۲ پاسخ

الهی عزیزم سعی کن با کمک خودت وسایلش رو جمع کنید باهم که کم کم عادت کنه خودشجمع کنه

الهی بگردم

سوال های مرتبط

مامان ماهان مامان ماهان ۳ ماهگی
تجربه زایمان #پارت هفتم
صدای گریه بچم رو شنیدم و همه پرستارا گفتن وای چه نینی خوشگلی و اسمش رو پرسیدن و گفتم ماهان و از اون موقع میگفتن وای مامان ماهان خوشبختلت چه بچت خوشگله و میفهمیدم که دارن منو مشغول میکنن تا دکتر بخیه بزنه. یهو دیدم یه پرستار اومد پیشم با یه تیکه پارچه سبز که یچی توش وول میخورد و یهو گریه ماهانم بلند شد و منم همراهش گریه کردم و تا پرستار بچه رو گذاشت کنار صورتم ناخوداگاه بچه اروم شد و پرستار گفت هرطور که باهاش در طول حاملگی حرف میزدی الانم حرف بزن که بفهمه اومده پیش مامانش و منم تا صداش زدم بچم خودشو انگاری هی میمالید به صورتم و واقعا حس قشنگی بود. بچه رو بردن بخش نوزادان و منم ده دقیقه بعد مناقلم کردن بخش ریکاوری و اینم بگم موقعی که داشتن از روی تخت عمل منو میذاشتن روی یه تخت دیگه کلا انگار پا نداشتم و بعضی مواقع واقعا پام همراهم کشیده میشد. بردنم ریکاوری و شروع کردم به لرزیدن. انگاری برقم گرفته باشه فقط میلرزیدم که به پرستار گفتم و گفت طبیعیه و الان خوب میشی و واقعا هم بعد یکربع خوب شدم و زنگ بخش زنان زدن که بیان منو ببرن ولی چون دیروزش روز زن بود ظرفیت بخش زنان تکمیل شده بود
مامان آرمان🖤ونیکا♥️ مامان آرمان🖤ونیکا♥️ ۱ ماهگی
البته قبلش دسشویی رفتم وقتی دردام کمتر بود! وقتی رسیدم بیمارستان دیگه از شدت درد نمی‌تونستم حرکت کنم گفتم به شوهرم برام ویلچر بیاره ولی اونم گیج شده بود و ویلچر گیرش نمیومد😄منم دیگه دلو به دریا زدم و خودم بدو بدو رفتم سمت زایشگاه که طبقه یک بود آسانسور رو زدیم ولی خیلی دیر اومد و من دیگه نشسته بودم رو زمین سریع رفتم بالا فقط گفتم برسید یه دادم که بچم داره به دنیا میاد دیگه از طرفی حس مدفوع شدید داشتم و بهشون گفتم بذارید برم دستشویی اول بعد معاینه کنید که اجازه ندادن گفتن سر بچته و ممکنه بندازیش اونجا رفتم رو تخت تو همین حین بدو بدو همه اومدن بالا سرم و ماما معاینم کرد و گفت تو که فول شدی سر بچتم اومده😐😄همونجا سریع لباسامو کندن خودشون اونا هم آماده کردن خودشونو یعنی کلش فک نمیکنم ده دقیقه شده باشه انقد سریع شد که دیگه با سه تا زور محکم بچم یه دنیا اومد🤍🤲 واقعا از زایمانم راضیم چون دردامو خونه کشیدم و فقط لحظه زایمان رسیدم و کارم به معاینه و ورزش نکشید🥴🥴باورم نمیشد انقد زود زایمان کردم دردم شدید بود ولی کل پروسه زایمانم ده دقیقه ای شد ولی دردای زایمان سه ساعتی طول کشید و دختر منم 12/12/1403 به دنیا اومد 36 هفته 4 روز که الان دستگاهه بخاطر زایمان زودرس و تند نفس کشیدن لطفاً براش دعا کنید خیلی دل نگران بچم هستم خودم خداروشکر حالم عالیه و اصلا بخیه و برش نخوردم 🤍
مامان امیرعلی جیگر مامان امیرعلی جیگر ۳ ماهگی
خب پارت ششم اونایی که میگن کار ماما همراه چیه مگه چیکار میکنه؟؟
