درد و دل
سلام مامانا من و مادرشوهرمو با هم تو یه روز عمل کردن برا من سز برا ایشون پاشون از مچ پا شکسته بود ک عمل کردن قبل عمل هم بستری بود و من با اینکه باردار بودم رفتم عیادتش
الان از وقتی که زایمان کردم اصلا بهم زنگ نزده فقط جاریم و پدرشوهرم و دخترش یکی دوبار زنگ زدن
و اصلا ب دیدن بچم نیومدن منم از لجم ک پیش خانوادم و اطرافیان سرافکنده کردن زنگ نزدم به مادرشوهرم
بعدچندرو دیروز انکار مهمون داشتن پیش اونا زنگ زده ک آره هر چقدر مناظر موندم زنگ نزدی چطوری منم چون حوصله نداشتم بخیه هامو بهونه کردم وگرنه دلم خیلی پره ازشون اگه اعصاب داشتم یه جنگی به پا میکردم
به شوهرم گفتم زودیزنگ زد به ننش ک قشنگ می‌شناسه دیگه اونا رو باز میخواستن از زیرش در برن ک شوهرم باور نکردوطرف منه
قبل دهمم می‌خواستم برم عیادتش مامانم گفت لاقل بزار دهمت بگذره بعدبرو ولی الان ک اینجوری کردن می‌خوام کلا نرم و قطع رابطه کنم
نزارم بچمو ببینن
واقعا خیلی اذیت میکنن قبل ازدواجم ‌و موقع عروسی هم بدی کردن برام ک حرص همشونو دارم
بنظرتون کار درستی میکنم
حق با کیه من یا مادرشوهرم؟؟؟

۵ پاسخ

بیشترش حق باتوئه ولی باقطع رابطه موافق نیستم

حق باتوئه عزیزم‌کار خوبی میکنی

باتوعه ۱۰۰درصد

حق داری واقعا ناراحت بشی
ولی قطع ارتباط اصلا کار درستی نیست
بالاخره پدر و مادرن
وصله همسرت هستن
اونطوری هم یه شکل دیگه عذاب میکشی
سعی کن با سیاست و همدلی با شوهرت رد کنی این قضایا رو

