۷ پاسخ

دختر منم خیلی زود چشم میخوره
معمولا بعد هر مهمونی ای چه بریم چه بیان باید براش تخم بشکنیم وگرنه دهنمون سرویس میکنه

عزیزم حضرت محمد گفته چشم زخم وجودداره بعدمیگی تازه اعتقادپیداکردی من قبل رفتن براش۴قل وایت والکرسی ووان یکادمیخونم اگه ازاین پلاستیکایی هاهم هست میتونی بخری وصل کنی زیرلباسش

مهمونی میری براش ون یکاد بخون خب من و بابای پسرم هر جا میریم یا من میخونم یا باباش براش یا ایه الکرسی دیگه راحتی

من چند شب پیش به حالت مرگ رفتمااااا
برا شوهرم قسم میخوردم چشمه
تا الان دوبار از یک نفر بهم ثابت شده دیگه میترسم ازش
حالا بدشانسی نزدیک هم هست نمیدونم چیکار کنم

عزیزم چشم که بد نیست اکثرا از دوست داشتن هست مامان باباها مگه از بچشون برشون میاد ؟درصورتی اول خودمون بچه هامون چشم میزنیم

پسر منو عمش تا میبینه یه اتفاقی واسه بچم میفته
کلا هربار خونمون میاد یچیزی میشکنه بچم بیقرار میشه یا بچم مریض میشه

اون وقت تاحالا ک ابنجوری شدع فقط دارم خدارو شکر میکنم ک بچم سرش نخورد ب تیر برق انداختمش رو خودم ادم ب گوه خوردن میفته والا ی مهمونی میزه

سوال های مرتبط

مامان امیر عباس مامان امیر عباس ۱ سالگی
بچه ها بیاین یه خاطره بامزه از بابام و بچگی های خودم بگم الان بایکی از مامانا صحبت می‌کردم یادم افتاد



من تک دختر بودم بین یه عالمه دای و عمو و پسر خاله ، پسر عمو و پسر عمه🥲

بعد این سه تا پسر منو اذیت میکردن مثلا چ طوری بازی های میکردن ک من نمیتونستم باهاشون برم روی دیوار و در و اینا منم گریه میکردم ک اینا منو اذیت میکنن 🤕

بابام ب مامان باباهاشون گفت حواستون ب بچه هاتون باشه یا خودتون ادبشون کنید ک ب دختر من کاری نداشته باشن ،یا من ادبشون میکنم 😠
یادمه اونام سپردن ب بابام ک خودت ادبشون کن😑
حالا بابام چی کار کنه خوبه؟؟👀😬

یه روز هر سه تاشون که حدودا ۶ سالشون بود سوار موتور کرد برد توی بیابون و کوه ولشون کرد خودش امد 🤣😂

اونام بعد دوساعت پیاده برگشتن خونه و آدم شدن برای همیشه و دیگه هیچ وقت منو. اذیت نکردن🤣🫢😬
نه من بلکه هیچ دختری رو توی خانواده و فامیل👀😅😆
میخوام اینو بگم که اگر دختر دارید حتما هر روز روزی هزار بار ب همسراتون یادآوری کنید که قهرمان زندگی دخترشون باشن😍♥️
《اگه یه دختر با اعتماد به نفس ، قوی ، و خودباور و با عزت نفس میخوای از بچگی باید شروع بشهه و همش توسط عشق پدر دختری که خیلی خیلیییییییییییییی نابه به وجود میاد 》🪽🤍
مامان دلسا مامان دلسا ۱ سالگی
اولین روز از شیر گرفتن به پایان رسید😁
صبح که دیگه بیدار شد اخرین وعده ی شیرشو خورد
بهش صبحونه دادم بعدش هی نق زد که شیر میخوام سر سینم چسب برق زدم گفتم می می اوخ شده درش اوردم نگاهش کرد گفتم بیا دست بزن ببین اوخ شده دیگه رفت اون طرف نشست و باز نق نق کرد تصویری زنگ زدم مامانم یکم حرف زدیم با مامانمم دردودل کرد که می می اوخ شده بهشم نشون دادیم😀
خلاصه بهش میوه دادم خورد یه یک ساعت بعدش نهارش دادم و از خونه رفتیم بیرون خونه مادر شوهرم اونحا هم چند بار نق زد که شیر میخوام گفتم می می اوخه یکم که نق زد بعدش بهش یه خوراکی یا میوه میدادم
بهتر میشد یادش میرفت دیگه عصرش خیلی داشت بهونه میگرفت بردمش تو حمام اب بازی کرد یه نیم ساعتی سرش گرم شد اومد بیرون تا یکی دو ساعت اوکی بود باز شروع کرد ارونحا اومدیم بیرون رفتیم خونه مامانم(خونه ی مادر شوهرم و مامانم به هم نزدیکه)دیگه اونجا یکم بازی کرد بستنی خورد قبلشم بهش شام داده بودم
تا ۱۲ که اومدیم خونه اومدیم تو اتاقش یکم با اسباب بازیاش بازی کردیم دیگه گفتم بخوابیم هی می می کرد گفتم اوخه گیجه خواب بود دیدم خیلی نق میزنه توی عصاری خوریش میوه ریختم اومدیم توی تشکش یکم اونو خورد یکم زدم پشت کمرش و خدا را شکر خوابید
حالا دلسا وسط شب بیدار میشد همیشه ببینم امشب چی میشه🤦🏻‍♀️
انشالله بگذره زودتر
سینه هامم سنگین شده یه بار دوشیدمش باید برم یکم دیگه بدوشمش که سبک بشه کمی