ساعت ده و رب شد مامایی که تحت نظرش بودم آمد گفت چطوری گفتم تازه دردام شروع شده گفت ماما همراهت آمده آماده بشه میاد پیشت ...تو این 12 ساعتی که اونجا بودم اصلا نمی‌نمیومدن سر بزنن خودم مدام ورزش میکردم اسکات میزدم رو توپ می‌نشستم ولی تنهایی سخت بود اعصابم خورد شده بود خسته شده بودم گفتم دیگه انرژیم تموم شد چه فایده نمیتونم ورزش کنم 🥹🥺ده و 20 دقیقه بود ماما همراهم آمد قیافشو دیدم نیشم باز شد😁😁مثل عکسش خوشگل بود 🥰احوال پرسی گرمی کرد حرف زدیم بهش گفتم که بچه دستاش روی صورتشه گفتم یعنی سزارین میشم گفت نه قشنگم چرا سزارین خودم برات جوری می‌چرخونم راحت دنیا بیاد بهش فکر نکن😁بعدش ماماهای شیفت آمدن باهاش حرف میزدن منم چون آبریزش داشتم پوشک گذاشته بودم گفت بردار گفتم آب و خون میریزه گفت نمیریزه هیچی نترس ریختم فدا سرت تمیزش میکنم برداشتم دردام تازه داشت شروع میشد دردم می‌گرفت بهش گفتن معاینش کن گفت نه 🙂چرا معاینه ..منم تمام انرژیمو جمع کردم صدمو بزارم...گفت دستا بزن دیوار باسنتو تکون بده دردات گرفت بگو ماساژ بدم کمرتو کمی طول کشید تا یاد بگیرم بقیه هم اونجا بودن می‌خندیدن ..ماما گفت برید بیرون گفتم بیخیال حرف بزنید راحت باشید منم گوش میدم از صبح تنهام🤣🤣🤣
مامان ماهلین🍼🧸 مامان ماهلین🍼🧸 ۳ ماهگی
گفتم که برو پسرمو از مدرسه بیار ببینمش اورد بهشون ناهار دادم جم و جور کردیم پسرمو گذاشتیم خونه جاریم رفتیم منم تو این مدت هر ده دقیقه یبار دردام میومد زودی در حد ۱۰ ثانیه میرف ولی خلاصه ساعت یک ظهر رسیدیم بیمارستان ان اس تی برداشتن معاینه شدم گفتن دو و نیم سانت بازی منم گفتم وای من چجوری تحمل کنم تا ده سانت خلاصه ماما گفت برو خونه درداتو بکش هر وقت بین ده دقیقه سه تا گرف دردت بیاد برا من هر دقیقه دوبار میگرف اونوقت تا برگردم ساعت ۳ ظهر شده بود منم رفتم خونه داداشم که نزدیک بیمارستانن خونشون بعد از ساعت ۳ تا ۶ بعد از ظهر تقریبا سه ساعت دردامو کشیدم رفته رفته سختتر میشد اولش رفتم نشستم دیدم نه نمیتونم تحمل کنم بعدش دراز کشیدم دیدم بدترم میشم دیگه نمیتونم تحمل کنم پاشدم تو خونه دوساعت راه رفتم فقط بدون وقفه وای دردام داشتن شدت میگرفتن تو ده دقیقه دوبار بود بازم ولی مدتش طولانی میشد بعدش پنج و نیم عصر تو ده دقیقه سه بار شد بازم تحملش میکردم نفس عمیق میکشیدم مدام زنداداشم هم میگف بریم بیمارستان منم میگفتم نه نمیرم برم همش معاینم میکنن نمیخام برم خلاصه دیگه ساعت ۶ بود دیگه رازی شدم برم چون دیگه دردامو نمیتونستم تحمل کنم رفتیم با داداشم و زنداداشم رسیدیم بیمارستان معاینه شدم گفتن سه سانت شدی منم گفتم ینی چی اینهمه درد کشیدم تو سه ساعت فقط نیم سانت فرق کردم خودمم بخش زنان رو گذاشته بودم رو سرم با گریه و جیغ و داد خلاصه گفتن برو یه نیم ساعتم سالن راه برو رفتم راه میرفتمو درد میکشیدم بستریم کردن بعدش بازم ان اس تی برداشتن بعد داداشم زنگ زد شوهرم بیاد و خواهرشوهرمو هم بیاره چون اون قرار بود پیشم همراه بمونه بعد لباس اینا دادن پوشیدم...
