صبح هنوز حتی چای نخورده رز رو بردم حموم.
البته که روتین صبحگاهی رز کامل انجام‌ شده بود.
بعدش توقع داشتم که بخوابه اما تا دوازده و نیم بیدار بود.
وقتی خوابید شروع کردم به گردگیری کردن، با مامانم تلفنی صحبت کردم‌و‌اون‌گفت رفته خونه فامیل دور که همسایه مونه.
دخترش که دو سه ماهی هست زایمان کرده اونجا بوده، ماشاءالله چه بچه ش سرحال، چه خودش چاق و سرحال...
مثه تو نبوده که به بچه ش هیچی نده!
میگه روزی دو سه بار آبجوش نبات میدیم.
بعد تو هیچی نده که این قند داره و...بچه همش دلدرده.
همیشه همین بوده.
نوجوون بودیم همیشه مقایسه بوده.
دقیقا هم‌ با همین خانواده.
خواهر بزرگم با دختر بزرگشون.
من با همین کوچیکه.
حتی سر کارکردنشون هم مقایسه داشتیم.
یادمه یه بار گفتم تو هی میگی دخترای فلانی...
خودش چی؟ مثل خودش باش تو هم.
خلاصه که از همه طرف حس ناکافی بودن‌
یه روز هم که داشتم خوب پیش میرفتم مامانم حس گل و بلبل داد بهم
اخر شب که داشتم گاز رو‌تمیز میکردم‌یاد پست مامان امیرعلی افتادم،
که هرکی بهتون حس ناکافی بودن میده رو حذف کنید.
دیدم چقدر درست بوده.
ما تو دنیای واقعی کلی بهمون این حس رو میدن، پس اجازه ندید تو فضای مجازی هم با روانتون بازی شه.
هرکی حس ناکافی بودن و مقایسه میده درجا حذفش کنید.
من همیشه اینجا سعی کردم رو باشم، حال نداشتم گفتم، قهر بودیم گفتم، خونه ام کثیف بوده گفتم تمیزش کردم گفتم.
هیچی کامل نیس دوستان.هیچی...
فقط بچه هاتون رو دعوا نکنید🥲

تصویر
۲۴ پاسخ

ذات مادر ایرانی این شکلیه!
امیدوارم‌ما این چرخه معیوب رو قطع کنیم!

هزاران لایک برتو عزیزم
انشاالله حال دلت خوب بشه
❤️

آخ چقدر حق گفتی،من سر همین قضیه که میگی حداقل تو مجازی نذارید کسی حس ناکافی بودن بهتون بده دیشب نشستم نصف اونایی که رومخم بودن لغو دوستی زدم و دیگه هیچ درخواستی رو قبول نمیکنم،ترجیح میدم دایره دوستام محدود باشه،تاتاپیک کسایی که ازشون حس خوب میگیرم برام بیاد و بین انبوه زیاد تاپیکای چرتوپرت اون خوبا گم نشن💕شاید این اولین قدم باشه برای اینکه بتونم آدمای سمی رو از زندگیم حذف کنم حتی تو واقعیت!!!

مادر ایرانی اصلا اگه بچه رو مقایسه نکنه یه چیزیش کمه🤣
هممون اینو تجربه کردیم
حتی همین الان داااائم در حال جنگم که بچه مو با بچه های دیگه مقایسه نکنن دیگه
خودمو مقایسه کردین بس بود

چ کار کنم ک خودم به خودم این حس و‌میدم بعضی وقتا
کسی چیزی نمیگ ولی من خودم همش مقایسه میکنم خودمو 😑نه همیشه ولی گاهی چ‌از نظر ظاهری چ رفتاری چ هرچی و اذیت میشم دیگ

مجازی اره .ولی واقعی بعضی کسا رو‌ واقعا نمیشه حذف کرد
ولی میشه کمتر باهاشون در ارتباط بود که راحت تر بتونی زندگی کنی و آرامش داشته باشی.

