برای اولین بار میخام اینجا درد و دل کنم و بنویسم شاید آروم شدم🥲
خیلی خوشحالم بابت وجود پسرم تو زندگیم و هر روز خداروشکر میکنم که منو لایق مادرشدن دونسته🩵
اما از بعد زایمان کلا تبدیل به ادم جدیدی شدم دائما ی جام درد میکنه ی روز پام میگیره ی روز کمرم میگیره ی روز ب قدری مریض میشم و سرفه میکنم ک همه وجودم درد میکنه🥲
دیگه خونم مثل قبل تمیز نیست ،مثل قبل با شوهرم حرف نمیزنم و وقت نمیگذرونم،مثل قبل شاد نیسم،هر روز به یه بهانه ای گریه میکنم
هنوز نتونستم شرایط جدید رو بپذریم و این اذیتم میکنه
دائما استرس و اضطراب نگاه داری بچم رو دارم همش میگم وای شیر کم خوزد وای بالا اورد و ....
خبلی دلم میخواد ریلکس باشم چون میدونم من چه استرس داشته باشم چه نداشته باشم پسرم بزرگ میشه و همه این روزا میگذره
دلم میخواد همون ادم پرانرژی و شاد قبلی باشم🥲
تو این دو ماه و نیمی که از زایمانم گذشته ی سری مشکلات برام پیش اومده که مجبور شدم بزای بچه داری هی از مامانم کمک بگیرم .دلم میخاد همه کارامو خودم بکنم و از پس زندگی و بچه داری بربیام احساس میکنم مادر خوبی بزای بچم نیستم 😞
خلاصه سرتون رو درد نیارم گفتم اینجا با شماها درد ودل کنم چون بهتز درکم میکنید بخاطر اینکه همه زن هستیم و همه این روزهارو دازیم تجربه میکنیم...🥲

۱۳ پاسخ

وای واااای دقیقا با پوست و استخونم درکت میکنم منم حس میکنم دیگه مثل قبل نیستم نمیتونم هرکاری که دوست دارمو انجام بدم هرچقدرم برم بیام با بجه ولی مثل سابق نمیشه الان از صب دسشویی نرفتم شب دیدم دخترم کم شیر خورد خیلی ناراحتم الانم اومدم بهش شیرخشک بدم تو خواب پی پی کرد باید تمیزش کنم میگم بیدار بشه چیییی دارم از خستگی میمیرم میخوام برم حموم بمونم یک ساعت ولی فکرم پیش دخترم میمونه

همه این حسا طبیعی چون وارد شرایط جدید وقسمت جدیدی از زندگی شدی
خونه تمیز میشه کارا انجام میشه بیشتر مراقب سلامتی خودت باش توانقدر قوی هستی که به غیر ازخودت زندگی یه ادم کوچولو رو داری هدایت میکنی هر وقت که خسته بشی حق داری گریه کردنت هم بخاطر هورموناست که هنوزبه حالت قبل برنگشته وزمان نیازداره
سعی از همسرت کمک بگیری توهفته چند ساعت ازمامانت کمک بگیر وبچتو نگهداره باشوهرت بروبیرون وواسه خودت وقت بزار پسرت مادر قوی وپرانرژی میخواد نه پرستار ۲۴ساعته
همیشه به این فکرکن که تو یک عمرباید براش مادری کنی نه فقط الان
همه بچه داراخونشون کثیف میشه تمیزمیشه غذاشون دیرمیپزه وعده هاجابجامیشه و...
پس سلامتی تو وپسرت مهمتره

عزیزم مث همیم اما تاچن وقت پیش بیشترعذاب میکشیدم اما دیگ دارم کم کم ب شرایط جدید عاوت میکنم اما اگ ازدردام بگم نه ادم سابق نشدم اوایل زایمان بیشترهرروز یجام دردمیکرد الانم دردمیکنه نه ب شدت قبل ولی کلا مث ادم اسقاطی شدم جونم کم شدهداسترسام سربچه بیشتر فک نکنم دیگ کاملا اوکی بشیم ولی بهترمیشیم

هعییی چقدر منی😢😢😢

چقدر درد دله منه

همه همین هستیم

چون شرایط جدیده
کم کم خوب میشه
فقط خودتو دوست داشته باش درکنارهمه ی سختی ها

عزیزم باید شرایط جدیدو بپذیری تا نپذیری چیزی درست نمیشه…من با وجود این همه درد بد زایمان تنهای تنها تو خونه از بچم مراقبت میکنم مادرمو تو دوران بارداری از دست دادم…همش بدون بدتر از شرایطط وجود داره و خدارو شکر کن

عزیزم برای خوب شدن حالت شکرگذاری کن هر روز برای همه چیز شکر کن برای کوچک ترین چیزها شکر کن لحظه لحظه ،. شکرگذاری معجزشو بهت نشون میده امتحان کن

این روزام میگذره یه روز به این روزامون میخندیم مثل بارداریمون چه سخت چه آسون تموم شد هی غصه میخوردیم که تکونش کم شده سرش جای مناسب قرار گرفته باشه... اما دیدی اونم تموم شد

منم یه حس ناامیدی دارم فکرمیکنم دیگه نمیتونم مثه قبل زندگی کنم حوصله شوهرموندارم😥

عزیزم‌نگران نباش همش عادیه میگذره این دورانم مادرشدن دردسرای خودشم داره جز صبوری نمیشه کاریش کرد باید زمان بدی
منم الان شرایط تورودارم دیگ کم کم دارم دیونه میشم

حرفات ،حرفای دل من بود 🫂🫂🫂فقط بدون با گذر زمان همه چی بهتر میشه و کم کم عادت میکنی عزیزم

گلی جونم منم عین توام و چقدر بغض کردم با خوندن متنت
خدا خودش بهمون صبر بده فقط

سوال های مرتبط

مامان mini hakan مامان mini hakan ۲ ماهگی
حال و روز خوشی ندارم
هنوز هم بعداز دو ماه زندگیم رو روال نیوفتاده
دلیلشم کولیک شدید پسرم هستش
ک باعث شده اروم و قرار نداشته باشه
هنوز نفهمیدم شیرینی بچه داری چجوری هستش
هنوز نتونستم بعد زایمان با شوهرم رابطه داشته باشیم
طعنه و کنایه و نظرات بقیه اذیتم میکنه
دوس دارم خودم ب کارای پسرم رسیدگی کنم و بقیه کمکم نکنن
نمیدونم چرا حس بدی بهم دست میده
احساس ناتوانی
احساس اینکه شاید بچم بقیه رو ببشتر از من دوس داشته باشه
حالم خوش نیست بچها
من زیادی هم سخت گرفتم اما دست خودم نیست نمیتونم
دلم تنهاییامو میخاد
همون روزا ک فقط خودم مهم بودم
خیلی سخته ، نتونستم هنوز خودمو وقف بدم با شرایط
از وقتی بخاطر گریه هاش بیضش باد کرده وحشتم از بچه داری بیشتر شده
من احساس میکنم مادر خوبی نیستم ک بتونم ارومش کنم
یطوری دیوانه شدم انگار
نمیتونم اتفاقات رو تو مغزم طبقه بندی کنم
انگار همه چیز برام بهم ریخته هست
من احتیاج دارم به روال عادی یه زندگی برگردم
اینا ناشکری نیست ، من بچمو با جونو دل میخوام

درد دل یه مادر خسته