پسر نازنینم، عزیز دل مامان،..
سه سال گذشت… سه سالی که توی هر ثانیه‌ش بوی شیر و آغوش و خوابای نیمه‌شب بود. تو بودی و صدای گریه‌هات که قشنگ‌ترین موسیقی دنیا شده بودن، تو بودی و شیشه‌شیر و پوشک و اون تخت کوچولویی که تقریبا هزار شب توش برات قصه گفتم.بی خوابی هر لحظه مهمون چشم من و بابا بود🤭تا یک سالگی با صدای سشوار و مداحی میخوابیدیم،آخه اصلا ما اهل مداحی نبودیم اما فقط آرامش تو مهم بود😅تو اولین تجربه ی مادری من بودی و واسه کوچکترین اتفاق جدیدی کلی ذوق کردیم و کلی اشک ریختیم🥹چشم انتظاری هردومون وقتی سرکار بودم هیچی از احساسمون کم نکرد و این دوری چند ساعته ی هر روز شاید بهم نزدیکترمون کرد!
حالا وقتشه… وقتشه بعضی چیزها رو جمع کنم، نه برای اینکه فراموشت کنم،نه!! برای اینکه جا باز کنم… جا برای بزرگ شدنت، برای رویاهای تازه‌ات، برای لباسای مردونه‌تری که کم‌کم جاشون رو می‌گیرن.
شیشه شیرت، دیگه خیلی وقته خالی می‌مونه
پوشک‌هات، مهمون آخرین روزهاشن
و اون تخت کوچیکت، دیگه نمی‌تونه پاهای کشیده‌تو تو خودش جا بده.
ولی بدون پسرم… هیچ‌وقت اون لحظه‌هایی که با اون وسایل کوچولو، دنیامو پر از عشق کردی از خاطرم نمی‌ره. مامان همیشه همون مادریه که یه‌زمانی با دستای لرزون شیشه شیرت رو گرم می‌کرد و شب‌ها با یه ذره تکون دادن تختت،آرومت می‌کرد.
تو داری بزرگ می‌شی… و من با اشک و لبخند، ازت عقب‌تر قدم برمی‌دارم تا از پشت نگاهت کنم، تا همیشه هوات رو داشته باشم.
دوستت دارم پسرم، حالا و برای همیشه ❤️

تصویر
۱۳ پاسخ

چقد نوشته ت قشنگ و دلی بود عزیزم😘
خدا حفظش کنه
تولدش مبارک🎈

تولدش مبارک عزیزم

😍😍🥺

🥰🥰🥰🎉🎊🎊💐

چقد قشنگ نوشتی عزیزم خدا گلپسرتو برات حفظ کنه😍

با چ برنامه ای عکسارو درست کردی

تولد امیررضای عزیز و بامزه مبارکتون باشه عزیزم
خدا حفظش کنه.
متن قشنگی بود واقعا

تولدش مبارک عزیزم😍♥

خدا برات نگه اش داره عزیزم

خیلی قشنگ بود خدا حفظش کنه

خدا حفظش کنه گلم انشاءالله که همیشه موفقعیت ها و شادی هاشو ببینین 🌹

با اجازه کپیه متن🙏🏻🙏🏻

تولد امیررضای دوست داشتنی پیشاپیش مبارک عزیزم

عزیزم چه قدر قشنگ
تولدش مبارک
میشه متنت رو کپی‌کنم؟

سوال های مرتبط

مامان امیررضا مامان امیررضا ۳ سالگی
امروز دلم گرفت… نه از بچه‌ها، نه از زندگی، که از مادری که باید پناه می‌بود، اما تندی کرد…
توی فروشگاه لوازم‌التحریر، پسر کوچولوی من، با ذوقِ کودکانه‌اش، چشمش به یه پاک کن توپ افتاد. با ذوق گفت: «مامان اینو ببین!میشه بخریمش»
همین‌قدر ساده…کلا اصلا بچه ای نیست که اصرار کنه واسه خرید چیزی و خیلی کم پیش میاد چیزی بخواد
اما یه خانم، با لحنی تند و بی‌مقدمه، رو بهش کرد و گفت: «بچه‌ها همه‌چی که نباید بخوان! بذار مامانت نفس بکشه!»
و بعد هم به دختر خودش توپید که «از این یاد نگیر، نمی‌خرم!»

