تجربه زایمان پارت دو


خلاصه اون شب رو با قرص زیر زبونی گذروندم هر ۶ساعت یه بار بهم قرص زیر زبونی میدادن ساعت ۸صبح روز جمعه(۱۹بهمن)دکترم اومد معاینه کرد دید اب از اب تکون نخورده و دهانه رحمم بزور نیم فینگر شده برام سوند وصل کردن که ب کمک سوند شاید دردام شروع شه و در رحمم باز شه اذیت شدم درد داشت سوند گذاشتن ولی باز قابل تحمل بود پرستارا سرم ک برام زده بودن بد زده بود کل دستم ورم کرده بود خیلی درد داشت دستم سوند ک گذاشتن دردام کم کم شرچع شد ولی قابل تحمل بود دیگه شرچع کردم تو اتاقم راه میرفتم رو توپ مینشستم مامانم کمرمو ماساژ میداد ورزش میکردم ک شاید در رحمم باز شه بازم هنوز آمپول فشار بهم نزدن منم کلافه شده بودم تو محیط بیمارستان حالم بد شده بود هرکی میومد بعد من بستری میشد بچش ب دنیا میومد و میرفت ولی من همچنان بودم همینجوری گذشت تا ساعت ۸غروب بهم آمپول فشار زدن دردام خیلی خیلی خیلی شدید شدن بی نهایت اذیت شدم داد میزدم گریه میکردم از مامانم میخوایتم ک کمرمو ماساژ بده؛کمرمو ک ماساژ میداد یکم آروم میگرفتم مامانم و پرستارا هرکاری کردن گفتن یه لقمه غذا بخور تا انرژی داشته باشی میخوای زور بزنی بچه بیاری نتونستم اون شبو غذا نخوردم حالت تهوع داشتم حالم واقعا بد بود پرستارا میومدن معاینه میکردن التماسشون میکردم میگفتم توروخدا معاینه نکنین انقد بیذار شده بودم که حتی از ان‌اس‌تی گذاشتنم حالم بد میشد میگفتم ان‌اس‌تی نگیرید ازم...

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان هاکان💙 مامان هاکان💙 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱
من توی ۴۱هفته و ۳روز رفتم بیمارستان معاینه کرد گف ۱ درجه باز شده ختم بارداری دادن بستری شدم ی اتاق تنها بودم اومدن باز معاینه کردن گفتن ۲فینگر دیر پیشرفت کرده ایزی وصل کنین( سوند داخل رحمم ) بدترین درد دنیا روی همین ایزیه بود ک افتادم ب لکه بینی آبریزش ایزی ک فقط داد میزدم میگفتم کیی میشه من از این بیمارستان راحت بشم اومدن باز معاینه کردن گفتن با ایزی شده ۳ درجه ک خودشون زنگ زدن ب ماما همراهم اومد ورزش داد دردام کنترل میشد اوکی بود تا این ک اومدن باز معاینه کردن گفتن ۲درجه من خودمو باختم چون ی روز تمام تو بیمارستان بودم هنوز زایمان نکرده بودم توی اون روز ی دوز ب من سرم فشار زدن من بدترین درد زایمانو سپری کردم ولی روی ۲درجه مونده بودم شب ساعت ۱۲ ی دوز سرم فشار قطع شد صبح ساعت ۶ دوباره شروع کردن ب سرم فشار باز دردام زیادتر شد من روی ۲ درجه بودم میومدن معاینه تحریکی میکردن خونریزی میکردم میگفتن باید طبیعی بدنیا بیاری من افسردگی گرفته بودم
مامان 🌙اِل آی🌙 مامان 🌙اِل آی🌙 ۳ ماهگی
*تجربه زایمان طبیعی
پارت چهارم
ی چیز یادم رفت از پارع کردن کیسع آب ک اون لحظه ک پارع کرد دکتر و رفت ب مامایی ک پیشم بود و سرم و تنظیم میکرد گفتم الان بچم آب نداره خفه نشه ک کلی خندید بهم گفت ن جاش خوبه😁دیگه نوار قلب هی وصل میکردن و دردام داشت شدیدو شدیدتر میشد ماماهمراه ک اومده بود بهم میگفت وقتی درد داری اسکات بزن ک من واقعا تو درد ها اصلا پاهام جون اسکات زدن نداشتن و هی بهم میگفت اصلا همکاری نمیکنی و منم میگفتم درد دارم نمیتونم این مابین دو باری خواهرشوهرم اومد داخل و