۴ پاسخ

عزیزم شاید احساس معذب بودن میکنه،
و اینکه میدونه خونواده ت هستن که کمک کنن تو بچه داری
شاید اگه برین خونه خودتون ببینه تنهاست مسئولیت هاشو بپذیره و بهتر بشه

شاید باورت نشه بعضی مردا حسودی میکنن...و توی این شرایطاحساس کمبود توجه میکنند

برید خونتون درس میشه یا هم افسردگی گرفته

به نظرم برید خونه خودتون درست بشه شاید روش نمیشه

سوال های مرتبط

مامان 💝Abra💝 مامان 💝Abra💝 ۳ ماهگی
انقد دلم‌میگیره از بعضی حرفای دور و بر.
از روزی ک زایمان کردم هنه ی مسئولیت بچم رو دوش خودم بوده .‌فوقش مامانم حمومش میکرده و لباساشو میشسته. شبا خودم بیدار تا صب.
۴ ۵ روز هم بیشتر پیشم نبود بقیش خودم‌تنها با اینک بچه ی اولمه. خانواده ی شوهرمم ک قهرن‌کلا نیومدن بچمو ببینن یا دست کمکم باشن.
انفدم لاغر شدم و ضعیف . بارداری بدی هم داشتم. ابجیم امروز میگ چقد ناله میکنی اگ بچه مدرسه ای داشتی چی. اونایی ک رده دورن چیکار میکنن پس. چرا عادت داریم همیشه همرو با هم‌مقایسه کنیم. ینی اونی ک راه دوره اذیت نشده؟ ینی هرکی نزدیکه اذیت نمیشه؟ فرق من با اونی ک راه دوره چیه ؟ مگ من‌کسی و داشتم ک اونی ک راه دوره نداشته؟ چرا انقد با حرفاشون دل ادمو میرنجونن. من نیاز ب حمایت خیلی بیشتری داشتم. ک پیشم باشن بچمو بگیرن گاهی بخوابم. از بی خوابی دارم‌مریض میشم. انقد دلم گرفته. میام پیش مامانم ک بمونم هی رفت و امد میشه هی رعایت نمیکنن. هی درو باز میزارن. بچم بینیش گرفته. همشم میگن حساسی و حساس شدی
اخه لعنت بهتون این بچس توان مارو نداره دو هوا میشه. سرده اینروزا. ینی دلم میخواد برم ک برم.
مامان نور چشمم مامان نور چشمم ۲ ماهگی
سلام مامانا.... تو رو خدا هر کی تجربه ای داره بهم بگه، با اینکه ک دخترم تازه یک ماهش شده ولی خیلی خسته شدم بخدا کم آوردم... وقتی بدنیا اومد تا سه روز شیر نداشتم و انقد گریه میکرد و بشدت دلدرد داشت ک میگرفتیم بغل تا اروم شه.. بعد سه روز ک شیرم اومد بهتر شد.. ولی ی کم ک گذشت دیدم دخترم فقط وقتایی ک خوابه آرومه، ب محض بیدار شدن گریه های شدیدمیکنه تاوقتی ک دوباره خوابش ببره، انقد میگیرمش بغل ک آروم شه ک دیگه بدنم کم آورده، هنوز پنج دقیقه بدون گریه نبوده اونم تو بیداری.... مونده ب دلم پنج دقیقه بزارمش زمین آروم باشه، بغلش میکنم بهتر میشه کمی، ولی بازم گریه هاشو داره،فک کردم بغلی شده ولی اخه تو بغلم گریه میکنه، گرمیچر و بقیه قطره هام بهش میدم، حالا قراره دوباره ببرم دکتر... کسی هست مثه من بچش تو بیداری همش گریه کنه، دیگه خودمم پا ب پاش گریه میکنم.. نمیدونم چشه این بچه.. میگن تا چهل روز بگذره بهتر میشن، اینی ک من دیدم تا چهل سالگیم خوب نمیشه، خیلی خستم از کمر درد و دست و پا درد، با شکم پاره سزارین انقد گرفتمش بغل ک وایسه ک خرد و خمیرم بخدا... میگن بزار تو کریر و گهواره میگم اگه عادت کرد ب اونا چی، بعدش اطمینانم ندارم چون دختر چهار ساله ای دارم ک ممکنه بندازش پایین.. خیلی دلم گرفته از این اوضاع گاهی میخام سر خودمو بکوبم ب دیوار.. موندم دیگه بخدا
مامان گل پسر مامان گل پسر روزهای ابتدایی تولد
توقعات پر ریزون!!
سه روز بود ک زایمان کرده بودم، خاله و شوهر خاله ی شوهرم زنگ زدن ک از شهرستان بیان خونمون. از شوهرم پرسیدم ک میان شب اینجا میمونن؟! گفت: نه، میدونن زایمان کردی دیگه. میان بچه رو میبینن، میرن خونه یکی دیگه!
من زایمان سختی داشتم، بی اختیاری ادرار گرفتم. بخاطر بخیه های زیادی ک خوردم، نباید یبوست بگیرم و دارو مصرف میکنم و باید خیلی زود هر بار خودمو ب سرویس برسونم. هر بار تو سرویس باید بخیه هامو با شامپو بشورم. ضعف میکنم ب زخمام دست میزنم. خونه ی ما کوچیکه. خاله ی شوهرم سرطان داره و شیمی درمانی میشه. توان راه رفتن نداره. شوهر خاله ی شوهرم هم نمیتونه راه بره. من ب مامانم سفارش کردم ک از خونمون تکون نخوره. گفتم اگر بری، اینا میمونن.‌ مامانم گفت امکان نداره، خونه ی زن زائو دو تا آدم ک نمیتونن خودشون سرپا وایسن بیان و بمونن. ولی وقتی اومدن، گفتن ک زنگ زدن بچه هاشونم بیان دو تا پسر بالای سی سال دارن. خاله شوهرم هر بار ک میاد خودش برادرشوهرمو دعوت میکنه! تصور اینکه من شبها ک خواب ندارم بخاطر بچه، دسشویی رفتنم هم با مشکل روبرو میشه، من نمیتونم دسشوییمو نگه دارم. بعد اینا کلا خانواده ی پر سرو صدایی هستن، باعث شد گریه امونم نده. ادامه کامنت اول