۹ پاسخ

خب بعد چیکاکردی؟؟؟؟؟؟

عه خب بقیه اش 😃

چند هفته بودی که ترکید؟؟؟

خب ادامش

ای خدا چقد بد شانسی اوردی🥲دقیقا استرست رو درک میکنم

وای خدا کیسه آب من چرا نمیترکه

بقیییییش😅

الهی🥺🥺🥺چقدر استرس داشتی🥺

ای خدا چطوری یهویی ترکید

سوال های مرتبط

مامان هانا خانم مامان هانا خانم ۷ ماهگی
تجربه زایمان ۱
هفته ۳۸ و ۵ روز رفتم برای معاینه دکتر گفت اصلا سر بچه تو لگن نیومده و هنوز بالاس منم با کلی استرس ورزش و پیاده روی رو زیاد تر کردم
دو شب بعدش یه شیاف گل مغربی گذاشتم خوابیدم نصف شب یه سر رفتم دستشویی اومدم دیدم یکم دلم درد می‌کنه، ساعت شیش صبح دوباره پاشدم برم دستشویی دیدم یکم شلوارم خیس شد تو دسوییی همینجور آب ازم اومد پایین و لکه خون اومد
رفتم حموم آماده شدم رفتم سمت بیمارستان
منو بستری کردن دکتر ساعت هشت اومد بالا سرم معاینه کرد گفت یک سانت بازی ولی انقباضات خیلی خوب داره پیش می‌ره همینجور فعلا ادامه می‌دیم
گذشت تا ساعت ۱۲ دیدم دل دردام داره بیشتر میشه ولی قابل تحمل بود دکتر گفت یکم دیگ میام معاینه کنم ببینم چقدر باز شدی یک ساعت گذشت دیدم خبری از دکتر نشد، ماما اومد معاینه کنه گفتن دکتر گفته خودم میام گفت مادر دکتر فوت شده ول کرد رفت ، اونجا بود که استرس به دردممم اضافه شد ، ساعت دو بود ک باز معاینه کردن گفت ۴ سانت باز شدی نگران نباش دکتر انکال میاد بالا سرت
منم دردام داشت بیشتر و بیشتر میشد
زنک به دکتر انکال زدن گفت براش آمپول فشار بزنید که زودتر انجام بشه
از یه جایی به بعد دیگ نفهمیدم کجام و چیکار میکنم فقط خواهش و التماس که مسکن بزنید من آروم بشم
ماما معاینه کرد گفت هشت سانت باز شدی خیلی خوبه یکم دیگ تحمل کنی بچه به دنیا میاد
زنک به دکتر زدن دکتر گفت باید بیام معاینه کنم
اومد معاینه کرد گفت موقعیت حنین بده باید فوری ببرین اتاق عمل اورژانسی سزارین بشه
اونجا بود که کلی گریه کردم و گفتم من این همه درد کشیدم که الان سزارین بشم
اینقدر جیغ زدم که نفهمیدم چ جوری تا اتاق عمل منو بردن
آمپول بی حسی رو زدن به کمرم دیک اونجا بود که هیچ دردی نفهمیدم
مامان 💓حنانه خانم😊 مامان 💓حنانه خانم😊 روزهای ابتدایی تولد
سلام
⭕️تجربه زایمان من
❌پارت 1
۳۶هفته و پنج روز بودم
شب قبل رابطه داشتم ،صبح هم که بیدار شدیم دوباره رابطه داشتیم

شب با آقام تو اینستا دور می‌زدیم ،ساعت ده شب بود فکر کنم
که من به سختی پاشدم رفتم دستشویی

کارم که تموم شد پاشدم لباسم پوشیدم
یهو دیدم یه آب زیادی ازم‌اومد
حالا نمی‌دونستم دستشویی بود یا کیسه آب