چون داد و بیداد میکردم نمیذاشت مامانم بفهمه منم و خودش میومد ماساژ و اینا میداد بهم خیلی کمک کرد تو سرویس مینشستم و با اب داغ کمرمو ماساژ میداد ک این کار در واقع وظیفه ماماهمراهم بود ولی همونطور ک گفتم تیپ زدع بود ک میترسید تیپش خراب شه.. دیگه ب جایی رسید ک داد میزدم و دست خواهرشوهرم و میگرفتم و میلرزیدم و حاضر بودم درد مداوم داشته باشم ولی نگیره و ول کنه چون تا میومدم اون لحظه ک درد ساکت میشد جون بگیرم دوباره شروع میشد ک وحشتناک بود و اون آخریا دیگه التماس میکردم منو ببرید سزارین.. دیگه ساعت یازده و نیم شب بود ک ماما اومد معاینه کرد گفت هفت سانتی یکم ک دستکاری کرد گفت فول شدی.. آماده شید برا زایمان ی بار تلاش کردن ک نشد و نیومد بهم گفت بیا پایین برو سرویس فکر کن داری دستشویی میکنی اون لحظه مامانم اومد داخل دیگه دست ب کار شد با اب ولرم و ماساژ کمر و پهلو منم زور میزدم تا ساعت دوازده و نیم سه بار رفتم سرویس و اومدم ک دوازده و نیم مامانم و بیرون کردن و دوباره خوابیدم رو تخت
مامان mahlin مامان mahlin روزهای ابتدایی تولد
#زایمان طبیعی😭 پارت اول
سلام من اومدم تجربه زایمان و بزارم
من یکشنبه حدود ساعت ۱۵درد زیر شکم وکمر گرفتم ک نتونستم راست بشم ..ومجبور شدم برگشتم خونه گفتم ممکنه تا شب دردات بیشتر شه و یا هم صبح اومدم خونه کلی ورزش کردم توی تشت آب نشستم تشت آب گرم رابطه اسکات زدم و کلی ورزش‌های لگنی دیگه انجام دادم و ساعت ۲ شب من باز دردام شدید شد و رفتم بیمارستان که معاینه شدم و گفتم ۲ سانت و نیم باز شدی بمون تا ساعت ۶ باز معاینه ما نشی معاینه شدم ساعت ۶ و گفتم ۲ سانت و نیم هستی ولی خونریزی داری که مجبور به بستری کردن بستری که شدم ساعت ۷ اومدن برام آمپول فشار زدن با زدن آمپول فشار برام که هر یک ساعت بیشتر می‌شد با زدن آمپول فشار از درد خود آدم بیشتر و اینکه هی داد می‌زدم تو رو خدا تحمل ندارم یعنی روزی سختی بود اونقدر گریه کردم هیچی نمی‌تونستم بخورم می‌گفتن خرما بخور فشارت افتاده قندت افتاده شربت بخور نمی‌تونستم بخورم ولی به زور چند تا دونه خرما اونم بهم داد همراه با کمی شربت منو پیاده کردن دستگاه انستی هم که بهم وصل بود و اصلاً رش نمی‌آوردن کمی که اومدم از تخت اومدم پایین گفتم ورزش کن ولی دردام به حدی زیاد بود که اصلاً نمی‌تونستم ورزش کنم جوری بود که داشتم احساس فشار زیاد و بیش از حد داشتم فقط کیسه آب گرم حتماً حتماً همراه خودتون داشته باشین کیسه آب گرمو که می‌ذاشتم پشتم و مادرم کمرمو ماساژ می‌داد کمی از دردام آروم می‌شد حتماً حتماً این روش انجام بدین ولی باز غیر قابل تحمل بود دردا من جیغ داد می‌کردم یعنی به قدری دردم زیاد بود غلط کردن افتاده بودم خلاصه اینو بهتون بگم هر نیم ساعت یک و نیم تا دو سانت باز می‌شدم ی
مامان لیامی مامان لیامی ۲ ماهگی
پارت سه❌⭕⚕️
