تجربه سزارین دوم تو بيمارستان دولتی ۲۹ بهمن

دکتر گفت میخوای من عملت کنم گفتم بله خییلی ممنون
برام برگ بستری نوشت و یه برگم برا دکتر بیهوشی نوشت و بردم درمانگاه و ویزیت کرد و اومدم خونه و منتظر نشستم و روزا رو میشمردم تا دخترم و بغل بگیرم
اینم بگم که آخرای حاملگی خیلی برام سخت بود خیلی سنگین شده بودم
دوست داشتم هر نه زودتر تموم بشه تحملم تموم شده بود

بالاخره یکم مرداد شد و گفته بودن ساعت ۸ ناشتا بیمارستان باشم
ساعت ۷ صبح بود رفتن دستشویی دیدم کمی خونابه ازم اومد یه کم هول شدم
به مامانم گفتم گفت یکن عجله کن زودتر بریم کیسه آبته
منم داشتم آماده میشدم که دوباره ازم آب اومد مقدارش بیشتر بود
سریع جمع کردیم و به راه افتادیم تا رسیدم اورژانس مامایی شلوارم کلا خیس آب شد
ماما اومد زیرپوشمو نگاه کرد گفت بله کیسه آبت پاره شده
از استرس فشارم ۱۴ رو ۹ شده بود
چون اولین بارم بود همچین اتفاقی برام افتاده بود
خلاصه به همسرم گفتن بسته بستری تهیه کنه که شامل تاپ لباس عمل و کفش و بسته پوشک بزرگ و ... اینجور وسایلا بود منو بردن ازم آزمایش گرفتن و سرم وصل کردن و نوار قلب نی نی رو بررسی کردن و آخرشم سوند وصل کردن که دردش مثل استفاده کردن شیاف بود
خلاصه از ساعت ۸ تا ۱۰ منتظر بودم دکتر بیاد و ببرنم اتاق عمل

