داشتم صفحه روبیکامو با خط دیگم چک میکردم عکس های پروفایلم رو از بارداریم همون‌جوری مونده و رسیدم به این متنی که گذاشته بودم و چه آرزوهای کوچکی که شاید الان خیلیا به چشمشون نیادا ولی همین چیزهای کوچیک واسه من اندازه دنیا خوشحال کننده بود قد یه ماشین خیلی گرون قیمت خریدن منو خوشحال میکرد قد میلیاردها پول برام ارزش داشت حتی بالاتر ازاینا این چیزهای کوچیکی که دارم می‌نویسم مثل بازی کردن بچت بامامانش غذا خوردن های دوتایی قدم زدن های دوتایی شیطونی کردن های بچت نگاه کردن های بچت گرفتن دستای مامانش تشخیص دادن مامان وباباش دنبال کردن چشماش دیدن مامان وباباش دد مامان گفتناش نشستن وایستادن گردن گرفتن ، گرفتن اسباب بازیاش و خیلی چیزهای دیگه که من محروم موندن از دیدن و ذوق کردن این چیزها وحسرتش مونده تو قلبم و هیچی بدتر از این نیست ببینی هم سن وسالای بچت راه برن و بچه تو همینجوری تو نوزادیاش مونده همه چیزش مثل نوزاد ۲ ماهه 💔💔💔💔
سرنوشت دنیا نمی‌دونم هرچی که هست خوب تا نکرد با من و خانواده ام
دنیا زندگی سرنوشت یه بار دیگه یه زندگی آروم شاد سالم بهم بدهکاره ❤️‍🩹💔🖤🥺😓😭😥

تصویر
۱۲ پاسخ

🥺🥺😓

تصویر

از خدا میخوام بهت صبر وقدرت و آرامشی بده تا بتونی از پس مشکلات بر بیایی.

الهی ب حق علی اصغر
یه معجزه ای بشه برات 🫂🥲

خیلی سخته
الاهی بگردم

خدا ببین از کجا به کجا رسیدم داغون شدم 💔🖤

تصویر

قلبم به درد اومد💔💔💔💔💔😔😔😔

🖤.

