امروز خیلی روز سختی داشتم
ازصبح بچها خیلی گریه کردن و نق زدن
حال خودمم خوب نبود و خیلی بی حال و بی انگیزه بودم
خونه هم بهم ریخته بود
خیلی روز بدی رو گذروندم
اصلا بچهارو از رو محبت و عشق بغل نکردم
اصلا با توجه و عشق نگاشون نکردم
اصلا با محبت شدید نبوسیدمشون
بازی نکردم باهاشون
به گریه هاشون فورا جواب ندادم
درجواب نق زدناشون نگفتم جان مادر
همدلی نکردم باهاشون
هم آهنگشون نبودم
اونا اصلا امروز مامان خوبی نداشتن
حتی باشوهرمم خوب نبودم
زنگ زدم سرکار بهش گریه کردم غر زدم
هرجور بود امروز تموم شد و بچها و شوهرم خوابیدن
میخواستم منم بخوابم تازودتر این روز لعنتی تموم شه و بیخیال کارا بشم
ولی من نتونستم بخوابم
رفتم تو آشپزخونه و همه ظرفای کثیف رو شستم
همه چیو گذاشتم سرجاش
گازو تمیز کردم
کف اشپزخونه رو جارو وتی زدم
رفتم تو اتاق خواب و همه لباسای رو تخت رو گذاشتم سرجاش
وسیله های روزمین و جمع کردم گذاشتم سرجاش و جارو زدم
رفتم تو اتاق بچها و اسباب بازی و لباساشو جمع کردم
لباسشویی رو روشن کردم
لباسارو ریختم روی بند
رفتم حمام
اومدم سشوار کشیدم
لباس راحت پوشیدم
عطر زدم
به بچه ها شیر دادم
حالم بهتر شد
ذهنم مرتب تر شد
بنظرم مامان خیلی بدی نیستم
فقط تو شرایط خیلی سختی ام که گاهی نمیتونم کنترلش کنم
نمیدونم اینکه تمیزی خونه حالمو خوب میکنه خوبه یا بد؟
دوست ندارم گیر خونه و تمیزی باشم
نمیخوام خونه رو اعصابم باشه که ناخوادگاهم بره سمت کارای خونه تا وقت گذروندن بابچه ها
نمیدونم اصلا درست میگم یا نه
کاشکی فردا بتونم آزادتر و رها تر باشم

۹ پاسخ

گریم گرفت،چقد حرفاتو درک کردم🥺

مهساچقدحرفات حرفای دل من بود، حرفایی ک حتی وقت تایپ کردنشونم ندارم🥲🥲🥲

عزیزم تو یه مادر عالی هستی خوش به حال بچه‌هات که مادر دغدغه‌مندی دارن❤️❤️❤️
خدا قوت🌸

اشکم در اومد
تو خیلی خوبی
خیلی قوی
خدا قوت عزیزم

میدونی منم خونه مرتب باشه انگار اعصابم آرومه ولی دیگه بچه ها بزرگتر بشن ریخت و پاششون زیاد میشه اصلا جمع کردنشم فایده نداره تو جمع میکنی اونا میریزن پس بی خیال خونه باش وقتی بچه ها خوابن بخواب که واسه بیداریشون انرژی داشته باشی
کاراتم طول روز انجام بده ریز ریز

تو خیلی مامان خوبی هستی. واقعا فشار رو ماها که دوقلو داریم خییییلی خیلی بیشتره و چقدر دلم برای خودم تنگ شده. از وقتی بچه ها اومدن دیگه خودمو فراموش کردم فقط به این فکر میکنم که باید مامان خوبی باشم و همه وقتم برای اوناست

حق داری من یدونه دارم بعضی وقتا اینقدر بهم فشار میاد و عصبی میشم که گربه میکنم و آرزوی مرگ میکنم و حتی با بچه هم ناخودآگاه رفتارم خوب نیست ولی خب وقتی روز تموم میشه و بچم بالاخره میخوابه ذهن آشفته ام آروم میگیره
ما هم آدمیم خسته میشیم
اتفاقا شما چه مامان توانایی هستی که دو تا بچه رو به این مرحله و سن رسوندی به خودت افتخار کن عزیزم🤍

نه گلم تو بهترین مادری ما مادرها واقعا واقعا به حمایت و محبت نیاز داریم تو این دوران مخصوصا چون بچه کوچیک داشتن خیلی سخته و دست تنها باشی واقعا به روح و روان یک مادر فشار میاد منم گاخی اینجوری میشم ولی این دورانم میگذره خوب یا بد اصلا به این فکر نکن که کارت درست نبوده چرا تمیزی و مرتبی واقعا رو روح و روان و اعصاب ما تاثیر میزاره منم خودم امروز روز سختی و داشتم با سه تا بچه نهار مهمون داشتم عصری ساعت ۵ که دیکه داشتم خونه رو جمع و جور میکردم باز برای شام برام مهمون اومد درست دیگران مارو درک نمیکنن ولی حداقل بعدن ما دیگران و درک کنیم شاید دیگرانم دیگرانتر و درک کنن گلم منم خودم زیاد به تمیزی خونه اهمیت میدم چون واقعا بهم انرژی میده وقتی خونه رو مرتب میکنم بیشتر میتونم به بچه هام محبت کنم

تو یه مادری که در درجه اول یه ادمی و ادم ها ربات نیستن که هر روزشون مث بقیه روزاشون باشه تا روزای تلخ نباشه شیرینی به دهن نمیاد مطمئن باش فردا مامان عالی هستی چون همه کاراتو کردی

سوال های مرتبط

مامان 👧🏻🧑🏻❤️ مامان 👧🏻🧑🏻❤️ ۱۱ ماهگی
مامان مهراب مامان مهراب ۱۲ ماهگی
میخوام از بغل مادر و محبت مادری بگم از چیزی که خودم تجربه نکردم مادرم دوست نداشت همش میگف این اداها چیه خوشم نمیاد مثل دخترای لوس از بچگی این کمبود رو داشتم که دوست داشتم مادرم بغلم کنه و نمی‌کرد چون مادربزرگمم اینطور بود و حتی نمیزاشت باهاش حرف بزنم و خیلی چیزهایی که مادرا به دختراشون یاد میدن مادر من به من یاد نداد همیشه میگفت برو بیرون یاد میگیری ولی من برای پسرم نمیخوام اینجوری باشم همه جوره بغلش میکنم و محبت میکنم بهش تا هروقت ترسید بیاد بغلم هروقت مشکل داشت و خواست آرومش کنم بیاد بغلم بغل مادر بهترین بغله آرومت میکنه که من تجربه نکردم من هر وقت دلم می‌گرفت مثلا مریض تومور بدخیم داشت میدونستم خوب شدنی نیست میگفت دعام کن خوش‌خیم باشه دعا کن خوب بشم یا پسر بچه کوچولویی که ۴تا آلت تناسلی داشت و به اشتباه دکتر ۴تا زده شد و پسر بچه میگفت میدونم که میمیرم یا پسر جوونی که دیابت داشت و پاش سیاه شده بود و قطع کردن و بدنش طاقت نیاورد و فوت کرد و خودم کفن کردمش. و...من میومدم خونه حالم بد بود خیلی بد دلم بغل مامانم رو میخواست که هیچوقت نمیزاشت و من روز به روز داغونتر میشدم.مادری کردن فقط زاییدن نیست فقط شب بیداری و شیر دادن نیست مادری کردن یعنی از خودت گذشتن یعنی هروقت بچت احتیاج به محبت داشت کم نزاری براش که بچه های دیگه رو که میبینه بغض کنه