با خودم گفتم حتما دستشویی بوده دوباره نشستم خودمو شستم
پاشدم باز آب زیادی ازم اومد🫠
با خودم گفتم یه آدم چقدر می‌تونه دستشویی داشته باشه
شک کردم کیسه آبه
اومدم بیرون به آقام گفتم آقام گفت من نمی‌دونم بخدا
هنوزم ازم قطره قطره میومد
پیام دادم دکترم
گفت که برو زایشگاه تست بده

(ساک بیمارستان هیچی آماده نبود )
زود فقط لباس پوشیدیم رفتیم بیمارستان
وقتی از ماشین پیاده شدم باز آب زیادی ازم اومد انگار دستشویی کردم

رفتم زایشگاه لباسم درآوردم (کلی خجالت می‌کشیدم بخاطر اینکه هعی ازم‌اب میومد )
تست دادم
و گفت خانم کیسه آبتون پاره شده
وای چه حس استرسی بود
و من گریه ام گرفت میگفتم چیکار کنم

آقام اومد تو یه چندتا چیز امضا کرد
و بهم می‌گفت نگران نباش و فلان




دکتر اصلیم یه شهر دیگه بود
ولی ماما گفت که باید برم بیمارستان شهر خودمون برای زایمان ریسک دوساعت تو راه باشم تا برم دکتر خودم


منم چون میخواستم سزارین اختیاری بشم و با دکترم صحبت کرده بودم
دودل بودم
گفتم به شرطی میرم که منو سز کنن
زنگ زد دکتر بیمارستان اونم گفت که برم
مامان پاشا🩵 مامان پاشا🩵 ۱ ماهگی
تجربه ی زایمان سزارین #
بیمارستان امیر المومنین تبریز

من شب قبل از عمل وسایلامو آماده کردم گذاشتم دم در. با کلیییییی استرس و دلهره ولی از یه جایی به بعد دیگه بیخیال میشدم کم کم که هر چی شد شد😜
خلاصه صبح ساعت ۶ بیدار شدیم رفتیم بیمارستان که کارای بستری رو گفتم برید انجام بدید که همسرم پرونده هارو هی برد پذیرش و حسابداری و فلان منم رفتم طبقه بالا برای کارای اولیه آزمایش و فشار و چیزای دیگه بعدش یه دست لباس دادن بهم گفتن بپوش آماده باش تا دکترت بیاد منم پوشیدم اومدن که سوند بزنن چون من از قبل با دکترم حرف زده بودم که بعد از بی حسی بزنن به پرستارا گفتم که بعد از بی حسی بزننن گفتن باشه اشکال نداره
خلاصه اومدن سرم زدن بهم که دم در اتاق همسرم و مامانم اونجا بود به ویلچر آوردن که منو ببرن که نشستم خداحافظی کردم منو بردن طبقه ۲ برای اتاق عمل همسرم خیلی استرس داشت همچنین خودم داشتم میمردم از استرس ولی اصلا به روی خودم نمی آوردم که همسرم ناراحت نشه ولی تو دلم غوغایی بوداااا😰
رسیدیم طبقه ۲ اتاق عمل وارد که شدیم انگار وارد سردخونه شدم سرده سرد یخ که من همینجوریش از استرس می‌لرزیدم
بعدش از ویلچر پیاده شدم رفتم یه دکتر اسم و مشخصاتم پرسید گفت پاشو بیا اتاق عمل رفتم اونجا دیدم دارن وسایلارو آماده میکنن یه دختر اونجا بود گفت بیا بشین رو تخت و همچنان داشتم میمردم از استرس

پارت دوم تاپیک بعدی##
مامان علیسان و الارا مامان علیسان و الارا ۴ ماهگی
تجربه سزارین دوم تو بيمارستان دولتی ۲۹ بهمن

دکتر گفت میخوای من عملت کنم گفتم بله خییلی ممنون
برام برگ بستری نوشت و یه برگم برا دکتر بیهوشی نوشت و بردم درمانگاه و ویزیت کرد و اومدم خونه و منتظر نشستم و روزا رو میشمردم تا دخترم و بغل بگیرم
اینم بگم که آخرای حاملگی خیلی برام سخت بود خیلی سنگین شده بودم
دوست داشتم هر نه زودتر تموم بشه تحملم تموم شده بود