تصویر

💔😥🙏

تصویر

کاش همش یک خواب بود

عزبزمممم

الهی بمیرم برای دلت عزیزم 😥

😔😔😔یه دنیا غم توشه

سوال های مرتبط

مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
میخواستم اسنپ بگیرم دکتر ژنتیک میریم داشتم به لیست سفر های من نگاه میکردم از پارسال فقط دکتر بیمارستان تازه خیلی چندین بار شوهرم خودش برده اسنپ نگرفتم ، از پارسال که مهر امیر شایان رو همون ماه اول که بدنیا اومد می‌بردم دکتر های مختلف تا آبلن که مشهد رفتیم اسنپ گرفتیم برای راه آهن با قطار می‌رفتیم مشهد ، تا ماه آذر که تشنج کرد و از اونجا بود که دکتر رفتن ها بیمارستان رفتن های ما شروع شد از آذر ماه خیلی دیگه اون نگرانی و ترس ما بیشتر وجدی تر شده بود برای دکتر رفتن هامون که تشنج کرده بود مادنبال دلیل بودیم که چیشد یه ماه قبل هر دکتری می‌بردیم برای گربه و بی‌قراری های شدید امیر شایان همشون میگفتن چیزی نیست کولیک داره چطور شد همون بچه سالمی که همه تاییدش میکردن تشنج کرده ، همه اینا با نگاه کردن به این لیست سفر اسنپ اومد و مرور شد و خیلی دلم برای خودم سوخت وبغضم گرفت که چه قدر سرنوشت یه آدم می‌تونه غم انگیز وبد باشه ......
داریم میریم دکتر ژنتیک برای بیماری امیر شایان و سوال هایی هنوز من جوابش رو نگرفتم
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
🥺🥺من چرا تو تاپیک قبلیم نوشتم ۱۸ ماهه اینقدر فکرم درگیره که اشتباه نوشتم ۱۸ ماهه ، امیرشایان رفت ۱۹ ماهگی ۵ ماه دیگه تولد ۲ سالگی میشه
بچه هاتون تو ۱۹ ماهگی چیکار میکنن ، چه قدر شیرینه راه رفتن بچه ها، به قول مامان عماد 😢طعم شیرین سالم بودن بچه هاتون چه طعمیه بگید منم با پسرم تصور کنم طعم راه رفتنشون نشستن با شما سر سفره موقع صبحونه ناهار چشم چه لذتی داره آخ براشون لقمه های کوچیک میگیرید میخورن اولین نشستن هاشون اولین مامان گفتن هاشون چجوری بود حتما کلی تو دلتون ذوق کردین مامان مامان 😢😢
آخ اکه امیر شایان من سالم بود میکفت مامان صداش چجوری بود چجوری اینو تصور کنم 😞
آخ وقتی همسرتون میان خونه زود بچه ها میدوئن جلوشون بابا بابا میگن 🥲🥲
ولی ما همه چیزمون خاص شد مثل امیر شایان که فرشته خاص شد بابای امیر شایان که میاد خونه اون میره پیش امیر شایان میگه سلام بابایی خوبی بابایی حالت چطوره همیشه میبینم اشک تو چشماش جمع میشه ولی به روش نمیاره خیلی جلوی خودش رو میگیره و تو دلش غصه میخوره خیلی دلم براش میسوزه همیشه میگم بمیرم برات که نمیتونی مثل بقیه باباها لذت بزرگ شدن بچه ات رو ببینی ما دوتا دلمون به نفس های امیر شایان خوشه و همیشه میگم خدایا بچه ام رو از من هیچوقت نگیر 🙏🙏❤️‍🩹
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
سلام 🌹
کاش میشد اینجا فیلم گذاشت من همه حرفامو فیلم بگیرم بزارم 🥺
اگه بخوام امسالم رو تویه جمله توصیف کنم میگم هرچیزی که انتظارشو نداشتم اتفاق افتاد و قشنگ رفتم تو دلش زندگی کردم 💔داشتم به عکسای قبلا نگاه میکردم چه قدر تواین سن ۲۵ شکسته و بد شدم داغون افتضاح شدم این عکسای پایین از خودم برای روزهایی که هنوز بچه نداشتیم و من دقیقا همون روزها تو دل خوشبختی بودم و نمیدونستم خدا مارو خیلی دوست داشت بچه نمی‌داد میخواست ما بدون بچه زندگی کنیم صلاح مارو قشنگی زندگی مارو تو نداشتن بچه میدونست