منم همینطورم
ببین من عمل سزارینم خیلی خوب بود برام شبش فقط یکم درد داشتم راحت بلند شدم راحت راه رفتم
حتی وقتی بچه‌م زردی گرفت همش خودم با شوهرم بردیمش بیمارستان
وقتی ۱۲ روز از زایمانم گذشته بود خودم تنها ماشین رو برداشتم از کرج تا تهران رانندگی کردم برم بخیه بکشم بعد دوباره یه ساعت رانندگی کردم تا محل کار شوهرم که دوتایی بیایم خونه
بعد دیروز یکی از فامیلا سزارین کرد پرسیدم حالش خوبه میگه اره از تو که سزارین کرده بودی بهتره😄
یعنی هیچوقت به چشمش من خوب نبودم

وای انگار مامان منو تعریف کردی باهمین مقایسه های مامانم و‌خواهرم من الان هیچ اعتماد بنفسی ندارم

مامان منم برا بچه اولم مدام میگفت همیشه
بعد چند سال خودش گفت عه چه خوبه حسام مستقل شده اون بچش‌ فلانه در کل خودش فهمید کار من خوب بوده
ببین بهم میگفت تو از‌نامادری بدتری براش
چرا دنبال بچه راه نمیری بهش‌غذا بدی
ولی الان برا بچه دومم خداروشکر دیگه دخالت نمیکنن چون میدونن هر چی بگن من کار خودمو میکنم

خداروشکر که من از این آدمای سم دورو برم ندارم چون واقعا روان آدمو هدف میگیرن البته جسارت به مادربزرگوار نباشه

من بعد زایمان قرص اعصاب میخورم مامانم اوایل میگفت فلانیو ببین چه شاده ورزش میکنه لاغر کرده تو باید به خودت کمک کنی قرص نخور خودت به خودت کمک کن😑الان دیگه ول کرده چیزی نمیگه😁

امشب ی مهمان ناخوانده داشتم، خودشون دوتا بچه کوچیک دارن، و من شرمسار از خونه ای ک در نهایت کثیفی و ریخت و پاش بود
ولی خب خداروشکر دوستان بادرکی بودن، بعد خانمه برگشت گفت تنها راهی ک میتونی به کارات برسی اینه بزاریش پای تلوزیون
و تلوزیون من که سیماش جمع شدس و انگار دکوره
ریخت و پاشای هانا رو دید گفت خدایی عصبی نمیشی
همه جملات رو نصفه گذاشتم چون باقیش معلومه
و در در جواب اینکه هانا چندبار شبا بیدار میشه گفت، خب چون شیر خشکیه، من بچهام شیر خودم رو میخوردن راحت میخابیدن، و ب شوهرش ک مشغول حرف زدن با همسرم بود اشاره کرد گفت مگه نه
من بازم شرمسار شدم

چقدر شما قشنگ مینویسی همه چیزو ،انگار نویسنده ایی خیلی نوشتهات جذابو دلنشینه

امان از این بچه های مردم 😂
مامان من با تموم حرصایی ک میده ولی خدایی هیچ وقت مقایسه نمیکنه فقط همیشه میگه هیچ کدومتون دکتر نشدید اینهمه من و بابا زحمت کشیدیم🤣🤣🤣

امان از این مامان ها! امروز منم به لطف مامانم گل و بلبل شد🤦‍♀️

واقعا انرژی گرفتم از خونت چقد حال ادمو خوب میکنه ماشالله

من یه عروس دایی خیلی کم سن وسال دارم
حوالی ۱۸سالگی
و بچه ش چندماهی بزرگتراز امیر علیه
ازشروع کمکی،مامان من زنگ میزد زینب میگه بگو فلان بده،بهمان بده
😄😄
من گفتم مامان خدایی زشته ازاون میپرسیا
یلحظه فکر کن خودت
ولی خب😃
شب یلداهم که امدن پیشمون گفت اون خونه ش مث دسته گله😃😃😃
بچه ش پیشبند میبنده ومامانش یه قابلمه کوچیک هروعده بهش غذامیده🙃🙃
والبته که بچه ش جلوی تلویزیونه کلا...مادرهم به تمام کارهاش میرسه هم جلوی تی وی بچه هیپنوتیزم شده،گیج ومنگ غذاشومیخوره...
همین کلمه تی وی،عین یه طناب منو از چاه (من چقدر کم توانم)بالا اورد و نجات داد
دیگه حس من یه ادم کم توانم که نمیتونم هم به بچه م خوب برسم هم تمام امورات زندگیما هندل کنم نداشتم
حسم این بود که من کم یا زیاد دارم درمسیر اگاهی پیش میرم تابچه ای سلامت درهمه ی ابعادداشته باشم...
شما هم همینی فاطمه جان