حق با توئه عزیزم بالاخره نوه اونا هم هست و توقع داری ولی قطع رابطه نکن

سوال های مرتبط

مامان پسری مامان پسری ۵ ماهگی
تجربه زايمان من
درد داشتم به امید زایمان طبیعی رفتم بیمارستان معاینه کردن گفتن دو سانت بازی اومدم خونه یکم درد داشتم ولی دردم می‌گرفت نفسم می‌برید چراغ خاموش کردیم و خواستم بخوابم داشتم با شوهرم حرف میزدم ک یهو یه صدایی از شکمم اومد مثل ترکیدن همزمان خون اومد کل پاهام خونی شد من از ترسم فقط گریه میکردم شوهرم هول شده بود خلاصه زود سوار شدیم رفتیم بیمارستان ی ساعتم نگذشته بود ک ما. برگشته بودیم. دیگه هماهنگ کردم ب ماما همرام زنگ زدم گفت میام ولی خبری ازش نبود زود معاینم کردن گفت کیسه ابت ک سالمه چرا میگی کیسم ترکید تند تند معاینه کردن گفتن جفت بچه تیکه تیکه شده کیسه آبو ک پاره کردن همش خونی بود تو اون لحظه فقط خدا خدا میکردم گفتن از دست ماکاری برنمیاد باید سز اورژانسی بشی هرچی به مامام گفتم بیا زنگ بزنین بهش یا جواب نمی‌داد یا ک زودی قطع می‌کرد گوشيو اومدن امضا اینا گرفتن رفتم اتاق عمل تند تند کاراشونو کردن بی حسی و اينا عملم کردن
مامان آیهان 🩵 مامان آیهان 🩵 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان ۶
من ک باورم نمیشد اصلا گفتم جدی گف اره پیشرفت نداری گفتم خدا خیرت بده من دیگ نمیتونم تحمل کنم اومدن و سوند وصل کردن ک اصلا درد نداشت چون با اون سوند فرق می‌کرد لباسم تنم کردن منم همچنان درد داشتم سرم و فشارم قطع کردن و بردنم اتاق عمل رفتم روی تخت و کمرم و بی‌حس کردن ولی من حس داشتم و پاهامو تکون میدادم ک میگفتم من حس دارم ک دوباره بی حس کردن گفتن دراز بکش دراز کشیدم و پاهام و آوردم بالا گفتم دکتر من حس دارم یهو تیغ نزنی ها گف دختر تو چقد شیطونی بیهوشت میکنم ها گفتم نه نکن ولی من حس دارم اومد بتادین زد ب شکم و پاهام چن تا ویشگون ریز از شکمم گرفت ک گفتم دکتر چرا ویشگون میگیری دیگ یه دکتر اومد یه چیزی زد تو انژوکتم و بیهوش شدم😅😂
ساعت ۱۱ونیم تو خواب بیداری بودم ک دیدم دارن شکمم و فشار میدن و زیاد دردی حس نکردم فقط گیج بودم و میگفتم بچم کجاس میگفتن خوبه دیگ بردنم از اتاق عمل بیرون و مامانم و شوهرم و ک دیدن گریم گرف حالا من گریه اونا گریه
دیگ تو اتاقم یه شکمم و فشار دادن و بچه رو آوردن
مامان آیهان 🩵 مامان آیهان 🩵 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان ۶
من ک باورم نمیشد اصلا گفتم جدی گف اره پیشرفت نداری گفتم خدا خیرت بده من دیگ نمیتونم تحمل کنم اومدن و سوند وصل کردن ک اصلا درد نداشت چون با اون سوند فرق می‌کرد لباسم تنم کردن منم همچنان درد داشتم سرم و فشارم قطع کردن و بردنم اتاق عمل رفتم روی تخت و کمرم و بی‌حس کردن ولی من حس داشتم و پاهامو تکون میدادم ک میگفتم من حس دارم ک دوباره بی حس کردن گفتن دراز بکش دراز کشیدم و پاهام و آوردم بالا گفتم دکتر من حس دارم یهو تیغ نزنی ها گف دختر تو چقد شیطونی بیهوشت میکنم ها گفتم نه نکن ولی من حس دارم اومد بتادین زد ب شکم و پاهام چن تا ویشگون ریز از شکمم گرفت ک گفتم دکتر چرا ویشگون میگیری دیگ یه دکتر اومد یه چیزی زد تو انژوکتم و بیهوش شدم😅😂
ساعت ۱۱ونیم تو خواب بیداری بودم ک دیدم دارن شکمم و فشار میدن و زیاد دردی حس نکردم فقط گیج بودم و میگفتم بچم کجاس میگفتن خوبه دیگ بردنم از اتاق عمل بیرون و مامانم و شوهرم و ک دیدن گریم گرف حالا من گریه اونا گریه
دیگ تو اتاقم یه شکمم و فشار دادن و بچه رو آوردن
مامان آنیسا مامان آنیسا ۴ ماهگی
تجربه زایمان-پارت 2
ویک قسمت بدی ک داشت دوبار معاینه شدم یکی برا دهانه رحمم یکی برای تحریکی ک نمیدونم واقعا دلیلش چی بود و حق اعتراض هم نداشتم چون اونا کار خودشونو میکنن.بعد از 3ساعت تلاش ک شاید بتونن بچمو بچرخونن که سفالیک بشه نشد بردن دوباره سونو دیدن بازم بریچه .لباس اتاق عمل پوشیدم سوند وصل کردن ک دردی نداشت فقط یکم سوزش داشت ولی قابل تحمل بود ساعت 10تو اتاق عمل بودم اون آمپولی ک ب کمر میزنن برای بی حسی هم من ک دردی متوجه نشدم اصلا .ساعت 10و25دقیقه دخترمو گذاشتن رو سینم عملم خداروشکر زود تموم شد دکترم گفت چون چربی نداشتی و لاغر بودی هم زود بچه بدنیا اومد هم زود بخیه زدیم تا ساعت 11و45دقیقه تو اتاق ریکاوری بودم بعدش رفتم توی بخش تا ساعت 8شب هم اجازه بلند شدن و خوردن نداشتم ساعت 8ک شد آروم آروم نشستم ک سخترینش همین بود برام و راه رفتن اونقدی سخت نبود از نظر من .و یه چیزی ک خیلی کمکم کرد همون شیاف بود ک توی تاپیک ها دیده بودم همه گفته بودن ببریم و هر 4ساعت استفاده کنیم و من استفاده کردم و اصلا درد آنچنانی نداشتم توصیه میکنم حتما شیاف همراهتون باشه .از بخیه براتون بگم ک اصلا درد نداشت وقتی کشیدم بعدش خیلی احساس سبکی داشتم.اگه سوالی دارین در خدمتتون هستم
مامان مریم ومحمد💙💖 مامان مریم ومحمد💙💖 ۴ ماهگی
(پارت پنجم)

