تجربه زایمان سزارین پارت ششم:
همون لحظه دختره دستشو گذاشت رو شونه هام و گفت شل کن،اونلحظه فهمیدم سفت کردن شونه هام کارو خراب کرده و دیگه بعدش سوزن وارد شد و مواد رو تزریق کرد،از دردش بخوام بگم خیلییی درد کمی داشت اصلا اونجوری که فکر میکردم و میترسیدم نبود و درد انژیو از این بیشتر بود، چند ثانیه بعد تزریق پاهام شروع کرد گرم شدن و کم کم اومد تا بالا تنه، بعد درازم کردن رو تخت و پرده رو کشیدن،من حس کردم نفسم داره میگیره و گفتن چون امپول رو از بالاتر تزریق کردن این حس سنگینی رو رویه سینه دارم و بهم اکسیژن وصل کردن، حین عمل هیچ دردی حس نمیشد ولی حس کشش و فشار کامل حس میشد،یجایی که شکمم رو فشار دادن تا ماهوین بیرون بیاد رو قشنگ فهمیدم و بعدش صدای گریه دخترم اومد،کل زمان دراوردن نی نی ۵ دقیقه بود و بعدش تا بخیه بزنن خیلی طولانی تر بود،از همون لحظه که دخترم دراوردن بشدت لرز گرفتم،آمپولم زدن ولی آروم نشدم،دخترمو آوردن چسبوندن صورتم و بعدش دکتر همونجا ماساژ رحمی انجام داد و ساکشن زد و بخیه تموم شد بردنم ریکاوری
بهم پمپ درد هم وصل کردن

چقد این قسمت تاپیکت قشنگ بود کوچولوت توی بغلت بوده اشک شوقم اومد اخی خدا حفظش کنه برات🥹🥹🥹

کدوم بیمارستان بودی

واقعا منم تو ریکاوری ۵.۶دفعه به شکمم فشار اوردن خیلی دردناک بود برام با اون شکمی که تازه برش خورده بود ولی حقیقتا اصلا استرس نداشتم

ديگه بیرون بعد اینکه حست رفت ماساژ رحمی ندادن؟؟

عزیزم خدا حفظش کنه دخترت چند کیلو بود بدنیا اومدنی

ای جانم مبارک باشه دخترمنم۵سال پیش بیمارستان کسری دنیااومدهمین لباسوداد بیمارستان تنش کردیم

اون ماساژ درد نداشت

من اصلا استرس نداشتم و میگفتم بیخیال بابا سخت نیست الان که دارم تجربتو میخونم یهو استرس تموم بدنمون گرفته

ماساژ شکمی برات درد داشت؟

خدا حفظش کنه