سلام من تا ۴۰هفته و ۳ روز درد نداشتم از ۴۰ هفته هر روز میرفتم بیمارستان واسه نوار قلب میگفتن برو خوبه فردا باز بیا خلاصه ۴۰ هفته و ۳ روز بودم رفتم واسه نوار که دکتر بخش عصبانی شد از دست ماما گفت چه خبره هروز مادر رو میفرسته واسه نوارقلب دیگه ۴۰ هفته رو رد کرده نامه بستری نوشت برام کاراشو همسرم انجام داد رفت تو بخش خیلی استرس داشتم آمپول فشار واسم زدم کم کم دردام شروع شد ۴ سانت که شدم ماما همراه م اومد خدا خیرش بده خیلی خوب بود واقعا خیلی تو روند زایمان کمکم کرد ساعت ۷ و ۴۰دقیقه عصر دخترم به دنیا اومد طفلکی انقده گرسنه بود تا به دنیا اومد دوتا دستاش رو میخورد ماما همراهم کمک کرد بچه رو گذاشت رو سینه م گفت یه کم شیرش بده خیلی حس خوبی بود ،درکل زایمانم خوب بود البته وجود ماما همراه خوب خیلی کمک کننده س
بهترین حس وقتیه که زایمان تموم شده میان صورتشو میچسبونن به صورتت من سزارین شدم سختیش هم امپول بیحسی بود من تپلم گفتن یه کم خم بشم امپول بزنن با شکم بزرگ نمیشد یه عالمه زور زدم رفتم پایین پرستارا گفتن تموم شد من صاف نشستم دکتر بیحسی گفت چرا پاشدی هنوز تموم نشده بود سوزن تو کمرم بود تکون خوردم دوباره امپول زدن جاش تا دو سه ماه تو کمرم بود اندازه یه گردو سیاه و کبود شده بود
روز بعد که میخواستم لباس عوض کنم پرستاره میگفت توکمرت ماه گرفتگی داری
من که تو ۳۲ هفته ساعت ۶ صبح کیسه آبم پاره شد خودم یه شهر دیگه خانواده یه شهر دیگه یه ساعت فاصله با استرس رفتم بیمارستان زنگ زدم آجیام دختر بزرگمو یکیشون برد یکیشونم موند بیمارستان پیشم چقد روز پر استرسی بود بنده خدا شوهرم چقد استرس داشت
من زایمانم اختیاری سزارین بود انقدر از بی حسی و اسپینال تعریف کردن بی حسی رو انتخاب کردم و واقعا حس خوبی داشت بدیش این بود همون صبح ساعت ۶ ک میخواستم برم بیمارستان ایران ب اسرائیل حمله کرد و تو اتاق عمل بحث جنگ و دلار بود 🥲منم میترسیدم یهو نزنن با چاقو بچمو بکشن ..خلاصه دخترمو کشیدن بیرون دکتر گفت ماشاالله چ قد بلنده هرچی میاد پا میاد دخترمو آوردن چسبوندن ب صورتم بوسیدمش بردنش و عمل تموم شد بردنم ریکاوری همه داد و بیداد میکردن بهوش اومده بودن من خیلی ریلکس و باحس خوب نگاه میکردم بچمو آوردن شیر خورد و یهو دیدم درد داره میریزه تو شکمم همه رفتن بخش و منو نفرستادن گفتن بخش پر شده و باید صبر کنی خالی بشه من دیگه از درد زجه میزدم اومدن ببرنم از رو برانکارد پرتم میکردن رو یه برانکارد دیگه و من نعره میزدم از درد رفتم اتاقم بازم پرتم کردن رو تخت قشنگ پاره شده بودم فقط داد میزدم خلاصه تموم شد این دردا و اون ۱روز ونیم تو بیمارستان خوب بود رفتم خونه دخترم زردی گرفت ۴روزه بود بردمش متخصص گفت دررفتگی لگن داره بدترین لحظه عمرم شد مث دیوونه ها تو خیابونا با اون همه بخیه میدویدم سونو گرافی و دکتر ارتوپد و اجاره دستگاه واسه زردیش تا دوماه یه چشمم اشک بود یه چشمم خون تا خداروشکر خداروشکر خداروصد هزار مرتبه شکر دخترم خوب شد انشالله ۸ماهگیش هم ببرمش عکس بگیرم از پاهاش بگن خوبه خوبه خوب شده دیگه هیچوقت رو ب دکتر ارتوپد نرم