منم شروع کردم قربون صدقش میرفتم ک گفتن باید  ببرن لباساشو عوض کنن و بردنش منم از تخت عمل منتقلم کردن ب یه تخت دیگه ک بدجوری سردم شد و بدنم شروع کرد ب لرزیدن ک برام ی چیزی مثل بخاری آوردن گذاشتن بالاسرم ک بهتر شدم مامانم همچنان منتظر بود از بخش آوردنم بیرون خواستن ببرن اتاق خودم شوهرم باکمک یه مرد از تخت جابه جام کردن ک خیلی سختم بود و اذیت میشودم موقعه جابه جایی
بردنم اتاق پرستاره اومد با کمک شوهرم 10تا نوار بهداشتی  زیرم گذاشتن و گفتن تا ساعت 6عصر هیچی نخورم ومن خیلی تشنه و گشنم بود بیحسی کم کم داشت از بدنم خارج می‌شود و دردام شروع میشود ک اومدن ماساژ رحمی انجام دادن ک من اشکم در اومد غذا هم  نیوردن ن برا من ن مامانم منم ب ‌شوهرم زنگ زدم گفتم کوبیده بیاره ک دارم از گشنگی تلف میشم ساعت 5کم کم شروع کردم خوردن اول یکم آب آناناس خوردم بعد یکم خرما و همین جور ادامه دادم تا ساعت 6 یهو زیاد نخوردم ک حالم بد نشه و حالت تهوع نگیرم شوهرمم اومد برام غذا آورد
مامان جوجولات🍬🍫 مامان جوجولات🍬🍫 روزهای ابتدایی تولد
بعد چند روز فرصت کردم بیام از تجربه روز زایمان بگم
من سز اختیاری بودم دکترم بهم چهارشنبه دهم اردیبهشت ساعت ۶ونیم تاریخ سز داده بود ساعت ۷رسیدم بیمارستان برای تشکیل پرونده با مامانم رفتم بخش زنان
بعد گفتن برو زایشگاه اونجا سوالاتی درمورد بیماری و مشخصات و چک کردن سونوها ازم پرسیدن بعدم بهم لباس مخصوص دادن ک با خودم گفتم ااا خب خوبه قشنگ و مرتب میرم اتاق عمل🤣چون شنیده بودم چادر میدن بعضی بیمارستانا رفتم تو یه اتاق و روز تخت یه ساعتی دراز کشیدم آنژوکت وصل کردن سرم زده نوار قلب گرفتن از نی نی بعد اومد برای زدن سوند ک من میترسیدم اما خب با مهربونی و ارامش برام توضیح داد و واقعا درد نداشت فقط حس بدی داشت ک یه چیزی درونته🥴
بعد گفتن تخت ۶اتاق عمل تخت ۶کی بود من🤗
آقا از اونجایی ک بیمارستان ناجا بود یه روسری سفید🥴با یه چادر گل گلی سرم کردن🤦💩ک صدای امام رضارو شنیدم ک گف اگه همینجوری بیای حرم شفات میدم🤣با ویلچر رفتیم ب سمت اتاق عمل خیلی سریع با همسرم و مامانم و خالم خداحافظی کردم و تازه من بهشون روحیه دادم ک نگا این چیه سرم کردن برا ترسوندن خوبه
اخه روی کلاه روسری بعد چادر😐همسرجانم با چشمای اشکی ب زور میخندید بعد ک رفتم تو صدای مامانمو شنیدم ک گف مینو نترسیا گفتم نبابا ترس چادر داشتم ک یه گل گلیشو بهم دادن هرکی اونجا بود بهم خندید بعدم گفتن عجب مامانی چه روحیه ای ..آقا اینم بگم ک واقعا برام مثل معجزه بود من کوچک ترین ترسی نداشتم استرس اصلا و واقعا نمیدونم چ جوری خدارو هزاران بار شکر🤲🏻
مامان 𝑬𝒍𝒊𝒏🐣🫧 مامان 𝑬𝒍𝒊𝒏🐣🫧 ۲ ماهگی
سلامامانا خیلی گفته بودین تجربه زایمانمو بگم
من سزارین اختیاری بودم ۳۸ هفته و ۲ روز رفتم برا عمل ساعت۸ صب رفتمو ۹ ونیم صب بستری شدم رفتم بلوک زایمان تا لباس بپوشمو‌برا عمل اماده بشم
