۱۲ پاسخ

اصلا مامان بدی نیستی همه ی ما این روزا رو گذروندیم که کم آوردیم پس به حرفای بقیه فکر نکن و به بچت فکر کن

شما تنها مادر شدی؟ اون پدر نیست؟؟ مادر بودن تبدیل به رباتت میکنه؟؟ 😶
این چه مضخرفاتیه بچه بزرگ کردن مسئولیت و مراقبت هر دوتا والد رو لازم داره اصلا با این فکرا خودتو مریض نکن شماهم نیاز داری یه وقتایی یه آدم امن کمکت باشه بچه رو نگهداره خودت استراحت کنی وبه خودت برسی ❤️🥲

من دختر گریه می کرد تا 2ماهگی همش گهواره براش گذاشتم شما بذارین شاید لفلاکس داره دکتر گفت خوبه براش

مردا کلا همینن من دوسه شب پیش دخترم بغلم بود یهو ناخنش خورد رولبم خیلی تیز بود بااینکه ناخن نداشت خیلی درد داشت من گفتم ایییی فقط نگای دخترم کردم دیگه چیزی نگفتم شوهرم گفت چرااااا اینجوری نگاش میکنی مگه عقل داره میفهمه نکن فلان 😐گفتم اروم باش فقط نگاش کردم وا چته

منم عصری دخترم اصلأ نمیخوابید خیلی اعصابم خورد شد خودمم خوابم میومد به بچه هی میگفتم چرا نمی‌خوابی همش بهانه میگیری شوهرم ناراحت شد ک چرا اینجوری می‌کنی با بچه

عزیزم تو مادر بدی نیستی،فقط خسته شدی و اون واکنش رو نشون دادی،بقیه باید درک کنن که اکثر مردا همینن و درک نمیکنن،,براشونم مهم نیست،بعدم تخت میگیرن میخوابن

اصلا ناراحت نباش خواهر، منم مث توام همچنان بیدارم

من دیروز ۵ صبح اونقدر حالم خراب بود از خستگی رفتم بیمارستان سرم و امپول
پسرم ۴۸ ساعت تمام جیغ میزد هر یه ربع گریه میکرد نه خودش میخوابید نه میزاشت ما بخوابیم دل درد شدید داشت

ادم ک از اهن نیست میبینی یهو از خود بیخود میشه
اگه کمکی داشته باشی اینطور نمیشه عزیزم

اولن بهش قطره بده اگه شاید دل درد داره نمی تونه بخوابه وگرنه بچه ۲۵ روز باید همش بخوابه
بعدم همسرت بلند کن نگه داره اگه نخوابی شیر نداری حوصله نداری که بچه داری کنی

ن عزیزم تو مادر بدی نیستی فقط خسته یی و نیاز ب کمک همسرت داری

میفهمم عزیزم،،،من همین بلا سر بچه اولم سر اومد،،،الانم درگیر بچه دومم،،،،ولی خب میگذره،،،با خودت تکرار کن میگذره،،،نهایت ۲ ۳ ماهه

سوال های مرتبط

مامان فندوق کوچولو 😍 مامان فندوق کوچولو 😍 ۷ ماهگی
مامان دوقلوها👩‍❤️‍👩 مامان دوقلوها👩‍❤️‍👩 ۲ ماهگی
بخدا این زنه دیونم کرده دیشب بچها کریه میکردن یکی از قلا رو پاهام بود خاب بود قل دیگه رو زمین بود وقت شیرش بود گریه میکرد مادر شوهرم داشت‌ شام میخورد اومد‌ پاشه خودم برداشتم ک شیر بذم اومد گفت بدش به من گفتم خودم شیر میدم ناراحت شد یه قیاقه کج و راست کرد رفت نشست یهو بعد دو دقه اومد دستشو زد زیر بچه برداش بچه ترسید یهو میگه اون نمیدی اینو میبرم من هیچی نگفتم شوهرم داشت نگاه میکرد فهمید عصبی شدم رفت رختخواب مامانشو اورد انداخت برای خودمونم تو اتاق من رفتم رختخوابمو بیارم پیش بچها گفت چی شده گفتم بچها‌ گریه میکنن عصبیم بعد گفت بگو‌ راستشو گفتم چیزی بگم میگی حساسی گفت نه بگو گفتم چرا مامانت اینکارو کرد اگ بچه رو ندادم شیر بده یعنی خودم میخام نگهدارم بچمو باز اومد اون یکی رو برداشت گفت تو خیلی رو بچها حساس سدی گفتم حساس نیستم من بچهارو ب زور میخابونم اون میاد ماساژ میده پشت گوشاشون و ماساژ میده فشارشون میده گفتم اینا برای بیدار کردن بچه وقتی میخان شیر بدنه یهو هردو بچها گریه کردن منم اصن بلند نشدم شوهرم گفت بچه رو ساکت کن بعد بیا گفتم بزار نگهداره وقتی بچه خوابه دست نزنه گریه های اینا هی بلندتر میشد منم رفتم تچ اشپز خونه ظرفا رو بشورم شوهرم دید من دست نمیزنم خودش اومد تا در اتاق باز شود شوهرمو دید به من گفت بیا بچهاتو بردار من میام میشورم منم گفتم شما ک بیدار کردی خودت نگهدار به من مربوط نیس بعدم رفتم تو اتاق یه ساعتی الاف بودن اومدم دیدم رختخواب پهن کرده یکی از بچهارو هم گذاشته رو جای خودش منم اومدم نشستم رو رختخواب تا صب هم نزاشتم دستش ب بچها بخور صب باز جلو شوهرم بچه رو برداشت ک اروغشو بگیر ه اون ک رفت گفتم بزارش سرجاش