من بیمارستان دولتی رفته بودم
سه هفته قبل زایمان که ۳۵ هفته بودم بخاطر دوقلوها بریچ بودن برا سزارین خط دادن ،ینی ختم ۳۸ هفته باید برا سزارین بستری میشدم
یه روز قبل بستری رفتم دوباره سنو دادم بچه ها سفالیک شده بودن
خودمم هنگ کرده بودم
شب رفتیم بیمارستان و معاینه کردن گفتن انقباض داری و دوقلوهات سفالیکن باید طبیعی زایمان کنی ، چون بچه اول هم طبیعی آوردم پافشاری داشتن بخاطر زایمان طبیعی
۱۵ ساعت درد کشیده بودم ۴ سانت بزور شده بود
چیزی هم نخورده بودم شیفت که عوض شد یه ماما اومد خدا خیرش بده خیلی مهربون بود و کمک کرد ، برام سفارش غذا داد و دارو برا بیشتر شدن انقباض ها گذاشت خیلی ازش راضی بودم ، اگه اون نبود شاید غش میکردم و زایمانمم خدا میدونه چجوری میشد و چقدر باید درد می کشیدم
بعد ۲۰ ساعت درد طبیعی بدنیا اومد دوقلوهای خدارو شکر منم گریه ام گرفته بود از ذوق زیاد
همه هاج و واج نگاهم میکردن که چطوری دوقلویی رو طبیعی زایمان کردم
اصلا همه بیمارستان خبرش پیچیده بود
همه ماما ها میومدن من و بچه هارو نگاه میکردن و مبارکی میدادن تعدادی هم با بچه ها عکس میگرفتن ❤️😍
سلام
من کیسه ابم۳۶ هفته و ۴ روز پاره شد
گفتن حتما باید طبیعی زایمان کنی
بیمارستان خصوصی رفته بودم ولی بهم امپول فشارزدن گفتن باید طبیعی زایمان کنی.۸ ساعت درد گشیدم فقط ۱ سانت باز بودم با دردهای وحشتناک خودمم اصلا طبیعی نمیخواستم همکاری نمیکردم باهاشون . اخربردنم سزارین کردن
بهترین انتخاب زندگیم بود سزارین
عالی بود
بی حسی بودم دخترمو گذاشتن کنارصورتم ک بوسش کنم
هنوز ب اون لحظاات فکر میکتم لبخند میاد رو لبم
من که تا چهل هفته و پنج روز صبر کردم درد بیاد .اما نیومد و یه روز درمیون میرفتم ان اس تی میدادم ،باز تا فرداش استرس داشتم که بچه چیزی نشه،روزای پر از استرس بود.
اون روز از صب یه جور دیگه بودم از ترس خیلی بیرون نمیرفتم جز دکتر ماه رمضون بود همسرم گفت من کارم طول میکشه تنها نمون ،رفتم خونه ی مامانم افطاری میخوردیم که یهو یه حالت خیسی بهم دست داد فهمیدم نشتی دارم به دکترم گفتم گفت برو بیمارستان بعد رفتم حموم و شوهرم و مامان و خواهر و برادرم رفتیم بیمارستان ۹شب بود
تا رفتم بیمارستان و دیدن که رنگ آب زرده سریع به دکترم گفتن و دکتر گفت باید سزارین شه و منو آماده کنن برای عمل.بعد نیم ساعت رفتم اتاق عمل فوق العاده آدمای خوبی بودن هم بیهوشی هم دکتر خودم هم بلوک زایمان با بگو و بخند همه کارامو کردن نزدیک ده پسرم دنیا اومد و همه چی خوب بود فقط جای بدش این بود که پول بیمارستان بیشتر از اونی که دکتر گفته بود بیشتر شد.
من رفتم بیمارستان دولتی مانا شخصی نداشتم ماما شیفت اونموقع اومد انقد مهربون بود همش معذرت خواهی میکرد ازم موقع معاینه و برش و آمپول بی حسی زدن اینا🥺🥺
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.