سروم وصل کردن بهم و اتاق دادن تا منتظر بمونم نوبتم بشه من چهارمین مریض بودم ک قرار بود عمل بشم و بخاطر همونم یکم طولانی‌موندم تو بلوک زایمان من از زایمان طبیعی متنفرم و وحشت دارم از شانس من ینفر تو اتاق روبه رویی من داشت طبیعی زایمان میکرد و از اول تا وقتی ک برم اتاق عمل مجبور بودم صداشو بشنوم خیلی حس بدی داد بهم فشارم اینا افتاد خلاصه تا برم اتاق عمل کلن از لحاظ روحی و جسمی حالم خراب شد
خلاصه ساعت ۱۲ بلخره اومدنو سوند وصل کردن سوند یکی از ترسای من از زایمان بود ک واقنم چندش و ترسناکه حالا نمدونم من حساسم یا همه همینن
سوندو وصل کردنو رفتم دم در با خانواده ام خدافظی کردمو رفتم اتاق عمل
نمیدونم از ترس بود یا هر چیز دگ ای ولی من کلن حال نداشتم مثل صب ک با ذوق رفتم بیمارستان نبودم و دلیلشم انگار اون صدای اون خانومه بود ک زایمان طبیعی میکرذ🤦🏻‍♀️
رفتم نشستم رو تخت و نوبت امپول بیحسی شد بر خلاف تصورم از سوند خیلی راحت تر بود امپولو ک زد یه کوچولو درد داشت و گف دراز بکش
دراز کشیدم حس کردم پاهام داغ شد و دگ حسشون نمیکردم
پرده رو کشیدن و شروع کردن ۵ دیقه‌نکشید که بعد یه تکون شدید ک خوردم صدای گریه دخترم اومد🥲اشکامو نمیتونستم کنترل کنم خیلی حس خوبی بود خیلی عجیب بود کل اون تایمی ک اتاق عمل بودم نتونستم گریمو کنترل کنم و تو فیلمبرداریم همش گریه کردم ...
مامان مهوا🩷 مامان مهوا🩷 ۲ ماهگی
چهارشنبه صب ساعت ۵ دل دردام شروع شد
هی میگرفت ول میکرد هر چی سعی کردم بخوابم دیدم نمیتونم
هم میترسیدم برم بیمارستان هم اینکه ماما همراهم گفته بود هر موقع دردت شدید شد برو تو خونه درد بکشی بهتره
دیگه ساعت ۷ بود دیدم نمیتونم تحمل کنم شوهرمو بیدار کردم زنگ زدم به مامانم اماده شه بریم بیمارستان
۴۵ دقیقه راهمونه تا همدان
وقتی رسیدم معاینه کردن گفتن یه سانتی ولی خیلی درد داشتم
گفتن برو ساعت ۲ بیا
منم رفتم خونه پیاده روی کردم و حموم کردم ساعت ۲ونیم ناهار خوردم ۳ رفتم گفتن ۲ سانتی بستریم کردن
بعدش رفتم اتاق زایمان مامانم پیشم بود ولی بیرونش کردن
بعدش شوهرمو گزاشتن اومد پیشم
کمرمو ماساژ داد کمکم کرد یکم دوبار معاینه ام کردن
بعدش ان اس اتی خیلی انقباظات قوی نشون میداد و درد منم خیلی شدید بود شوهرمو بیرون کردن گفتن کیسه ابتو پاره کنیم زود پیشرفت کنه دهانه رحمت
وقتی پاره کردن یکم پرستارا و دکترا بهم مشکوک نگا کردن یه چیزایی هم گفتن من نفهمیدم
بعدش اوردن سوند و سرم و امپول زدن ازم یه سری سوال پرسیدن و بعدش دیدم ویلچر میارن منم چون تجربه زایمان نداشتم نمیدونستم چی به چیه که فکر میکردم دارن برا طبیعی اماده ام میکنن دیگه
یهو وقتی ویلچر اوردن یکی از پرستارا گفت بچت مدفوع کرده داریم میبریمت اتاق عمل وقتی شنیدم مردم از استرس فقط گفتم به همراهام بگین
موقع رفتن به اتاق عمل همراهامو راه دادن تو منم که فقط گریه میکردم از استرس
وقتی رفتم اتاق عمل کلی پرستارو دکتر تو اتاق عمل بودن
تو عرض ۵ دقیقه بچه رو اوردن بیرون
تایپک بعد میزارم بقیه رو
مامان فندق مامان فندق ۴ ماهگی
پارت پنجم زایمان

