سلام شبتون بخیر،یه بار قبلا سوالمو مطرح کردم ولی دو نفر بیشتر جواب ندادن خواهش میکنم اگه تجربه ای دارین کمکم کنین. دخترم خیلی خجالتیه از اول همون خجالتی بود ولی با خانواده خودم خیلی خوب بود تا سه سالگی وابسته مامانم بود تو یه جمع که وارد می‌شدیم اگه مامانم اونجا بود زودی میرفت بغلش یا اینکه با خواهرم تو یه ساختمونیم همش میرفت خونه اونا و با بچه هاش بازی می‌کرد شب به زور برا خواب میاوردیمش اگه اونا مهمون داشتن اوایل خجالت می‌کشید بعدا یخش آب میشد به بازی ادامه می‌داد جوری با دامادمون جور بود که از سر و کولش بالا میرفت ولی آلات مدتیه اصلا خونشون نمیره کلا همه جا حتی خونه مامانم می‌چسبه به من وقتی بلند میشم زودی از لباسم میگیره و دنبالم میاد دیروز به زور راضیش کردم که خونه خواهرم بمونه با پسرش بازی کنه خودشم دوست داشت بمونه ولی همون که شوهر خواهرم اومده بود شروع کرده بود به گریه یعنی همه جا اینکارو میکنه برا چیزای خیلی بیخود گریه میکنه از توجه اطرافیان بیزاره تو جمعا خجالتی بودنش خیلی خیلی شدید شده اصلا با بچه ها ارتباط نمیگیره حتی با باباش هن جایی نمیره و میگه مامان هم بیاد درحالیکه قبلا میرفت و چند ساعتی ازم دور میموند

۹ پاسخ

خیلی معذرت میخوام واقعا تو این دوره و زمونه با این همه اتفاقای بد چجوری دلت طاقت میاره تنها میذاریش جایی.....دور از جون دخترت نشنیدی همیشه اتفاقای بد از جانب آدمای نزدیک و قابل اعتمادت میفته!؟نمیبینی چقد دوره بدی شده کودک آزاری زیاد شده چجوری اعتماد میکنی!؟

الان شرایطی شده که میگن بچتو چه پسر چه دختر حتی پیش دایش نزار ..من پسرمو پیش هیچ نوع جنس مذکری نمی‌زارم سعی کن دلیلشو‌بفهمی اگ‌اون زده یا دعوا کرده صد درصد بهت میگف نمیخام دلت بد شده ولی یه چیزی هست ک اون بچه نمیتونه بهت بگه.شایدم ترسوندش ولی بشین با آرامش حرف بزن نقاط خصوصیو‌بگو ..بگو کسی هر صدمه ای بهت بزنه باید به من بگی ..تازه جایزه هم واسش در نظر بگیر بگو فلان عروسکی برات میخرم اگ بدونم چرا دختر من می‌ترسه.کمکش کن شایدم چون دعواش کرده یا اخم کرده ازش میترسه ولی موضوعی نیست ازش راحت بگذری

شاید شوهدخواهرتون دعواش کرده

دختر منم خجالتی هست ولی با بچه ها خوب بازی میکنه اولش یخش آب نمیشه بعدش اوکی میشع
و فوق العاده وابسته منه
بیشتر از بزرگترا خجالت میکشه.😔

بهتره ببریش پیش یه مشاور
چون خودت ازش چیزی بپرسی جواب نمیده اما مشاور چون کارش اینه بهتر میتونه کمک کنه

اضطراب جدایی داره هنوز شاغل بودین یاازبچتون دوربودین درطول روز ..؟اینا همه تاثیر داره

شاید شیطونی کرده یکی تشر زده خجالتی بودنش بدتر شده اصلا بدون خودت نزارش جایی بمونه...ازش سوال کن بگو کسی چیزی گفته بهت اسماشونم بگو همون خواهرت شوهرخواهرت بگو اگه دعوات کردن یاحرفی زدن بهم بکو برم دعواشون کنم ..اززبونش حرف بکش