شوهزو چجوری حذف کنم بگید بهم

فرشتون چ قشنگه،همیشه خونواده منم همین بودن مامانم مخصوصا منم هر بار گفتم توهم مثل مامان اونا باش

منم یه نوه عمه دارم دوماه از دختر من کوچیک تره بعدش بچه کلن شیر خشکیه آ ماشاالله با شیر خشک تپل شده البته بچه سوم خانوادشم هستا...حالا امروز مامانش گفته من هرروز ب بچم‌پسته و بادوم‌میدم آ ۸تا دندون در اورده...حالا صبح تاحالا بمنم‌میگن تو چیزی ب بچد نمیدی ک لاغره بخدا عصاب منم خورد کردن...ب زور ب بچه میخان چیز بدن بخدا شبی بچمو خدا رحم کرد خفه‌نشد😔😭بدم‌میادداز این مقایسع ها

آفرین بر مامان رز، صد آفرین بر قلمش

آخ از این آب نبات دادن من مثلا به طرف میگم می‌دونه نبات همون شکره میگه آره میگم پس چرا هی میگید نبات نبات میگه چون شکر رو زیاد میجوشونن میشه نبات و دیگه شکر نیست آخ خدای من همونجا میخواستم از زمین محوش کنم😬🫨

همین ک بچه همت کردی بردی صبح اول وقت حموم یه هیچ جلویی عزیزم
کون لق دختر همسایه 🤣

وای بخدا خیلی بده اینجوری کاش به مامانت بگی ظاهر زندگی مردم رو با باطن زندگی خودت مقایسه نکن
بخدا که هر کسی تو یچیزی مشکل داره