مامانم این وضعیت دیگ گفت ک ن این روند زایمان نیست عصبی شده بود چون واقعا داشتم از بین میرفتم زنگ زد ب شوهرم گفت ک بیا اینجا بگو یا مرخصش کنید یا باید بره عمل خلاصه با کلی دعوا و بحث گفتن منتظر بمونید دکتر بیاد از اتاق عمل تا باهاش صحبت کنید خود پرستارا خیلی ترسیده بودن چون حالم بدتر شده بود فقط حساسیت نشون میدادم ب داروها تا دکتر آمد جلوش گرفتن اول گفتن ک ابن مریض از دیروز بستری و هیچ روندی نداشته فقط داره عوارض نشون میده دکتر آمد توی اتاق بخاطر اینکه زیر میزی بگیره سخت گفت ک ن طبیعی ۳و۴ روز هس عادی درد بکشی مامانم کلی التماسش کرد برا عمل خودم با اینکه صدام بالا نمیومد داشتم میمیردم بهش گفتم هر چی بخای میدم فقط ببرم دارم میمیرم گفت باش واریز کنید ک بگم امادش کنن خلاصه امدن بهم سون و اینا وصل کردن هنوزم معاینه ام میکردن من جیغ میزدم ولم کنید کشتیدم دیگ
بعد تا ساعت ۷ طول کشید من همچنان از هوش میرفتم از درد شدید تا امدن بردنم کلی حالم بد بود متنفر شده بودم از همه
رفتم اتاق عمل گذاشتنم روی تخت باریک و آماده ام کردن دکتر بیهوشی با ی آمپول باید از کمر بیحس میکرد اما وقتی مشت زد دید من واقعا حس کردم گفت ک ی آمپولفایده نداره یکی دیگ زد تو نخاع سریع خوابوندنم دستام بستن پرده سبزی گذاشتن جلوم سرم بردن پایین تر از تخت
قشنگ حس میکردم لایه ب لایه شکم داره پاره میکنه ب ثانیه نکشید صدا گریه بچه آمد بچه با کیسه اب کشیدن بیرون و خیلی هم شکم پاره کرده بودن بعدا بهم گفت بخاطر معاینه ها رحمت جا ب جا شده بود در اصل خیلی کمتر از این باید باز میشد شکمت وقتی کیسه اب زد پاره کرد ابش ریخت رو پام حسش کردم
مامان نوخودی مامان نوخودی ۲ ماهگی
وقتی سوند وصل کردن دکترم زنگ زد سریع امادش کنید ک من دارم میام اونام تا شوند وصل کردن گفتن از تخت بیا پایین و روی یه تخت دیگه بخواب واقعااااا ترس اینو داشتم ک یهو لوله سوند دربیاد و… ولی بعد فهمیدم اصلا درنمیاد جاش سفت و سخته 😂
یه حس چندش داره انگار داری دستشویی میکنی یه همچین چیزی خلاصه با ترس و لرز اومد از تخت پایین و رفتم رو ی تخت دیگه به زور تونستم بخوابم چون سوند بهم وصل بود هیچ کدوم هم کمکم نمیکردن فقط یه خانم بود واساده بود میگفت زود باش چقدر فس فس میکنی ولی یه ذره هم کمکم نکرد 😕 دراز که کشیدم بردنم بخش اتاق عمل اونجا دیگه واقعا ترسیده بود بیصدا اشک گولی گولی از چشمام میریخت شوهرمم بنده خدا استرس داشت نمیدونست خودشو آروم نشون بده یا منو آروم کنه 🥲😂
باز وقتی رفتم قسمت اتاق عمل پوروسه از تخت عوض کردن بود و رفتم اتاق عمل و انتخابم بیحسی از کمر بود با اینکه مادر شوهرم قبلش خودشو کشت ک من بیهوشی رو انتخاب کنم و راضی هم هستم😁👌🏻