سلام عزیزم احتمالأ کسی اذیتش کرده که فقط پیش شما احساس امنیت می‌کنه

این چند وقت اتفاقی براش نیافتاده؟

جایی تنها بدون شما نبوده ک خدا نگرده اتفاق بدی براش افتاده باشه؟

سوال های مرتبط

مامان آیلین مامان آیلین ۴ سالگی
مادرای عزیز من هر وقت سوال میپرسم خیلی کم پاسخ میدین ولی اگه امکانش هست به این سوالم(اگه تجربه ای دارین)جواب بدین، دخترم جدیدا خیلی به من وابسته شده در حدی که اصلا ازم جدا نمیشه اوایل خیلی بهتر بود با باباش میرفت خونه مادر شوهرم و چند ساعتی میموند یا اینکه خیلی وابسته مادرم بود خونه اونا تنهایی میموند و من و مادرم و خواهرم تو یه ساختمونیم صب که از خواب بیدار میشد میرفت خونه خواهرم و با بچه هاش بازی می‌کرد حتی برا شام و ناهار هم صداش میکردیم دوست نداشت بیاد بعضی وقتا شبا با گریه می‌آوردمش خونه الان اصلا بدون من بالا نمیره خونشون نمیمونه حتی دیروز با همسرم بیرون برا خرید میوه هم نرفت گفت اگه مامان بیاد منم میام،یه هفته بردمش مهد ولی اصلا ازم جدا نشد با اینکه خیلی دوست داشت با بچه بازی کنه ولی از کنار من جم نمی‌خورد فقط با حسرت بچه هارد نگا میکرد خیلی خجالتی و اعتماد به نفسش پایینه اگه کسی کنارش با صدای بلند حرف بزنه اگه با اینم نباشه زود گریه میکنه البته این اخلاقا رو از اول داشت ولی وابسته به من نبود الان خیلی وابسته شده نمیدونم چیکار کنم
مامان کیان و کارین مامان کیان و کارین ۵ سالگی
سلام مامان ها تو رو خدا اگه تجربه ای دارین بهم بگین چیکار کنم
پسرم از همون کوچیکی هرکی میومد خونمون گریه میکرد که یا نره یا من باهاش میرم بخصوص مادرم و مادرشوهرم خیلی میچسبید به این دو نفر که من زیاد نمیذارم مادرم و مادرشوهرم بیان خونمون میگم کیان اینجوری میکنه من خوشم نمیاد نیاید تا از سرش بیوفته آخه مادرم میدونه من عصبی میشم درکم میکنه ولی مادرشوهرم انگار از خداشه کیان تا میگه نرو اینم کلا چطر میشه خونمون.
وقتیم بریم خونه مادرشوهرم یا مادرم گریه میکنه که من میمونم اینجا که من اصلا دوست ندارم بدون من جایی بمونه با هزار کلک باباش میارتش هردفعه ولی خب من همش استرس دارم که یه وقت نمونه.
الان مادرم بعد قرنی اومد خونمون قبلش کلی باهاش صحبت کردم که وقتی خواست بره گریه نکن ولی انقدر گریه کرد که آخر مادرم مجبور شد با خودش ببرتش. من الان باردارم فردا روز بخوام مادرم هی بیاد بهم سر بزنه این بچه اینجوری کنه من چیکار کنم به خدا دیگه نمیدونم چیکارش کنم
مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پ ۱۲
دیگه اکثر بچه‌های دانشگاه عاشق این آقا شده بودن.....
ولی به هیچ کدومشون پا نمی‌داد حتی نگاهم نمی‌کرد.....
کلاً آدم سرسنگینی بود....
با بچه‌ها قرار گذاشتیم دوباره بریم بیرون.....
بازم بهنام باهامون اومد.....
از رفتارش مشخص بود که یکم حساسه نسبت به پوشش.....
یا مثلاً با پسرا که گرم می‌گرفتم و صحبت می‌کردیم یه جوری نگاه می‌کرد......