سوال های مرتبط

مامان پناه🧚 مامان پناه🧚 ۱۴ ماهگی
بابا بزرگم فوت کرد
رفتیم شهرستان همه بچه ها تو اتاق بودیم توی اون جمع من از همه یه سال بزرگتر بود البته با یکی از دختر خاله هام هم سن بودم
کلا ده سالم بود یه دختر بچه ده ساله
بچه ها بالشتا رو گذاشته بودن وسط و داشتن بازی می‌کردن
خاله ها و داییام و اعصاب درستی نداشتن و از فوت پدر بزرگم همه عصبی بودن
صدای بچه ها بالا رفت
داییم اومد یهو با داد اومد وسط اتاق و من از چشای قرمزش ترسیدم و دویدم رفتم تو حیاط
یهو دیدم همه تو حیاطن و همه فرار کردن منو دیدن ولی بقیه بچه ها تو اتاق بودن سر همین فقط من تنها شدم مقصر
مامانم جلو همه به بدترین شکل ممکن دعوام کرد
جوری بغض کرده بودم که داشتم خفه میشدم
من اصلا تو اون بازی نبودم و یه گوشه نشسته بودم و داشتم به بقیه بچه ها می‌خندیدم تنها گناه من خنده بود اونا بودن که اتاق و بهم ریخته بودن
اون لحظه خیلی بد بود حس میکردم جلو همه ضایع شدم
همه بزرگترا یجور خاصی نگام میکردن و نچ نچ میکردن که چه بچه بدی مامانشو همش حرص میده
تازه داییم هم دوباره اومد رو ایوان و باز هم منو دعوا کرد ولی حتی اجازه ندادن که من از خودم دفاع کنم چرا؟ چرا واقعا؟
مگه چهار تا دونه بالش اینقدر ارزش داره که یه دختر ده ساله تو جمع اونجوری دعوا بشه؟
خب گناه من چی بود؟
نکنید توروخدا با بچه هاتون اینکارا رو نکنید🌿
مامان رز🌹 مامان رز🌹 ۱۳ ماهگی
دیروز که در تلاش بودم ناهار رز رو بدم و اون هی اینور اونور میرفت😶
مامانم گفت بدتربیتش کردی!
گفتم چی؟ دوباره تکرار کرد.گفتم یعنی چی؟
گفت برا خوابیدنش حتما باید برق خاموش باشه و....
هیچی نگفتم.
وقتی گفتم میخوام‌برم خونمون گفتن چرا بمون بعد شام.
گفتم رز موقع خواب باز اذیت میشه.
تموم دیشب که با همسرم آشپزی میکردیم و بی دغدغه ی بچه ای که میخواد بیاد وسط سفره شام خوردیم و من تونستم اخرشبی به آشپزخونه سروسامون بدم،
تموم اون ده دقیقه یه ربعی که تو اینستا میگشتم بی هیچ مزاحمی.
به این فکر میکردم به مامانم بگم من از صبح که بیدار میشم هی به خودم میگم مدارا کن که دوساعت اخرشب برا خودته.
فعلا حرف حرف رز باشه.
تو پیج نیکو روش یه خاطره ای از شب یلدایی که دخترش نمیخواست بخوابه تعربف کرده بود که چقدر عصبانی شده بود وقتی بچه‌مقاومت میکرده.
میگفت فکر کردم دیدم این مقاومتش من رو ترسوند که قرار نیس بخوابه و این تایم اخرشبی تنهاییمو دارم از دست میدم.
دیدم چقدر منم.
وقتایی که رز نمیخوابه و من واقعا عصبی میشم.هی میترسم که نکنه این بی خوابی ادامه داشته باشم.
خلاصه که من بنده ی اون‌ دوساعت بعد خواب رز ام.
که شام‌ خوردیم، ظرفها رو شستم، میشینیم پای سریال صدسال تنهایی.
اونجایی که هر صحنه هم آغوشی حضرت اقا تاکید میکنه نگاه نکن😅
مامان رز🌹 مامان رز🌹 ۱۳ ماهگی
کلافه قوطی شیر رو برمیدارم که قهوه درست کنم.
این روزا قهوه فقط بهم جون میده.دخترم که شبیه جوجه صورتی شده نشسته کف آشپزخونه و همونطور که داره با پاهاش بازی میکنه من رو هم زیر نظر داره که تو حساس ترین لحظه ها بیاد به پاهام بچسبه.
داره یه سالش میشه‌. همسرم چندشب پیش میگفت چه امسال سال عجیب و سختی بود.من گفتم اره همش اتفاقای عجیب افتاد.
گفت نه برا خودم میگم.
با خودم فکر کردم دو تا مسئله مالی و ترافیک کاری روش اثری گذاشته که میگه سال سختی بود!
پس من چی باید بگم؟