ساعت شد یکو نیم من دردام کم کم شروع شده بود و انقباض داشتم،قابل تحمل بود دردا ولی خب ی لحظه ک میگرف ادم جونش در میومد،خلاصه من هی رفتع رفته دردام بیشتر میشدو غیرقابل تحمل تو این حین هی میومدن معاینه میکردن و نوار قلب میگرفتن،،تا اینک ساعت 7عصر بود ک ماما معاینه کرد گف شدی سه سانت زد کیسه آبم رو پاره کرد و گف پاشو ورزشاتو ادامه بده ک چهار سانت ک بشی زنگ میزنیم ماماهمراهت میاد،گفتم من دارم از درد میمیرم نمیتونم ورزش کنم،گف پاشو یکم ورزش کن بعدش برات گازاکسیژن میارم ک بزاری دهنت دردات کم شه،من داشتم از درد ب خودم میپیچیدم احساس میکردم تک تک سلولای بدنم دارن نابود میشن گریه میکردمو داد میزدم میرفتم زیر دوش آب گرم و اسکات میزدم،همش میگفتم خدایا مامانم طفلی چطوری این دردو سر زایمان تحمل کرده تازه اونجا قدر مامانمو دونستم،دیگ انقد هوار زدم ساعت نه و نیم شب بود ماما اومد برام گاز رو گذاشت و گفت حالت سجده وایسا ک بچه کامل سرش بیاد تو رینگ،شدی چهارسانت و الان زنگ میزنیم ب ماماهمرات ک بیاد،من اون گاز رو ک گذاشتم انگاری تو کما بودم خیلییییییی خوب بود قشنگ80درصد دردمو کم کرد،خیلی مزه میداد و داشتم کیف میکردم با این گازه
مامان هیلدا مامان هیلدا ۲ ماهگی
زایمان سزارین پارت ۲
بعداینکه بچه ب دنیا اومد و صداشو شنیدم ی حسی داشتم ک اصلا نمیشه توصیف کرد فقط اشک بود ک از چشمام میومد..تو اون لحظه همه رو دعا کردم..بعدش اوردنم ریکاوری یکم سردم بود هیچ دردی نداشتم اصلا حس میکردم فلج شدم😅 ساعت ۶ اوردن بخش منو.تا ساعت ۱۰ ۱۱ هیچ دردی نداشتم بعد کم کم بی حسی رفت و من دردام شروع شد ولی قابل تحمل بود در حد درد پریودی..اوردن بهم چای عسل دادن گفتن بخور اگ حالت تهوع نداشتی کم کم غدا بخور.اونو ک خوردم چنددیقه بعد گلاب ب روتون یهو بالااوردم فقط اون لحظه خیلی اذیت شدم و بخیه هام تیر کشید.دگ لباسام و همه چی کثیف شد پرستار اومد گف باید پاشی بریم عوض کنم همه چیتو.منم بلندشدم اروم راه رفتم.اونقدری ک من ازاولین راه رفتن شنیده بودم وحشت داشتم ولی واقعا دردش واس منی ک خیلی کم طاقتم قابل تحمل بود.خلاصه ک همه چیمو عوض کردن و اومدم دراز کشیدم دردم زیاد بود شیاف گذاشتن یکم بهتر شدم دگ کم کم غذا خوردم خیلی کم خوردم میترسیدم باز حالم بد شه.خرما و ابمیوه خیلی خوبه حتما بخورید.اخرشب ام سوند رو کشیدن یک لحظه درد داشت فقط.فرداشم ساعت ۱۲ مرخص شدم.
مامان 💗👶🏻panah مامان 💗👶🏻panah ۲ ماهگی
مامان فندق مامان فندق روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی
دوشنبه ۱۲/۶
۳۸هفته و ۳روز بودم رفتم دکتر، معاینه کرد دو سانت باز بودم. ان اس تی گرفت گفت حرکات بچه کمه بهتره بیای برای زایمان. گفت پس فردا بیا بیمارستان.
توی این دو روز حسابی ورزش کردم تا بلکه دردم بگیره ولی چهارشنبه صبح بدون درد راهی بیمارستان شدم. ساعت ۹.۳۰ بدون درد بستری شدم. اولین معاینه تحریکی رو که انجام دادن، دل دردای پریودی خیلی کم پیدا کردم. تا ساعت ۱۰ دکتر اومد معاینه کرد همون دو سانت بودم و برام سرم فشار با دوز کم تجویز کرد.
بعد از سرم فشار دل دردام کمی بیشتر شد ولی قابل تحمل بود. درخواست ماما همراه کردم. ماما همراه توی دردام بهم ورزش میداد که خیلی به کاهش دردم کمک میکرد. تا ساعت ۱به همین صورت گذشت. ساعت ۱ دوباره دکتر اومد برای معاینه که گفت ۳ سانت شده و کیسه آبمو زد. بعد از کیسه آب دردام خیلی بیشتر شد ولی یه کم که گذشت توی انقباض هام ضربان قلب بچه افت پیدا میکرد. که ماسک اکسیژن بهم وصل کردن تا شرایطم اوکی شد. یه ساعت بعد دوباره معاینه شدم که هنوز همون سه سانت بودم و هیچ پیشرفتی نداشتم. دردامم زیادتر شده بود.