بالاخره یکم مرداد شد و گفته بودن ساعت ۸ ناشتا بیمارستان باشم
ساعت ۷ صبح بود رفتن دستشویی دیدم کمی خونابه ازم اومد یه کم هول شدم
به مامانم گفتم گفت یکن عجله کن زودتر بریم کیسه آبته
منم داشتم آماده میشدم که دوباره ازم آب اومد مقدارش بیشتر بود
سریع جمع کردیم و به راه افتادیم تا رسیدم اورژانس مامایی شلوارم کلا خیس آب شد
ماما اومد زیرپوشمو نگاه کرد گفت بله کیسه آبت پاره شده
از استرس فشارم ۱۴ رو ۹ شده بود
چون اولین بارم بود همچین اتفاقی برام افتاده بود
خلاصه به همسرم گفتن بسته بستری تهیه کنه که شامل تاپ لباس عمل و کفش و بسته پوشک بزرگ و ... اینجور وسایلا بود منو بردن ازم آزمایش گرفتن و سرم وصل کردن و نوار قلب نی نی رو بررسی کردن و آخرشم سوند وصل کردن که دردش مثل استفاده کردن شیاف بود
خلاصه از ساعت ۸ تا ۱۰ منتظر بودم دکتر بیاد و ببرنم اتاق عمل
مامان ‌‌آیلین مامان ‌‌آیلین ۷ ماهگی
خب منم اومدم که از زایمانم بگم
من دیروز ساعت ۸ کیسه آبم ترکید بدون هیچ دردی رفتم حموم آرایش کردم مسواک زدم ساکم رو که از قبل آماده بود برداشتم رفتم بیمارستان ۸ونیم بود نوار قلب و معاینه شدم که گفت ۳ یا ۴ سانت بازی ولی دردی نداشتم زنگ زدن دکترم که بیاد بالا سرم نیومد خیلی دلم شکست چون قبلش کاغذ داده بود که زایمان ویژه ام خودش میاد بالاسرم که نیومد اونجا یه دکتر دیگه رو معرفی کردن به ناچار قبول کردم منو بردن بخش زایمان بعدش دکترم اومد گفت درد داری گفتم نه از اول تا آخر بالا سرم بود خیلی خوش اخلاق بود با یه ماما همراهش هر دو واقعا خوش اخلاق بودن راسی برا گرفتن این دکتر هم ۵ میلیون دادیم ولی خب خوب بود بعدش ساعت ۱۰ اومد آمپول فشار زد یدونه هم آمپول ریه چون من ۳۶ هفته و ۵ روز بودم بعد ۱۰ و نیم اومد گفت درد داری گفتم نه یکی دیگه آمپول فشار زد که ساعت ۱۱ دردام شروع شد ولی اصلا دادوبیداد نمیکردم قابل تحمل بود مامانم رو هم از اول راه داده بودن داخل بعدش مادرشوهرم اومد بعدش مامان بزرگم اومد بعدشم خواهرشوهرم تا ۱۱ونیم پیشم بودن منم درد داشتم ولی قابل تحمل بود که بعدش اینا رفتن ولی مامانم تا لحظه آخر پیشم بود ساعت ۱۱ ونیم دردم شدید شد که باعث شد جیغ بزنم دکترم معاینه کرد گفت ۶ سانتی یه ربع بعدش یدفعه حس کردم بچه داره میاد
ادامه تو تایپیک👇
مامان آرکان بالام😍 مامان آرکان بالام😍 ۵ ماهگی
سلام دوستان خوبین اومدم تجربمو از زایمان طبیعی بگم
حدودا ساعت یه ربع مونده به یک شب دردم گرفت فکر کردم درد طبیعیه بلند شدم یدونه قرص استامینوفن خوردم سرمو بزارم زمین بخوابم
بعدش دیدم رفته رفته درد بیشتر میشه قرص اصتامینوفن هم هیچ تعصیری نداشت یه ماما تو بیمه گفته بود که اگه شب دردت گرفت زود نرو بیمارستان هر چقدر میتونی برو زیر دوش آب گرم
تا خود صبح چهار بار رفتم زیر دوش آب گرم