اون که شب بیداری نداشته؟ اون که تا چشماش گرم‌ خواب میشد اما ذهنش آماده نبود تا با کوچیکترین تکون بچه بلند شه و بهش رسیدگی کنه؟
اون که یهو نصفه شب با صدای خس خس سینه بچه ش بیدار نشد؟ یهو نصفه شب با تب بالا شوکه نشد؟
اون که تا پنج صبح بچه رو روی پاهاش تکون نمیداد؟
صبح وقتی مست خواب بود مجبور نبود بیدار شه و پوشک بچه رو عوض کنه؟
اون تا حالا شده بچه رو ببره حموم ببینه یهو‌ آب سرد شده؟بعد بیاد بشینه بالا سر بچه ش که پتو پیچش کرده زنگ بزنه به روانشناس و زار زار اشک بریزه؟
مامان 👧🏻🧑🏻❤️ مامان 👧🏻🧑🏻❤️ ۱۱ ماهگی
مامان فسقلی جون🧒💜 مامان فسقلی جون🧒💜 ۱۲ ماهگی
شنیدین میگن یه وقتا با یه چیز مسخره ی کوچیک منفجر میشی از عصبانیت؟ که برا هرکی تعریف کنی خنده میکنه!! الان دقیقا حال منه...
یه هفته منتظر بودم اخرهفته برسه بچمو بسپارم به مامانم استراحت کنم. دیروز بعدازظهر دوساعت بردمش اونجا و خونه رو مرتب کردم که صبح جمعه که میبرمش دوباره هیییچکاری نداشته باشم و فقط استراحت کنم حتی ناهارم نپزم. مادرشوهر خودشو جمعه ظهر دعوت کرده، مامانم تو همون دوساعت از بس بچه اذیت کرده گفت جمعه نیارش، شوهرم بیسکوئیت خورده و پوستشو اتداخته رو اپن، صبح اونده شربت بچه رو بده، کل شربتو ریخته رو اشک و ملافه ی بچه که تازه دیشب پهن کرده بودم... و من بووووووم😭☄️
الانم رفته بیرون اول زنگ زدم با ارانش داره متلک میگه که تا این وقت خواب بودی منم چنان داد زدم که دیشب تا ۲ بالاسر بچه مریضم بودم صبح از ۸ داره نق میزنه از درد گوش و ... قطع کردم سر بچمم الکی الکی داد زدم و الان خوابید.
واقعا میخوام برم یه شهر غریب، حداقل اونجا از کسی توقع ندارم. دارم دق میکنم از دست تنها بودن ...
مامان رز🌹 مامان رز🌹 ۱۳ ماهگی
دیشب شب خوبی داشتم.با اینکه یه کوه ظرف شستم.اما با همسر فیلم دیدیم و تموم شد باز گفت بیا این فیلم هم ببینیم و البته من وسطاش خوابم‌برده بود😅 رز هم سروقت خوابیده بود و‌ تا ساعت پنج و نیم برای شیر بیدار نشد.
وقتی شیرشو دادم گوشی رو برداشتم و بله....
باز هم مامانی که عذاب وجدان داره برا زدن بچه چندماهه.
بدتر از اون مامانایی که میان دلداری میدن...عیب نداره، تو ربات نیستی...تو هم ادمی...پیش میاد...بچه تو هسچکی به اندازه‌تو دوست نداره!
باز کسایی که میان از خودشون مثال میزنن! منم بچه م نصف شب بیدار شد غذا میخواست زدمش! هییییچ عیبی نداره.
چرا عزبز من.عیب داره.خیلی هم داره.نه تنها بچه ماهه که فقط پناهش مادریه که میزنش سرش داد میزنه! بلکه بچه بزرگتر هم زدن نداره.
جالب اینا رو‌هم میگیم میگن تو خوش و‌خرمی! تو زندگیت به راهه.
والا کسی بوده تو گهواره از حاملگیش تا نه‌ماه بعد زایمانش رنج خانواده شوهر و خود شوهر رو دوش بکشه غیر من؟
کسی بوده که روز سوم زایمانش مادرشوهرش دعوا راه بندازه از خونه بره بیرون پشت سرش به شوهرش بگه؟و هزار مشکل دیگه...
هنوز درد اون شبی که گریه افتادم رز ترسید تو تنمه! که این چه کاری بود؟
بعد شما میزنید؟میگین هم عیب نداره؟
یکی دیگه بود میکفت به بچه م محل نذاشتم! بچه چندماهه! بهش توجه نکردم تا خودش اومده سمتم.
اگه خونتون مرتبه، اگه مهمونی میدید انواع غذا و دسر درست میکنید.اگه میرید سرکار ولی تاب و تحمل گریه بچه رو ندارید و اعصابتون نمیکشه میزنیدش بدونید راه رو اشتباه رفتین.
بد نیست چندتا پاد ک ست گوش کنید و کتاب بخونید اینقدر روی رفتار اشتباهتون ماله نکشید.