سوزن بیحسی اصلا درد نداره انگار نیش مورچه و یهو پاهام داغ شد و حالت خواب رفتگی درازم کردن و دستمو به تخت بستن و جلومم پوشوندن حعی میگفتم توروخدا شروع نکنید من هنوز بیحس نیستم 😂
فکر نمیکنم به ۵ دقیقه کشیده باشه ک میفهمیدم شکمم داره تکون میخوره و یهو حس کردم از سر معدم آزاد شد تازه متوجه شدم چقا شکمم سنگین بوده انگار اصن آزاد شدم 😂
ادامه داره ...
مامان سرور مامان سرور ۳ ماهگی
پارت ۳
بردن اتاق عمل منم اسرار داشتم منو بیهوش کنن درد رو حس نکنم آمدن آمپول ب پشتم زدن اونم یه درد دیگ بود ک خیلی بد بود😢بد اون پاهام کلا بی حس شدن به پارچه انداختن جلو چشام دیگ ندیدم اون بخیه ک قبل خورده بودم رو باز کردن رحمم رو کورتاژ کردن دوباره هم از داخل هم از بیرون تا معقدم بخیه خوردم
لرزش افتاد ب بدنم بخاری وصل بدنم کردن اصلا خوب نمی‌شدم دو کیسه بهم خون زدن 😢 بد تموم شدن منو فرستادن آسیو ۲ روز هم اونجا موندم امروز آمدن دوتا گاز و یه چیز بادکنکی گذاشته بود داخل رحم ک خون ریزی نکنم آمدن در آوردن و سوند مثانه هم دادن بخش😢😢 بلخرع با هزار درد بلا تموم شد دادن بخش گفتم برم ب بچه شیر بدم بچه هم تو شیشه بودنش هر چند به قطره از شیرم نمیاد گفتم مک بزنه میاد بچه هم اصلا مک نزد دیگ آمدم رو تختم طاقت رفت آمد نداشتم ک برم شیر بدم
احتمالا شاید فردا من مرخص شم ولی هنوز بچه معلوم نیس
نمی‌دونم کار خوبی کردم گفتم اینا رو یا ن شاید بعضی هاتون تجربه اولتون باشه زایمان کنین بترسین ولی هر کسی اینجوری نمیشه منم حرف حق اینا گفتم😞 ک چقدر رو این عذاب کشیدم
ولی وقتی بچه تو بغل میگیری یه حس دیکس
خدا تمام دامنای مادرا رو سبز کنه این حس رو ب همه بدع🤲
مامان آدرین مامان آدرین ۴ ماهگی
پارت ۲
بعدش خوابیدم روی تخت لباسمو پرده کردن سرم و دستگاه فشار وصل کردن من پاهامو از زانو ب پایین تکون میدادم فهمیدم دارن شروع میکنن گفتم دکترمن سرنشدم گفت الان شروع نمیکنیم ک نیم ساعت دیگه دکتر بیهوشی هم هی سئوال میپرسید ک اسم خودت چیه و ....
ک یهو حس کردم ۲ بار رو معدم فشار اومد صدای پسرم اومد
خیلی حس خوبی داشتم
بردنش تمیزش کردن اوردن گذاشتن رو صورتم بهترین لحظه عمرم بود🥲
بعدش دیگه ک داشتن بخیه میزدن فقط دوست داشتم تموم شه باز ببینمش
اصلا هیچ ترسی نداره حین عمل خیلی حس قشنگیه
ماساژ رحمی دادن ۲ بار درد نداشت فقط یه حس حالت تهو یه حسی ک انگار معدت اومده تو دهنت داشتم اونجوری بود بعدش بردنم توی ریکاوری اوردن گذاشتن روم پسرمو یکم شیرخورد
بعد ۲۰دیقه رفتیم تو بخش شوهرم جلو در اتاق عمل بود لحظه ای ک پسرمونو دید خیلی قشنگ بود (من دوست داشتم میشد هرموقع دلتنگ اون لحظه ها شدی دوباره ببینیشون)😊😊
رفتم تو بخش و مامانم و شوهرم اومدن پیشم پرستار اومد لباسمو عوض کرد
سری داشت کم کم میرفت من کلافه شدم