۴ پاسخ

ادامه رو بذار گلم🥲

ادامه ندارع ؟؟

خوب بعدش

ادامه؟

سوال های مرتبط

مامان نفسم 🩷🎀 مامان نفسم 🩷🎀 ۴ ماهگی
مامان نیلا مامان نیلا ۲ ماهگی
مامان 🍒ܭَــࡅ࡙ܠߊ‌ܚࡍ🍒 مامان 🍒ܭَــࡅ࡙ܠߊ‌ܚࡍ🍒 ۱ ماهگی
تجربه زایمان
خب یه سری از دوستام درجریان وضعیت من بودن(کیسه آبم سوراخ بود از ۳۱ هفته ۱۲ روز بستری بودم ۳۴ هفته ام ختم بارداری داشتم که رضایت شخصی دادم و اومدم خونه)هر هفته دوبار سونو و آزمایش خون میدادم که عفونتم بیشتر نشه و اب دور بچه کم نباشه هر علائم خطری که داشتم باید فوری میرفتم بیمارستان
که ۳۰ شهریور ساعت ۱۲ شب معده درد شدید گرفتم و ببخشید بالا اوردم هرچی خورده بودم خلاصه به زور و با درد معده خوابیدم تا ساعت ۳ صب که شدید لرز کردم نمیتونستم از شدت لرز دهنم رو باز کنم فوری با یه پتو راه افتادیم سمت بیمارستان هیچی ام وسیله برنداشتم خلاصه رفتیم اورژانس گفتم علائمم رو گفتن باید بستری بشی تا ساعت ۸ صب کارای بستری طول کشید رفتم زایشگاه واسه زایمان طبیعی ان اس تی وصل بود بهم تو اورژانسم ضربان قلب بچه خیلی بالا بود تو زایشگاهم وضعیت بچه همچنان همون بود یا افت ضربان یا ضربان بالا خلاصه معاینه کردن گفتن یه سانتی منم داشتم شدید انقباض می‌گرفتم دیگه پرستار و ماما اومد گفتن وضعیت خوب نیست دکتر بیاد میفرستیم سزارین
همون موقع سوند وصل کردن حس بدی داشتم انگار یه عالمه ادرار داشتم که نمیومد همش میگفتم کاش قبلش میرفتم دست‌شویی
یه ساعت اینا گذشت دکتر اومد گفت ببرین اتاق عمل امادم کردن فرستادن اتاق عمل
بارداری
زایمان
بارداری
مامان علیسان 💙 مامان علیسان 💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین پارت ۲
.
پرستار اومد ازم پرسید شکم اولی؟ گفتم بله گفت میخوام رگ بگیرم گفتم باشه
آنژیوکت رو وصل کرد روی دستم و دردش زیاد بود برام ولی قابل تحمل
همش استرس سوند داشتم
حدود ساعت ۸ بود خوابیدم روی تخت و چون نفر آخر برای عمل بودم دیگه منتظر بودم تا نوبتم برسه
همش میگفتم میشه سوندو بعد بیحسی بزنید برام گفتن نه نمیشه اتاق عمل
بهم سرم وصل کردن و ناحیه شکممو شیو کردن
تنها خوابیده بودم روی تخت و فکر میکردم، یهو یاد مامانم افتادم و دوباره گریم درومد و کلی تنهایی گریه کردم
بعدش گرفتم خوابیدم که یهو دیدم سرپرستار اومد صدام کرد پاشو آقای دکتر اومده چندتا سوال داره خلاصه سوالاشو پرسید و جواب دادم
و باز کلی منتظر موندم و حدود ساعت ۱۰ و ۴۰ بود که اومدن سوند وصل کنن بهتادینو زدن و انجام دادن دردش برام سخت بود چون خودمو سفت کردم ولی دردش بخاطر ترسم بود اگه نترسین دردشم اکیه
موقع سوند کلی گریه کردم و لرزیدم پرستاره هم طفلی دلش سوخته بود و دستیارشم پاهامو گرفته بود نگه داشت
خلاصه به هر بدبختی بود تموم شد و گفت پاشو بریم روی تخت بیرون
با گریه گفتم چجوری پاشم اخه
چون سوند بود یه حس ناراحتی داشنم موقع راه رفتن
رفتم و روی تخت خوابیدم و بردنم بیرون مامانم و شوهرمو مادرشوهرم بودن باز دوباره کلی گریه کردم
خلاصه بعد کلی انتظار حوالی اذان ظهر وارد اتاق عمل شدم
دکترم خیلی بهم آرامش میداد دستامو میگرفت و کمکم میکرد بلند شم و بیحسی رو برام زدن
درد بیحسی خیلییی بهتر از دردای قبل بود و قابل تحمل
یهو از نوک انگشتای پام داغ شد تا کمرم
بعد دیگه تند تند شروع کردن پارچه گذاشتن و پرده جلومو انداختن و تند تند همه چیو آمادا میکردن
مامان مرسانا مامان مرسانا ۶ ماهگی
دومین متن
