سوال های مرتبط

مامان توت فرنگی🍓 مامان توت فرنگی🍓 ۱ ماهگی
مامانا بلاخره فرصت شد منم تجربه زایمانمو بگم
کلی تایپ کردم دستم خورد پاک شد
من خیلییی از زایمان(هم طبیعی هم سزارین)میترسیدم
زایمانم بیمارستان نیکان سپید بود
روز زایمان پرسنل بلوک زایمان بی نهایت مهربون بودن
وارد اتاق عمل ک شدم دکتر بیهوشی خیلی خووب بی حسی رو تزریق کرد جوری ک اصلا احساس نکردم
پرده رو جلوی صورتم نصب کردن و… متخصص بیهوشی همچنان بالای سرم نشسته بود و باهام حرف میزد
داشتم از ترسام بهش میگفتم چون شنیده بودم بعضیا دیر بی حس میشن و وقتی دکتر تیغ رو میکشه روی پوست شکم احساس میکنن..من میگفتم و اون بنده خدا هم میخندید..چند دقیقه گذشت من همچنان منتظر بودم یه تیغی چیزی حس کنم ک متخصص بیهوشی گفت خب داشتی میگفتی از چی میترسی؟؟😂همین ک دهنمو باز کردم گفت الان یه فشار احساس میکنی و چند ثانیه بعد صدای گریه دخترمو شنیدم😭😍 بی اختیااار فقط هق هق گریه میکردم😭 و صدای دکتر که میگفت هزااار ماشالا چقدر تپلهه😅😍و اونموقع بود ک دلیل کمر دردای عجیب و غریبم رو فهمیدم😂 چند دقیقه بعد لپاشو به صورتم چسبوندن و اون لحظه بیشترین آرامش زندگیمو دریافت کردم 🥺❤️❤️
مامان نیلا مامان نیلا ۲ ماهگی
#تجربه سزارین ۴
در کل هیییییچ دردی نداشتم ولی همه چیو حس میکردم ،البته بریدن شکمو هم حس نکردم......فقط دستیار دکتر روی دنده هامو فشار میداد ک بچه بیاد پایین درد نداشت ولی حس فشار باعث میشد تکون بخورم و آی آی میکردم چون ب ریه و دندم فشار بود ک با مهربونی برام توضیح دادن بخاطر بچس،،یه مایع تلخیم اومد گلوم یه لحظه ترسیدم ک چندتا سرفه کردم نفس عمیق کشیدم و یه پارچه گذاشتن زیر سرم،در عرض چند دقیقه بهم گفتن بچه اومد و صدای گریه اش درومد ک اونجا خودمم دیگه حسابی گریه کردم و تخلیه احساست،،،،تو این فاصله ک بخیه میزدن پرسیدم بچم کجاس چرا گریه نمیکنه ک دختر بالاسرم گفت بیداره داره اطرافو نگاه میکنه تکونش دادن صداش اومد ،بعد چند دقیقه اوردنش صورتشو چسبوندن صورتم ک اونجا برای دومین بار بعداز عشق به شوهرم، عشق و تجربه کردم ....دکتر خداحافظی کردم رفت بخیه ام تموم شد یه اقایی اومد دوباره منو کشید رو برانکارد بردن ریکاوری،اونجا سرم و پمپ درد زدن برام تقریبا ۱ ساعت اونجا بودم پرستار بچمو اورد از سینم بهش شیر داد،تو این فصله زنگ زده بودن حراست پایین همسرمو مامانارو صدا زده بود بیان بالا دم اتاق عمل وایساده بودن بچه رو دیدنو بردن پایین ،،،،منم اصلا سرمو تکون نمیدادم خیلی کم حرف میزدم که سردرد نگیرم....خاستن ببرنم طبقه پایین ک باز خانوادمو تو راهرو دیدم و باهام اومدن تو بخش بستری...