خشکم زد…
نه فقط از اون لحن، از اینکه یه مادر، درد خودشو سر بچه‌ی من خالی کرد…
پسرم ساکت شد، نگام کرد، نگاهش پر از سوال بود…
چجوری براش توضیح بدم که بعضی زخم‌ها از خستگی‌ان، ولی روی دل بچه‌ها جا می‌مونه؟

من مادر اون بچه نیستم، اما پناه پسر خودمم.
و دلم می‌خواد هیچ مادری، حتی توی سخت‌ترین روزها، پناهِ بچه‌ی دیگه رو خراب نکنه…


مادری یعنی پناه، یعنی آغوش، یعنی صبوری...
می‌دونم سخته، می‌دونم خستگی و فشار زندگی می‌تونه طاقت آدمو تموم کنه.
ولی گاهی یه جمله، یه نگاه، می‌تونه گوشه‌ی روح یه بچه رو برای همیشه تار کنه.
من اصلا آدمی نیستم که تحمل بی احترامی به پسرم رو داشته باشم اما لال شده بودم،خداروشکر شوهرم اومد و از خجالتش درومد البته جلوی دخترش نه اما چقد بد اجازه میدیم تو همه چی دخالت کنیم.
مامان قلبِ مادر مامان قلبِ مادر ۳ سالگی
دقیقا سه ساله پیش مثل امروز توبا اومدنت ب زندگیم باعث شدی من وارد دنیای زیبای مادرانه ها بشم تمامه ۹ماه بارداری رو ب امید دیدن فرشته ای که خدا خواست مال بشه من بشم مامانش رو سپری کردم ب امید دیدن روی ماهت پسرکم...
اون ۹ ماه ب کنار اون هفته اخر ب کنار که هر روز میگفتم امروز میبینمت و تو توی شکمم قِل میخوردی سُرمیخوردی دلم قنج‌میرفت که داری باهام ب روش خودت جوابمو میدی☺☺☺ تومیگفتی (عهکی مامان باید خیلی اذیت بشی تا بتونی منو ببینی همینطوری الکی رضایت نمیدم  ب این اسونی هام نیس🤪🤪🤪🤭🤭🤭)
اون یک هفته ک هر روز میرفتم بیمارستان ک شاید رضایت بدی و پا ب دنیای من بزاری برام خیلی بیشترگذشت...بلخره رسید اون روز که من از صبح چشم انتظارت بودم باترس و لرز رفتم بیمارستان و بستری شدمو  بلخره دردهایی ک هیچ‌تجربه ای ازش نداشتم ب سراغم اومد  با اون وجود باز دلم برای دیدنت له له میزد تا اینکه دقیقا همین موقعها بود ک گفتن موووهاییهههه سیاهشوووووو بلندشوووووو ببیننننن اووومددددددد 🤭😍.... شور عجیبی منو گرفت.. خدایا شکرت ک منو لایق مادر بودن دونستی... ☺🙏
پسرکمو دیدم دقیقا ساعت ۵ و ۷ دقیقه عصر ... اولین دیدار ما شکل گرفت...
پسرکم من برای اینکه تورو برسونم ب بالای بالا تمامه تلاشمو میکنم... دل مامان فقط ب بودن تو خوشه گل پسر نازم
تولدت مبارکمون باشه دلبر قشنگم 🤱🏻🥳
مامان رایان مامان رایان ۳ سالگی
تجربه شخصی:من از یک سالگی جیش رو گفتم و یک سال و نیم کلا دیگه پوشک نشدم. ولی الان از دستشویی رفتن بیزارم.شاید اون موقع برام زود بوده. مامانم با خوشحالی میگه حتی شبا اصرار می کردی که حتما ببریمت دستشویی و از پوشک شدن بدت میومد. خب اینا باعث شده مامان من به اشتباه فکر کنه من آمادگی دارم. نتیجه اینکه الان تا جایی که بشه اغلب خودم رو نگه می دارم. یا دائم برای خودم کار ديگه می تراشم که نرم سرویس. مشکلات زیادی ام بابتش پیدا کردم. سنگ کلیه و یبوست و سندروم روده و ...
پس اینکه بچه ها درمقابل پوشک شدن مقاومت می کنن خیلی طبیعی و گذراست و اصلا نشونه آمادگی نیست.
دوستان نه روح و روان بچه رو به بازی بگیرید نه خودتون رو اذیت کنید و نه خونه تون رو به جیش و پی پی بکشید‌
خودش اتفاق می افته همونطور که توی عکس نوشته توضیح دادم.