اون روز بیشتر از هفت هشت ساعت با هم بودیم.....
هرکس در مورد زندگی صحبت می‌کرد.....
بچه‌ها گفتن که سحر خیلی شانس داره و خیلی خواستگار داره....
اما اصلاً قصد ازدواج نداره و به هیچ پسری وقت نمی‌ذاره.....
یکی از بچه‌ها از اون طرف گفت ولی خدایی سحر رفتار و اخلاقش خیلی شبیه بهنامه....
تا اینو گفت هم من هم بهنام به همدیگه نگاه کردیم......
بهنام گفت من دست خودم نیست زیاد اهل دختر بازی نیستم.....
یعنی دروغ بگم که کلاً کسی تو زندگیم نبوده یا نیستا.....
اما رابطه‌هام کلاً کوتاه مدته....
نمی‌تونم زمان طولانی با یه دختر باشم......
یکی از بچه‌ها از اون طرف گفت پس تو چه جوری می‌خوای زن بگیری
مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
سلام مامانا بچه های شما هم به هیچ کاری هنری چیزی علاقه ندارن ؟؟من ماهلین به هیچ کاری نه نقاشی نه بازی کردن با بچه ها و نه اسباب بازی نه عروسک نه هیچی هیجی ها فقط به گوشی علاقه داره این مداد رد به زور دستش میگیره با یچه ها ارتباط نمیگیره تا قبل مریضیش که مهد میرفت می گفتن با هیچ بچه ای دوست نمیشه بدو برد نداره گوشه گیر و منزویه
اللن براش مداد رنگی و کتاب پیش دبستانیشوآوردم که تمریناشو انجام بده اصلا سخت نیست همش نقطه چین و رنگ آمیزیه اصلا دل نمیده ربطی هم به نزیض شدنش اینا نداره قبلشم همین بود خاله ی مهدشون می گفت دل نمیده و با بیحالی و بی حوصلگی نداد دست میگیره واسه تمرینات گفتاردرمانیشم همین جور به سختی باهاش کار می کردم رست آخر به گریه هاش ختم میشد🥴فقط گوشه نشینی و نلوزیون و گوشی رو دوست داره همین 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️مشاوره هم بردمش میگه اعتماددبه نفسش کمه براش جلسات رفتاردرمانی گذاشت دلی به نظر خودم ربطی به اعتماد به نفس نداره شما بچه هاتون چه جوری ان ؟؟؟
مامان محمد طاها مامان محمد طاها ۴ سالگی
خوش بحال اوناییکه مادر یا مادرشوهری دارن ک بچهاشونو‌ نگه میدارن خود شون میتونن برن بیرون بازار . باشگاه . یا حتی سر کار .
والا منکه از این شانسا نداشتم مادر خودم ک خیلی ازم دوره 😔
مادر شوهرمم ک هست اگه نبود یا دور بود خیلی راحت‌تر بودم الان دخترم ۸ سالشه پسرمم ۴ سال تا حالا حتی قبول نکرده بچها رو نگه داره تا سر کوچه برم بیام با اینکه بزرگن و اذیتی ندارن براش 😐😐
بخدا گاهی آدم نیاز داره تنها باشه نیاز داره بدنه بچه گاهی بره بیرون همش تو خونه مغزمو خوردم ناشکری نمیکنم ولی خدایی خیلی خستم تنهایی خیلی سخته ..
فقط چند ماهی پیش خانواده خودم بود موقع ک پسرم ۹ ماهش بود تا یک سال و نیم ک شد پیش اونا بودم بخدا پسرم با اینکه شیر خودمو می‌خورد ولی هر روز خواهرم میومد میبردتش غروب می‌میاورد نگهش میداشتن من هرجا میخواستم میرفتم ولی مادر شوهرم 😏😏😏😏
اه اه اه
فقط بلده هر آخر هفته بیاد خونم پلاس شه بگه دلم برا نوه هام تنگ شده مثلا خب چرا نیم ساعت حوصلشونو نداری یا نمیگی تو بیا 😏