خدای رحیم ولی ما قدر ندونستیم و پاگذاشتیم رو حکمت و مصلحت خدا گفتیم خدا بده خیلی بده با حکمت خدا جنگیدن الان قشنگ میفهمم که خدا چه قدر مارو دوست داشت وما خودمون رو بدبخت کردیم و....... بگذریم خواهش میکنم خواهرا چندنفر هستن تو بدترین حالم میان یه حرفایی برام مینویسن توروخدا اون چندنفر درک کنین دیشب یه دوستی می‌گفت کاش بررسی می‌کردید شما آزمایش نرفتید خب خواهر عزیز شما تاپیک های منو با دقت چرا نمیخونین مگه من مرض دارم هم ازدواجم فامیلی هم تو خانواده مادری مشکلات ژنتیکی داریم بچه مریض بعد من بیام بدون دکتر ژنتیک رفتن بچه بیارم من مریضم آیا بیام همه اینارو بدونم و بدون دکتر و بدون بررسی بچه مریض بیارم خب من برای همه این مشکل ها قبل بچه دارشدن دقیقا دوسال بعد ازدواجمون رفتیم دکتر ژنتیک حالا این کوتاهی این بررسی نشدن های زیاد از جانب دکتر بوده واین بلا سرمن اومده من الان گناهم چیه اینجا توروخدا درک کنین نزنین یه سری حرفا رو به من ، من هرروزم با گریه با نگاه کردن به بچه مریضم که یه تیکه گوشت فقط می‌خوابه هربار نگاه میکنم بغضم میگیره و اشکام می‌ریزه
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
صبحانه امیر شایانم : فرنی خرما بامغزیجات آسیاب شده.
همیشه تو تصورات خودم میدیدم بچه دار که بشم خب از یه سنی به بعد که بزرگتر شد و صبح ها برای صبحونه لقمه های کوچولو درست میکنم میدم دستش میخوره بازی میکنیم قدم می‌زنیم پارک میبرمش تو خونه صدای شیطونی کردنش بازی کردنش خنده هاش حرف زدناش مامان گفتنش
آخ مامان گفتنش اینقدر دلم میخواد بدونم امیرشایان صداش چجوریه چرا باید کلمه مامان گفتن رو فقط من بیمارستان رفتنی از زبون پرستارا بشنوم که همشون به من میگن مامان 🥺 ، امیر شایان که بستری شده بود صدام میکردن مامان بچه رو آماده کن بیا بریم اکو بگیریم ازش 🥺😓😥
خیلی دلم برای خودم و همسرم میسوزه ما به ناحق بی گناه گرفتار این بلا شدیم این بلارو اصلا خدا سرما نیاورد برعکس خدا خیلی دوستمون داره معجزه هاش رو بهم نشون داده بارها پسرم رو از دم مرگ نجات داده بارها پسرم تا مرگ رفت و برگشت اون شفای کامل دست خداست 🙏😭
بابا ، میگن پسر عصای دست باباس اما همسر من باید عصای پسرم بشه همسرمن خیلی حفظ ظاهر می‌کنه اما تو خلوت خودش گریه می‌کنه غصه میخوره و خیلی این عذابه برام همیشه با بچه های کوچک‌ بازی می‌کنه می‌خنده حرف میزنه، و غصه میخورم و تو دلم میگم الان تو باید با پسر خودت بازی میکردی الان باید پسرت رو می‌بردی پارک بیرون ، وقتی بیرون میریم البته بیرون که برای گردش نمیریم همون بیمارستان دکتری میریم و گاهی همسرم باهام میاد وقتی یه پدر و پسری از جلوی ما میان می‌گذرن من همسرمو میبینم که چشماش پر میشه میبینم که این حسرت تو دلش هست و تو تصورات خودم پسرم رو با باباش میبینم که میرن بیرون بازی میکنن میره براش خوراکی می‌خره باهم قدم میزنن پارک می‌بردش حسرت تمام این چیزها تاابد تو قلب من و همسرم میمونه 🖤
مامان آبان مامان آبان ۱ سالگی
سلام مامان قشنگا
ما امروز با یه کتاب دیگه اومدیم. اسمش هست "دالی". کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر کرده و مرحوم پرویز کلانتری براش تصویرسازی کرده. همون که کتابای درسیمون رو هم تصویرسازی کرده بود. مثلا حسنک کجایی و...