صبح به دکترم زنگ زدم گفت به من زود میگفتی من الان نمی تونم بیام یکی دیگه رو میفرستم یا هم اگه بخوای خودم بگیرم بچه رو بمون ساعت یک و نیم ظهر برو بیمارستان مراغه
منم با حرف دکتر میخواستم بیام خونه که یکی از پرستار ها نزاشت به من نگفته بود که دردام بیشتر شده بیرون به همسرم گفته بود که درداش بیشتر شده به مراغه نمیرسه
رفته رفته تو بیمارستان دردام بیشتر شد دیگه نتونستم راه برم
مثل بچه ها چهار دست و پا موندم زمین نتونستم بلند شم هر چقدر خواستن بلندم کنن نتونستم
بعد دکتر گفت یدونه سزارین دارم اونو بردارم بیام باسرت بچه رو بگیرم
که گفتن برو اتاق آماده شو بعد سزارین دکتر میاد بالا سرت
به اتاق که رفتم دیدم از من یه چیزی باز شد
به پرستار گفتم سرویس بهداشتی رو نشونم بده میخوام برم سرویس از من یه چیزی اومد
ساعت یازده رفتم اتاق یازده وربع زایمانم تموم شد و پسرمو گرفتم بغلم 😍😍😍😍😍👣👣
مامان نفس کوچولو🥰 مامان نفس کوچولو🥰 ۲ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۴
بعدش که پاشدم سرویس برم انگار لکه ازم اومد رفتم دیدم بله ترشحات موکوسی ازم اومده راستش ترسیدم ولی بعد که اینترنت زوم دیدم که نوشته دهن رحم میخواد بازشه و اینا این ترشح میاد شوهرم که می‌پرسید چیه باز رفتی اینترنت چیزی شده منم بهش نگفتم و اومدم خوابیدم دیگه دردام اونشب شروع شده بود دردی که واقعا برای اولین بار تجربش میکردم دردی که هم شیرین بود و هم تلخ هم پراز استرس بود هم پراز خوشحالی
دردم اینجوری بود که فقط یه لحظه از کمرم میگرفت جوری که به مقعد فشار میومد بعد به شکم میزد و نی نی سفت میشد باز ول میکرد
به شوهرم نگفتم دردام شروع شده خودمم نمیدونستم اینا در زایمانه گفتم شاید بخاطر رابطه است چون فقط تو کل شب سه بار این درد سراغم اومد با فاصله دو ساعت اینا شوهرم صبح پاشد رفت سرکار بهش گفتم گوشیت دم دستت باشه دیدی زنم زدم بیا من میزایم
اونم خندید و راهی کار شد واقعا دیگه این روز و نمیدونستم سخت ترین روز زندگیم میشه من دردام شروع شده بود خودنم خبر نداشتم درد زایمانه به هیچکی هم نگفتم نه مامانم نه مادر شوهرم صبح سر صبحونه هر یه ساعت شاید یه بار درد سراغم میومد ولی اصلا واکنشی نشون نمیدادم که کسی بفهمه همینگوی دردا یه ساعت دو ساعت یه بار میومد و می‌رفت پاشدم با این حالم برای خانواده ناهار گذاشتم و خوردیم پدر شوهرم گفت عروسم گناه داره نزارین کار کنه تا بسلامتی بچش دنیا اوند پاشدم رفتم اتاقم دراز کشیده بودم دردام نیم ساعتی شده بود وقتی سراغم میومد می‌پیچدم دور خودم خواهر شوهرم کنارم بود نمیخواستم متوجه شه ساعت ۴ بود گفتم فاطی آب مباد من میخوام برم یه حموم اونم گفت آره میاد پاشدم رفتم حموم تو حموم اونقدرا سختم نبود
مامان نیلا مامان نیلا روزهای ابتدایی تولد