سوال های مرتبط

مامان فسقلی مامان فسقلی روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان قسمت ششم

که دکتر گفت ترشح سبز رنگ کمی توشه
اتاق رو آماده کنید سزارین اورژانسی..
دیگه تا آماده کنن تقریبا ی ساعتی شد ،بعد یکیشون اومد سوند رو وصل کرد بهم..
یکی از خدمات اونجا اومد گفت پاشو بریم برای سزارین ،دیگه بزور پاشدم چون سوند بهم وصل بود راه رفتن یجوری بود
یه تخت دیگه بود گفت دراز بکش روی این ،دراز کشیدم و پتو زد روم و پروندمم گذاشت روی تخت و بردنم بیرون از بلوک زایمان ( من طبقه ۳ بودم برای زایمان طبیعی ،اتاق عمل سزارین طبقه چهارم بود) مامانم و شوهرمم اونجا بودن اونارو دیدم و رفتیم بالا
از بالا ام جلو در ورودی اتاق عمل یه تخت دیگه آوردن گفتن آروم بیا روی این یکی تخت،اروم رفتم روی اون تخت و یه مردی بود که بردتم تو اتاق عمل و گفت حالا دوباره آروم برو روی تخت اتاق عمل
بازم آروم آروم خودمو هُل دادم روی تخت اتاق عمل
وای که چقدر سرد بود اتاق عمله،داشتم میلرزیدم گفتم خیلی سردمه یه زنه گفت کولرو خاموش میکنم الان
چند نفر اونجا بودن زن و مرد
دیگه دکتر بی حسی اومد خیلی ام خوش اخلاق بود ( کلا بجز یکیشون که دختره خیلی رو مخ بود بقیه شون خوب بودن)
مامان مهدیس و سوگند مامان مهدیس و سوگند روزهای ابتدایی تولد
هنوز حرفش تموم نشده بود که سر گیجه ی داغون و سبکی سر بهم دست داد و اصلا توان باز کردن چشمامو نداشتم
گفتم عه چرا اینجوری شدم گفت چیشدی گفتم چشامو نمیتونم باز کنم میچرخه و و گفت نه بلند شو نه غلط بزن و برام اکسیژن اورد وصل کرد و دردام صفر شدن در حال حاضر تا ساعت ۸ که شیفت عوض شد من گیج بودم و اصلا نمیتونستم چشمامو باز کنم و هیچ دردیم نداشتم
ان اس تی بهم وصل بود و مامای شیفت جدید اومد و گفت به به چقدر انثباض گفتم من هیچی درد ندارم گفت بیا معاینت کنم معاینه کرد و گفت عالی شدی ۵ سانتی و دهانه رحم فوق العاده نرم
گفت بلند شو ورزشکن و گفتم نمیتونم گیجم سرم قند بهم زدن و ساعت ۹ بلندم کرد و گفت راه برو و اسکات بزن تا ده
ده میام معاینت میکنم تا اینجا دردام قابل تحمل بود و نفس میکشیدم رد میکردم
ساعت ده اومد معاینه کرد و گفت عالی بودی و گل مغربی دوتا گذاشت و دوباره بلندم کرد رو توپ بپر بپر کن دیگه
نشستم و شروع کردم و گفتم یه چیزی ازم ریخت و نگاه کرد و اب خون بود و گفت چیزی نیست داری باز میشی ورزش کن تا یازده
دیگه دردام پر قدرت داشت میشد و ساعت یازده گفت برو رو تخت معاینت کنم و نگو نامردا میخاستن کیسه ابمو بزنن و یهو انگشتشو تا ته برد و کیسه ابمو زد و گفت هفت سانتی
مامان فسقلی مامان فسقلی روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان قسمت هفتم
دکتر بی حسی بهم گفت می‌ترسی گفتم آره ،میترسم بی حس نشم متوجه بشم
گفت نگران نباش اگه بی حس نشدی بیهوشت میکنم
بقیه ام داشتن بقیه چیزا رو آماده میکردن و چند تا تخت نوزاد آوردن که هرکدوم برای یچیز بود مثلا قد و وزن و از این چیزا..
خلاصه گفت آروم بشین ،یکی از پرستارا که موقع زایمان هم پیشم وایساده بود دستمو گرفت و آروم بلندم کرد نشستم و گفت سرتو کامل بیار پایین شونه هاتم بیار پایین و خودتو شل کن
دستشو گرفتم و چند تا نفیس عمیق کشیدم و دم بازدم میکردم موقعی که داشت آمپول رو میزد ،اصلاا متوجه نشدم اصلا درد نداشت ،با اینکه ی سریا میگن خیلی درد داره..
یهو انگار آب داغ زیر پاهام ریخته شد
دکتر بیحسیه گفت خودشو بنداز رو دست من و آروم دراز بکش سرت ام تکون نده
گفتم بی‌حس نشدما ،گفت پاهاتو تکون بده ببینم ،هرکاری کردم تکون بدم نمیشد اصلا ،اصلا هیچ حسی از زیر سینه به پایینم نداشتم
یه سه تا چیزام به اینور اونور سینه هام و وسط سینه ام وصل کردن و چند تا سیم بهشون وصل میشد
مامان رادین و آیدین مامان رادین و آیدین ۱ ماهگی
پارت ۲
فاصله دردا خیلی زود شد زیر ۵ دقیقه و نیم ساعت بعد معاینه کرد گفت همون ۲ سانتی و منم ترسیدم که میخواد طولانی بشه تعویض شیفت انجام شد و مامای دیگه اومد و گفت پاشو پاهاتون بکوب زمین وقتی دردا میاد وقتی درد نداری قر کمر بده نیم ساعت اینطوری انجام دادم و حالم بد بود و خدا خدا میکردم ۴ سانت بشم و از قبل گفتم که اپیدورال یا اسپاینال میخوام وقتی دردام فاصله ش شد ۲ دقیقه اومد صدای قلب و گوش داد و معاینه کرد گفت آفرین مامان شدی ۵ سانت گفت سجده بخواب رو تخت و کمر تو بچرخون و گفتم بی حسی گفت ست وسایل و ندارن خیلی حالم بد شد گفت گاز میخوای گفتم آره حتما میخوام و متخصص بیهوشی اومد و از عوارض گاز و طرز استفاده گفت و فشار گرفت و رفت وقتی اولین بار استفاده کردم از گاز دوباره معاینه شدم گفت ۷ سانت شدی یه ربع بعد دیدم داره حس زور زدن دارم گفتم داره بچه میاد گفت الان معاینه کردم گفتم بخدا داره میاد اومد معاینه کرد گفت فول شدی داره میاد چن تا زور زدم گفت پاشو بریم اتاق زایمان تا راه برم برسم بند ناف اومد جلو ۲۰ دقیقه ای زور دادم تا اون بره کنار ۱۰ دقیقه زور دادم تا به دنیا بیاد البته هر چقدر گفتم برش بده نداد تا اینکه خود بچه فشار اومد و اومد بیرون
مامان 💙آرسام🩵 مامان 💙آرسام🩵 ۲ ماهگی
مامان سلما مامان سلما ۲ ماهگی
#تجربه_زایمان_طبیعی
پارت چهار

