز بود (میخواستم حموم کنم پریود شدم حالم بد بود) ارتا رو حموم نکرده بودم دیگه واقعا خودم کلافه شده بودم چه برسه بچم
امشب ساعت ۱۲:۳۰ گفتم میخوام حمومش کنم
علی گفت ولش کن بزار فردا شب گفتم نه باید حموم کنم بچه همش عرقه
خلاصه حموم رو گرم کردم ارتا رو بردم حموم
این چندوقت که میبردمش حموم همش جیغ میکشید گریه میکرد
اما امشب😍
اینقدر اروم بود اینقدر اروم بود بردمش زیر شیر اب میخندید😍😍😍
یعنی دلچسب ترین حموم تو این ۶ ماه بود
خیلی خوب بود
علی بیرون میگفت چرا پس گریه نمیکنه گفتم داره میخنده اونم هنگ کرده بود چون با کل اسباب بازی های ارتا جلو در حموم منتظر بود😁😁😁
خلاصه که مامان الهه یه جوری ارتا رو شست که لپاش قرمز شده بود😍😍😍
مثل مامان های خودمون قبلا مارو حموم میبردن چیکارا میکردن من فقط از این کیسه ابی ها بچه رو نکشیدم ۱۰ بار شستمش😁😁😁
خیلی حال داد خیلی اصلا انگار خودم بعد یه سال حموم کردم سبک شدم اصلا😂😂
اینم بگم بچه تخت گرفته خوابیده😁😁😁
از حموم بیرون اومدم خوش اخلاق بود قربونش بشم با باباش همکاری کرد حسابی😍😍😍