این کتاب خیلی ساده است، قهرمانش یه پسر کوچولوئه که هی گریه میکنه. بعد اسباب‌بازی هاش که حیوونای مختلف هستن میان باهاش دالی میکنن تا خوشحالش کنن اما اون خوشحال نمیشه. تو صفحه آخر مامان و باباش میان و اون وقت گریه اش قطع میشه.
آبان انقدر با این کتاب همذات‌پنداری میکنه که نگو. ادای گریه کردن درمیاره و هروقت میرسیم به صفحه آخر یه لبخند بزرگ میاد رو صورتش. فداش بشم خب :)
رو کتاب نوشته برای بالای دوسال ولی به نظر من برای زیر دوسال هم خوبه. تنها مشکل اینه که جلد سخت نیست و کاغذ معمولیه. زود پاره میکنن. ما کلی چسب کاریش کردیم. من پارسال از نمایشگاه خریدم ولی از سایت خود کانون هم فک کنم بشه خرید.
تو کامنت‌ها یه عکس از صفحه‌های داخلی هم براتون میذارم.
مامان 🤴پادشاه ماه🌜 مامان 🤴پادشاه ماه🌜 ۱ سالگی
آیهان جانم پسر عزیزم مامان خیلی بلد نیست خوب حرف بزنه یا بنویسه ،، ولی سعی میکنم تمام چیزایی که تو دلمه رو بگم ،، مامانی وقتی خدا تورو تو دل من آفرید از همون اول عاشقت شدم همیشه سپازگذار خدا بودم که تو رو به من داد ولی همیشه گفتم اول خدا بعد تو چون نمیخوام بیشتر از خدا کسی دیگه ای رو دوست داشته باشم تو شدی تمام زندگی من یه صفا و رنگ دیگه ای به زندگیمون دادی مامان افسردگیش خوب شد روحیش عالی شد ،،چقدر روزا تند میگذرن افسوس که مامان نمیتونه زمان رو نگه داره تا از بزرگ شدن تو بیشتر لذت ببره ولی سعی کردم از بزرگ شدنت بیشترین لذت رو ببرم از هر لحظه اش چون میدونم خیلی زود داری بزرگ میشی حتی همیشه کارامو رها کردم اول با تو بازی کردم با جونو دل بهت شیر دادم🥺🥺 همیشه موقع شیر خوردن صورت قشنگتو نگاه کردم چقدر
قشنگ بود شیر خوردنت میدونستم اون لحظه ها خیلی زود تموم میشن ،، خیلی دوست داشتم این لذتو تا دوسالگیت بکنم اما مامانی کلیه هاش سنگ داره باید زود تر از شیر بگیرمت تا هم دارو هامو بخورم هم مامان قوی باشم برات 🥺🥺اینطوری برای هر دومون بهتره از دیروز دارم بهت شیر خشک میدم ،، امیدوارم این مرحله و چالش رو هم با کمک خدا به خوبی بگذرونیم 😘😘😘خیلی دوستت دارم .
بمونه به یادگار ۱۴۰۴/۱/۲۸
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
۴ ماه پیش که امیر شایان رو کاردرمانی می‌بردم الان ۴ ماهی میشه که دیگه نمیبرم مدام تشنج میکرد والان هم بخاطر هم تشنج هم مشکل قلبی براش خطره و حالش بد میشه ، کلا از ۲۱ مهر تا ۲۱ دی هفته ای ۳ بار می‌بردم کلا ۳۵ جلسه بردم بچم خیلی اذیت میشد گریه میکرد وحشتناک خیلی اذیت شد مخصوصا تشنج های زیاد و پشت سری هم که داشت حالش رو بدتر کرد ، منه خوش خیال و ساده دل وبگو چه خوشحال بودم بچم گردن می‌گیره چون مشابه پسرم رو دیده بودم وهم میگفتن که آره با کاردرمانی درست میشن گردن میگیرن میشینن حتی تا مرحله راه رفتن هم میرسن ولی خیلی طول می‌کشه حتی شاید چندسال پشت سرهم مداوم بردن و درست شدن من چه قلبم شوق داشت که دارم یه کاری میکنم برای پیشرفت بچم ولی زهی خیال باطل همش دروغ بود پسرم نه تنها پیشرفت نکرد بلکه حالش بدتر شد همه چیزش بهم خورد چه قدر آمپول تشنج دکتر داد امسال اصلا نفهمیدم پاییز و زمستون کی اومد کی تموم شد اینقدر که من هرماه چندبار دکتر میرفتم هر هفته کاردرمانی چه روزهایی حتی آبان ماه یه روز امیر شایان خوابید ...