انقدر تو سرویس بهداشتی موندم که ماما اومد سراغم گفت پس چی شدی گفتم درد دارم گفت خب بمون همینجا آب گرم بگیر رو خودت منم گوش دادم ولی بعد چند دقیقه حس کردم از شدت درد دارم بیهوش میشم
به هر زوری بود بلند شدم رفتم سر تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم و فقط خدا خدا میکردم که هرچی زودتر تموم شه حتی میگفتم خدایا منو بکش تا دردم تموم شه آخه فکر میکردم این تازه شروعشه و قراره تا فردا صبحش این دردارو تحمل کنم بعد ماما اومد گفت میخوام برات مسکن بزنم دردات کمتر شه تا مسکن و زد یهو دردام شدید تر شد و بالا آوردم ماما گفت خیلی خوبه یعنی داری پیشرفت میکنی بعد دکترم اومد گفت چرا خوابیدی بیا معاینه ات کنم بعد پاشو ورزش کن معاینه ام که کرد یهو چشاش چهارتا شد گفت فول شدی بچه داره بدنیا میاد همون لحظه ماماهمراهم اومد من دستام خشک شده بود اصلا دستامو حس نمیکردم گفتن فشارت افتاده و برام سرم زدن بعدش مامای بخش دوباره اومد بهم گفت بچه داره میاد زور بزن منم تا جون داشتم زور زدم
مامان دخمل کوچولو🩷💗 مامان دخمل کوچولو🩷💗 ۱ ماهگی
#پارت-چهارم
دخملی اذیت میکنه مجبورم با تاخیر بزارم
خب رو توپ تمرین میکردم که ماما همراهم دید دردم زیاده گفت بیار بریم حموم
رفتیم حموم یکی از حموما دوشش خراب شد و رفتیم اون یکی حموم و لباسمو جمع کردم و چمباته زدم و اب داغ گرفت رو کمرم و کمرمو ماساژ میداد بعدش دردم خیلی زیاد شد و گفت پاشو بریم بعدش پاشدم دردم زیاد شد گفتم توروخدا واییسا دردم بیوفته نمیتونم راه برم
بعدش گفت باشه یکم پاهاتو بکوب رو زمین دردت بیوفته
دردم که افتاد دوباره رفتم رو تخت حس دستشویی داشتم
گفتم من دستشویی دارم گفت ادرار گفتم اره ولی راستشو نگفتم حالت مدفوع داشتم و نگفتم چون نمیذاشت میگفت سره بچس منم میترسیدم مدفوع کنم
رفتم دستشویی فقط ادرار کردم برگشتم
رفتم رو تخت اووردن توی سرمم امپول زدن گفتم ارومت میکنه ولی الکی گفتن بیشتر شد دردام و ماما همراهم گفت رو تخت حالت سجده بخاب باسنتو بده بالا
خیلی درد داشتم ولی کاری که گفت انجام دادم بعدش خودش با ژل کمرمو ماساژ میداد ولی دردم خیلی زیاد بود همش خدارو صدا میکردم و میگفتم توروخدا یکاری کنید دیگه نمیتونم
حتی خواستم از حالت سجده پاشم ماما همراهم گفت بخواب بلند نشو بزار زود تموم بشه راحت بشی
ولی دست خودم نبود سرش داد زدم گفتم نمیخام برو اونو من دیگه نمیخام
گفت چیو نمیخای میخای ولت کنیم بریم؟ گفتم نه ولی یکاری کنید نمیتونم تحمل کنم
بعدش دردم خیلی زیاد تر شد تا حدی که فقط جیغ میزدم
ماما همراهم گفت بخواب دوباره معاینه ات کنم خوابیدم گفت عالیه تا نیم ساعت بچت بغلته