مامان فندوق مامان فندوق ۱ ماهگی
شبش از بس گریه کرده بودم دیگه نا نداشتم ، قبلش هم دکتر اومده بود برام معاینه تحریکی انجام داد یکمی ترشحات خونی داشتم دیگه تو اتاقه هم تنها بودم اجازه ندادن مامانم پیشم بمونه مامانم از روز اول بستری پیشم بود تا روز مرخص شدنم ولی شبا نمیزاشتن ، خلاصه که ساعت یک و نیم دیدم ی پرستار اومد گفت بخواب آن اس تی بگیرم تا گفت سرش داد زدم که نمیزارم ولم کن خستم کردی گفت قول میدم اخریشه دوباره نیم ساعت تحمل کردم به محض اینکه تموم شد گفتم درو ببند می‌خوام بخوابم خواهشاً کسی دیگه تو اتاق نیاد ، ولی اینو بگما پرستارای بیمارستان دنا واقعا پیگیر و مهربون هستند ولی تنها ایرادش اینه که خیلی مقرراتی و رو اصول هستن اکه ی بیمارستان دیگه رفته بودم سریع سز میکردن ، دنا میگه تا زمانی که بدونیم طبیعی میشه طبیعی ، خلاصه ما شب خوابیدیم صبح ساعت شش دوباره شروع کردن به آمپول فشار همون درد ها شروع شد همون درد های کاذب گفتم دکتر کی میاد گفت هشت اینجان ، دکتر ساعت هشت اومد معاینه کرد باز گفت میگم حس نکردی کیسه این می‌ریزه گفتم نه گفت نشتی داری گفت باید کیسه اب رو بزنم منم گفتم فقط ی کاری کن من راحت شم اومد کیسه اب رو سوراخ کرد نگمدبراتون که چقدر حجم آب زیاد با ی بوی خیلی بدی داشت کیسه ابم که خالی شد تمام تنم مخصوصا پاهام افتاد به لرزیدن آنقدر می‌لرزید که گفتم کنترلش دست خودم نیست ، چون از قبل هم به سیاتیکم فشار اومده بود بخاطر اون بود ، ولی کیسه اب رو که زدن زیرمو عوض کردن دردهای اصلی خودم شروع شد حالا آمپول فشار بود درد خودم بود دستگاه هم وصل بود رو کمر بودم درد ها اول از ده دقیقه به ده دقیقه بود درد ها مثلا ی دفعه همزمان کمرت داغ می‌کنه و میزنه به پاهات همراه با فشار زیاد که با هر دردی میمیری و زنده میشی
مامان سیده فاطمه نورا مامان سیده فاطمه نورا ۳ ماهگی
صبح بعد دکتر رفتم بهداشت چن روز پیش به شوهرم پیام دادن 😬
خلاصه رفتم رو تخت که قلب بچه رو بزاره گفت درد داری باید بری بیمارستان😐حالا حالبه قبلش دکتر بودم پبش ماماش هم رفتم چیزی نگفت این مبگفت درد داری فشارمم۱۴/۸بود در حالی که مامای دکترم گفا ۱۲گفت یکم بالاس ولی خوبه
خلاصه بهداشت یهو بهم گفت شوهرت کجاست😐منم گفتم سرکار😐گفت درد داری باید بری بیمارستان منم که قصد رفتن نداشتم... گفت کسی هست ببرتت گفتم اره مامانم مادرشوهرم. جالبه جلو در بهداشت مادرشوهرمم دیدم باهم رفته بودیم صداش زد اومد گفت باید ببرینش بیمارستان درد داره این بنده خداهم ترسید😐ولی بهش گفتم دکتر بودم اون جیزی نگفته و... این از کجا تشخیص داده!
به مامانمم زنگ زدم حرف منو میزد میگفت بهداشتو ول کن وقتی دکتر چیزی نگفته
ولی یکم حس درد دارم اومدم خونه خودم سر بزنم برم خونه مامانم به نظرتون حتی اگت دردام ول کرد هم برم بیمارستان!! میترسم نگهم دارن😐زایمانم طولانی بشه و...
از طرفی معدمم نفخ داره و یبوست گرفتم🤦🏻‍♀️