مامان توت فرنگی 🍓 مامان توت فرنگی 🍓 ۲ ماهگی
پارت زایمان سزارین
پارت چهار
من بی حس نشدم کامل ولی اون تاکید می‌کرد شده داشتن به پاهام دست میزدن میگفتم ببین الان اینجای پامه دستشون میگفت ساکت خانم چرا بهونه میگیری ساکتشو چرا دورغ میگی من فقط گریه میکردم
یه چیزایی ام رو شکمم حس میکردم اون وسطا یکم بیشتر انگار بی حس شدم ولی حس میکردم دارن چیکار میکنن خیلی ام درد داشتم وقتی بچه رو برداشتن انگار دل جیگرمو در اوردن فقط میگفتم دارم خفه میشم دارم بالا میارم نمیتونم قلبم داره ایست می‌کنه دل رودمو در اوردین😶و دکتر بیهوشی از اون ور باهام فقط دعوا میکرد تو سرمم یه عالمه امپول اینا زدن من گیجم نشدم حتا😐😐🤌
یهو گفتن بیا نی نی ام اومد اوردن نشونم دادن و من نمیتونستم حتا دیگه گریه کنم یا بخندم از درد فقط
ولی تو دلم غوغا بود میگفتم بدین بغلم
اوردن گذاشتن رو صورتم گفتم وای خدا چقد نازه
دردم داشتم وسط حرفام جیغم میزدم
اون مرتیکه اشغالم فقط میگفت چته چیه
بعدش بچه رو برداشتن بردن پیش خانوادم و دیگه من ندیدمش وقتی بخیه میزدن یکم گیج بودم ولی بیهوش نبودم
بخیه زدن تموم شد از تخت اتاق عمل جا به جام کردن رو یه تخت دیگه آوردنم ریکاوری ده دقیقه بودم باز رو یه تخت دیگه منو گذاشتن بردن تو اتاقم رسیدم تو اتاق فقط ناله میکردم میگفتم مردم داد میزدم هیچکسم واسم کاریی نمی‌کرد
تو اون حال بدم به مامانم میگفتم بچم کجاست بچه خوبه
مامان aylin🎀 مامان aylin🎀 ۲ ماهگی
پارت سوم زایمان سزارین
من خیلییی ترسووام خانما
همیشه گفتم اگه من از پسش بربیام همههه برمیان😂
جو اتاق عمل خیلی خوووب بود
برام آهنگ خوندن😂 بعد دکتر بیهوشی اومد باهام صحبت کرد ،دکتر خودم اومد حالمو پرسیدد
و گفتن بشین بی حسیو بزنیم
اغرراق نمیکنممم واااااقعاااا هیچیییییییی از امپول بی حسی نفهمیدم هیچییییییی
بهشم گفتم ک اصلاااا درد نداشت
گفت الان پاهات داغ میشه
منم همش مبگفتم من سرر نشدددم بتادین ک میزدن حس مبکردم
ولی دیگه پاهام حرکت نداشت
دکترم گفت هنوز شروع نمیکنیم که دخترم خیالت راحت
ضربان قلبم بالا رفته بود و دکتر بیهوشی ارامبخش تزریق میکرد ب سرمم و مدام بهم میگف نترس دخترم
خیلی نگذشته بود ک صدای گریه ی دخترم فضای اتاق عملو پر کرد از اون لحظه به بعد دیگه همههه چیو فراموش کردم و فقط اشک میریختم دیگه برام مهم نبود که کجاام از مامایی که از اول باهام بود پرسیدم حالش خووبه گفت آره خووبه اون ماما از اولی ک پامو گذاشتم زایشگاه کارامو کرد تا ریکاوریم بود
بعدش اوردنو صورتشو چسبوندن بهم بهتررررین حس بود واااقعا خیلی عحیب بووود زبونم بند اومده بود و فیلمبرداره هی میگفت صحبت کن باهاش 😭😭 صدام ار ته چاه درمیومد ک میگفنم خووش اومدی مامان