انقد دلم‌میگیره از بعضی حرفای دور و بر.
از روزی ک زایمان کردم هنه ی مسئولیت بچم رو دوش خودم بوده .‌فوقش مامانم حمومش میکرده و لباساشو میشسته. شبا خودم بیدار تا صب.
۴ ۵ روز هم بیشتر پیشم نبود بقیش خودم‌تنها با اینک بچه ی اولمه. خانواده ی شوهرمم ک قهرن‌کلا نیومدن بچمو ببینن یا دست کمکم باشن.
انفدم لاغر شدم و ضعیف . بارداری بدی هم داشتم. ابجیم امروز میگ چقد ناله میکنی اگ بچه مدرسه ای داشتی چی. اونایی ک رده دورن چیکار میکنن پس. چرا عادت داریم همیشه همرو با هم‌مقایسه کنیم. ینی اونی ک راه دوره اذیت نشده؟ ینی هرکی نزدیکه اذیت نمیشه؟ فرق من با اونی ک راه دوره چیه ؟ مگ من‌کسی و داشتم ک اونی ک راه دوره نداشته؟ چرا انقد با حرفاشون دل ادمو میرنجونن. من نیاز ب حمایت خیلی بیشتری داشتم. ک پیشم باشن بچمو بگیرن گاهی بخوابم. از بی خوابی دارم‌مریض میشم. انقد دلم گرفته. میام پیش مامانم ک بمونم هی رفت و امد میشه هی رعایت نمیکنن. هی درو باز میزارن. بچم بینیش گرفته. همشم میگن حساسی و حساس شدی
اخه لعنت بهتون این بچس توان مارو نداره دو هوا میشه. سرده اینروزا. ینی دلم میخواد برم ک برم.

۸ پاسخ

سخته واقعا درک میکنم چاره چیه

این روزا میگذره و فقط خوبی ها و بدی ها میمونه تو یاد ادم

واقعا کسی شرایط ی زنی ک تازه زایمان کرده رو درک نمیکنن حسشو نمیفهمن حالا این زن دست خودش نیست حال جسمی و روحیش خوب نیست رو همه چی حساسه ولی کسی درک نمیکنه ک هیچ شاید مسخره کنن و بخندن بهت واقعا خیلی بده.من شهر غریب تک وتنها ی بچه مدرسه ای دارم وقتی بچه کوچیکم خوابه باید ب کارای دیگه برسم و ب درس و مشق بچه بزرگه.تا وقتی اینا تموم بشه اونم بیدار میشه.خیییییلی خسته م ولی من قوی تر از این حرفام🥲

آبجی عزیزم منم مثل شما بودم کاش اصلا نبودن پیشم بارداری اولم مستقیم از بیمارستان رفتم خونه مادرم تقریبا ۳۸ روز اونجا بودم اصلا هیچی نفهمیدم ولی تو بارداری دومم اومدم خونه خودم مثلا خواهرشوهرم اینجا بود زن داداشم اومد پیشم کمکم می‌کرد ولی بچه خودم میشستم و حموم میکردم ولی زنداداشم میپوشوند و پوشک می‌کرد.خواهرشوهرم انقد با حرفاش اعصابم می‌ریخت بهم به گریه ام مینداخت درس های پسرم اول دبستان خودم میگفتم خودم پا میشدم راه مینداختم مدرسه دسشویی می‌بردم و..خواهرشوهرم هوای هال انقد سرد کرده بود بچه رو از اتاق می‌بردم دسشویی میترسیدم سرما بخوره خودم از سردی میلرزیدمو جای بخیه هام و کلیه هام درد می‌کرد اونم به من می‌خندید و از روی تمسخر میگفت تا آخر عمر اینطوری میمونی و....باز خدا روشکر کن که خانواده شوهرت نیستن رو اعصابت راه برن و منت بزارن برا کارای نکرده شون

عزیزم همه همینن حتی اونایی ک کسی کمکشون باشه بازم خود مادر باید شب بیدار باشه ب بچه ش رسیدگی کنه .من یکی بعضی شبا میبینم شوهرم راحت خوابیده خروپف میکنه میشینم گریه میکنم کمر و پا و زانو برام نمونده ولی چیکار کنیم مادریم دیگه باید تحمل کنیم و قوی باشیم نباید اجازه بدیم افسردگی هم ب مشکلاتمون اضافه بشه

کلا به نظر من حساسی یه چیز طبیعی هست چون کلا بارداری سختی داشتی دوست نداری بچت خدای نکرده توریش بشه یه اتاقو بکن مخصوص خودت و بچت و اجازه ورود به کسی رو نده اگه به خای زیادم به حرفای دوربریات گوش کنی افسرده میشی برات مهم نباشه بقیه چی میگنن

منم دیشب مامانم بهم میگفت توام مثل عروس همسایه فکرکن مادرت پیشت نیست
درصورتی ک از اولین روط زایمانم کلا ی هفتس اومده پیشم🫠

منم تو شهر غریب تنهام مگه کی بهمون توجه میکنه عزیزم؟
شاید از حرفم ناراحت شی ولی از الان عادت کن خودت تنهایی بهش برسی به کسی تکیه نکنی

سوال های مرتبط

مامان گل پسر مامان گل پسر روزهای ابتدایی تولد
توقعات پر ریزون!!
سه روز بود ک زایمان کرده بودم، خاله و شوهر خاله ی شوهرم زنگ زدن ک از شهرستان بیان خونمون. از شوهرم پرسیدم ک میان شب اینجا میمونن؟! گفت: نه، میدونن زایمان کردی دیگه. میان بچه رو میبینن، میرن خونه یکی دیگه!
من زایمان سختی داشتم، بی اختیاری ادرار گرفتم. بخاطر بخیه های زیادی ک خوردم، نباید یبوست بگیرم و دارو مصرف میکنم و باید خیلی زود هر بار خودمو ب سرویس برسونم. هر بار تو سرویس باید بخیه هامو با شامپو بشورم. ضعف میکنم ب زخمام دست میزنم. خونه ی ما کوچیکه. خاله ی شوهرم سرطان داره و شیمی درمانی میشه. توان راه رفتن نداره. شوهر خاله ی شوهرم هم نمیتونه راه بره. من ب مامانم سفارش کردم ک از خونمون تکون نخوره. گفتم اگر بری، اینا میمونن.‌ مامانم گفت امکان نداره، خونه ی زن زائو دو تا آدم ک نمیتونن خودشون سرپا وایسن بیان و بمونن. ولی وقتی اومدن، گفتن ک زنگ زدن بچه هاشونم بیان دو تا پسر بالای سی سال دارن. خاله شوهرم هر بار ک میاد خودش برادرشوهرمو دعوت میکنه! تصور اینکه من شبها ک خواب ندارم بخاطر بچه، دسشویی رفتنم هم با مشکل روبرو میشه، من نمیتونم دسشوییمو نگه دارم. بعد اینا کلا خانواده ی پر سرو صدایی هستن، باعث شد گریه امونم نده. ادامه کامنت اول