ببخشید خیلی شد دلم پر بود
مامان نیایش و تودلی😍 مامان نیایش و تودلی😍 ۴ سالگی
سلام مامانا..منودیروز دخترم رو بردم کلینیک دندونپزشکی...با بیهوشی دندوناشو درست کردن و پوسیده ها رو کشیدن..
یکی از مادرای عزیز خواسته بودن بعدش تجربه مو بگم..
چیزی که من تجربه کردم این بود که در یک آن با یه آمپول بچه درجا بیهوش میشه..بعدش میره اتاق عمل..خیلی برام سخت گذشت..۲ ساعت بعد زنگ زدن بهم که کارش تموم شده رفته ریکاوری..پیجتون که کردن بیاین پیشش...بلاخره اون لحظه رسید..همین که رفتم طبقه ریکاوری..آوردنش...بدترین لحظه دنیا بود برام...بچم دهنش پرخون بود چون ۴ تا کشیده بودن..به خاطر بیهوشی نمیتونست چشماشو باز کنه..ناله می‌کرد.. لباش ورم کرده بود...وقتی نزدیکش شدم..از بوی تنم منو شناخت😭😭😭😭 حتی نمیتونست حرف بزنه با ناله مبهم میگفت مامان..میخواست بغلش کنم...خلاصه نشستیم کمی آبمیوه بهش دادیم..گفتن باید ببینیم بلعش مشکل نداشته باشه..بعدش مرخص شدیم..تا خونه یه ساعتی تو مسیر بودیم که تو بغلم خوابش برد..وقتی رسیدیم خونه حالش بهتر شد..یه لیوان آب میوه بهش دادم..چشماشو با ز کرد..رفته رفته بهتر شد..داروهایی که دکتر گفته بود تهیه کردم بهش دادم..مسکن وچک خشک کن...بعدش بستنی بهش دادم واسه خونریزیش..الان خدا روشکر خیلی بهتره...البته بودن بچه هایی که کار دندونشون کم بود و حالشون خیلی بهتر از بچه من بود..دختر من ۹ تا دندون درست کرده بود و ۴ تا کشیده بود...
خلاصه بخیر شد..ممنونم از همه مامانای گلی که برامون دعا کردن..ان شاءالله خیر بچه هاتون رو ببینید...
مامان مهرساوامیرعلی🧸 مامان مهرساوامیرعلی🧸 ۵ سالگی
امروز رفتم واکسن یکسالگی پسرمو بزنم سرصبح،خانه بهداشته نزدیک خونمون داخل درمونگاهه،یه مادر دخترشو اورده بود دکتر دختربچه فکرمیکنم ۵ سالش بود مادر چادری بود و دخترش هم چادرسرش بود چادرمشکی
انگار دکتر سرم و امپول داده بود به بچه و بچه زیربار تزریق نمیرفت
دقیقا روبه روی ما ایستاده بودن من منتظر نشسته بودم چون هنوز خانومی ک تو بهداشت واکسن میزد نیومده بود
بچه مدام گریه میکرد و میگفت نمیام نمیخوام
مادر میگفت اصلا ترس نداره،خجالت نمیکشی میترسی؟خیلی زشته!
تو که چادر سرت میکنی یعنی یه خانم بزرگ شدی و از هیچی نباید بترسی!خانوم بزرگا اصلا نمیترسن!ببین مامان نمیترسه از هیچی!بچه مدام گریه میکرد و مادر بجای اینکه خیلی عاقلانه بچه رو متقاعد کنه که بخاطر سلامتیه خودته این کار
داشت چرت و پرت میگفت و سم خالص بود حرفهاش
اخه یعنی چی چون چادر پوشیدی خانم بزرگ شدی
اخر هم با گریه ی زیاد بچه امپول زد و سریع از اتاق اومد بیرون بلند بلند داد میزد ازت بدم میاد ازت بدم میاد به مادرش
کل درمانگاه و صداش گرفته بود
به نظرم اینا همه عواقب رفتار نادرسته والدینه
یا ما خیلی حساسیم در گفتار و رفتار با بچه هامون
یا بعضیا خیلی بیخیال
نظرتون؟