شما فکر می کنید وقتی بچه مداوم خطا داره همین که سرش داد نمی زنید خوبه ولی اون احساس می کنه نتونسته کار درست رو انجام بده. و کم کم اعتماد به نفسش از بین می ره چون شما دارید بهش می گید نباید توی شلوارت جیش و پی پی کنی باید بریم دستشویی درحالی که اون خودش می دونه فقط بدنش برای این خود کنترلی هنوز آماده نیست و کاری از دستش برنمیاد جز حس ناتوانی و عدم اعتماد به نفس که تا بزرگسالی همراهش خواهد بود و ممکنه باعث خیلی از شکست هاش بشه درحالی که نه خودش و نه شما نمی دونید ریشه ش همین اصرار به زود گرفتن از پوشک بوده. .و اینکه تند تند بردن به دستشویی و اینطور عادت دادن هم از نظر روانشناسی کودک رد شده.
خود بچه کم کم آمادگی پیدا می کنه.
اینجا زیاد دیدم که می گن یهو پوشک نکردیم بچه مون سه چهار روز یا پی پی نکرده‌!
این دیگه اوج نا آگاهی یک مادر هست!
مامان هامین مامان هامین ۳ سالگی
#موقت
خواهر شوهرم ۲تا بچه داره اولی دختره۱۳ سالشه تاخیر رشدی داره و مدرسه استثنایی میره کلاس سومه ،دومی پسره ۵ سالشه
احساس میکنم پسرش هم ی علائمی داره اما خودش هر موقع ما رو میبینه بدون اینکه ما چیزی بگیم شروع میکنه حرف زدن میگه پسرم خیلی باهوشه و ازش مطمئنم و...
پسر من ۳ سالشه خیلی فوتبال دوست داره وقتی میره با پسر اون بازی کنه متوجه شدم که اصلا بلد نیست شوت کنه با اینکه ۵ سالشه مامانش میگه به فوتبال علاقه نداره ی چیز دیگه هم اینکه دندونای شیری ش دوران نوزادی سیاه شد و ریخت دقیقا خواهرش هم اینجوری بود ،چند وقت پیش از زبون مادر شوهرم شنیدم که پسرش رو واسه حرف زدن برده دکتر چون واضح حرف نمی زنه
ولی خب خواهر شوهرم با اعتماد بنفس کامل میگه بچه دومش هیچ مشکلی نداره ،خب تا اینجاش به من ربطی نداشت میدونین چی اذیتم میکنه این که هر وقت ما رو میبینه غیر مستقیم میخواد با حرفاش بهم بگه که پسر من مثل دختر اونه ،تمام اطرافیان میتونن ک پسرم مثل بلبل صحبت میکنه هم چیزش به موقع و سر وقت اتفاق افتاده نمیدونم چرا نظر عمش اینه؟ جالب اینه ک پسر من و پسر اون با ۲ سال اختلاف سنی توی یکسال از پوشک گرفته شدن پسرم ۲سال ونیم بود پسر اون ۴ سال
میشه با حرفاتون بهم آرامش بدین؟
مامان نورسا☀️ و 💙 مامان نورسا☀️ و 💙 هفته بیست‌وششم بارداری
با توجه به تاپیک قبل.از تجربه اولین روز،از پوشک گرفتن بگم
اصلا امروز💩 نکرد طفلی. با اینکه تحت فشار نذاشتمش ولی قشنگ مشخص بود داره ولی نمیکنه .برای اینکه پاهاش اذیت نشه پاتی (توالت فرنگی کوجولو)گذاشتم واسش باز فقط جیش کرد..چندبارشم جایزه دادم مثلا شکلات آدامس آبنبات ....بعد غروب رفتم باشگاه به همسرم سپردم حواسش باشه و کلی سفارش کردم
تاپیک قبل بهتون گفتم که پوشک شورتی پاش کردم گفتم این شورته
خلاصه از باشگاه برگشتم به همسرم گفتم بردیش دستشویی؟
گفت نه گفت ندارم😐😐حالا فکر کنید من یک ساعت و نیم نبودم
رفتم دیدم بله تو اون پوشک شورتی کرده جیششو. چقد عصبی شدم مردا سلطان گند زدن به برنامه ها هستن . گفته بودم نباید بفهمه می‌تونه توی اون جیش کنه ...
حالا کلا امروز دو سه بار خودش گفت مامان جیش دارم ولی بقیشو خودم بردمش
چیکار کنم بذارم خودش بگه یا خودم ببرم؟مشاور گفت باید خودش بگه انقد تو شلوارش جیش کنه آزمون خطا کنه تا بفهمه 😫😫😫واقعا تحمل این مورد ندارم
عکس نامرتبط