بعد از ترکیدن آماده شدیم رفتیم بیمارستان بدون کوچکترین دردی که واقعا خودم میترسیدم هی دعا دعا میکردم که درد بیاد ولی اصلا انگار نه انگار تو طول مسیر ازم چند باری آب به اندازه زیاد ریخت تا برسم بیمارستان رسیدیم و بستریم کردن بیمارستان بهارلو تهران یه اتاق بردن که فقط خودم بودم آوردن بهم سرم وصل کردن و یه آمپول هم از کنار پام زدن و چند تا آمپول هم به سرم ساعت ۱۲:۳۰ بستری شدم تا ساعت ۱:۳۰ تو اتاق تنها حوصلم سر رفت هیچ دردی هم هنوز نیومده بود به ماما گفتم میشه مادرم بیاد حوصلم سر رفت رفت گفت مامانم اومد با آبمیوه و خرما که از قبل گفته بودم بگیرن بعد آروم آروم دردام شروع شد چون مادرم کنارم بود دیگه ماما نموند پیشم می‌رفت چند دقیقه یه بار میومد سر میزد بودن مامانم خیلی خوب بود تا دردام شدید شد ماما گفت برو به شکم و کمرت آب بگیر که این کار خیلی خوب بود درد رو کمتر میکرد با زیادشدن دردام چون از قبل درخواست اپیدورال کرده بودم معاینه کرد گفت فعلا ۳ سانتی باید تا ۵ برسی تا بگم دکتر بیاد بزنه با سختی و تحمل درد زیاد به ۵ رسیدم گفتم بگو بیاد دکتر بزنه که گفتن دکتر تو اتاق عمله گفتیم بیاد دوباره یک ساعت درد افتضاح کشیدم تا دکتر اومد معاینه کرد گفت ۷ سانتی دیگه نمی‌زنم خون ریزی داری شدید وضعیت بچه هم خوب نیست حالا بچه هم نیومده بود جلو هی موقع دردام گفتن زور بزن تا بچه رو بکشیم بیاریم جلو سخت بود ولی خدا کمک کرد از پسش بربیام حدود نیم ساعت تلاش کردن تا بچه رو بیارن جلو بعدش بچه اومد بیرون خدا رو شکر بعد از اومدن بچه تمام دردا تموم شد چون از زایمان قبلیم تا الان ۱۰ سال گذشته بود سر اون خیلی سخت شد و
مامان هانا خانم مامان هانا خانم ۶ ماهگی
تجربه زایمان ۱
هفته ۳۸ و ۵ روز رفتم برای معاینه دکتر گفت اصلا سر بچه تو لگن نیومده و هنوز بالاس منم با کلی استرس ورزش و پیاده روی رو زیاد تر کردم
دو شب بعدش یه شیاف گل مغربی گذاشتم خوابیدم نصف شب یه سر رفتم دستشویی اومدم دیدم یکم دلم درد می‌کنه، ساعت شیش صبح دوباره پاشدم برم دستشویی دیدم یکم شلوارم خیس شد تو دسوییی همینجور آب ازم اومد پایین و لکه خون اومد
رفتم حموم آماده شدم رفتم سمت بیمارستان
منو بستری کردن دکتر ساعت هشت اومد بالا سرم معاینه کرد گفت یک سانت بازی ولی انقباضات خیلی خوب داره پیش می‌ره همینجور فعلا ادامه می‌دیم
گذشت تا ساعت ۱۲ دیدم دل دردام داره بیشتر میشه ولی قابل تحمل بود دکتر گفت یکم دیگ میام معاینه کنم ببینم چقدر باز شدی یک ساعت گذشت دیدم خبری از دکتر نشد، ماما اومد معاینه کنه گفتن دکتر گفته خودم میام گفت مادر دکتر فوت شده ول کرد رفت ، اونجا بود که استرس به دردممم اضافه شد ، ساعت دو بود ک باز معاینه کردن گفت ۴ سانت باز شدی نگران نباش دکتر انکال میاد بالا سرت
منم دردام داشت بیشتر و بیشتر میشد
زنک به دکتر انکال زدن گفت براش آمپول فشار بزنید که زودتر انجام بشه
از یه جایی به بعد دیگ نفهمیدم کجام و چیکار میکنم فقط خواهش و التماس که مسکن بزنید من آروم بشم
ماما معاینه کرد گفت هشت سانت باز شدی خیلی خوبه یکم دیگ تحمل کنی بچه به دنیا میاد
زنک به دکتر زدن دکتر گفت باید بیام معاینه کنم
اومد معاینه کرد گفت موقعیت حنین بده باید فوری ببرین اتاق عمل اورژانسی سزارین بشه
اونجا بود که کلی گریه کردم و گفتم من این همه درد کشیدم که الان سزارین بشم
اینقدر جیغ زدم که نفهمیدم چ جوری تا اتاق عمل منو بردن
آمپول بی حسی رو زدن به کمرم دیک اونجا بود که هیچ دردی نفهمیدم
مامان پناه
کوچلو مامان پناه کوچلو روزهای ابتدایی تولد
من خیلی خیلی زایمان بدی داشتم من به علت مسمومیت بارداری دکترم منو بستری کرد یه بیمارستان دولتی چون تو مازندارن به جز یه بیمارستان که دستگاه آن ای سیو داره من بستری شدم بودم خیلی بد بود چهل روز اونجا بودم خیلی حالم بد بود از نظر روحی بد اون صبح برام سونو نوشته بودن بیمارستان منو بردن سونو شکم لگن برام انجام دادن بد‌اومدم تو اتاق بیمارستان دیدم یکم شورتم خیس یکم درد‌دارم بد چون من از ۱۰شب قبلش نباید بابت یه آزمایش چیزی میخوردم تا ۱۰صبح اومدم بالا کارمو که انجام دادم صبحانمو خوردم یکم بی میل بودم به مامانم گف احساس میکنم شکمم کوچیک شده رفتم دشویی دیدم شورتم خیس به مامانم گفتم شورتم یکم خیس بود فکر کنم ترشح بد دیدم دردم میگیره ول میکنه هر دو‌دقیقه یه بار بد امن مامانم اومد بشینه رو تخت کمرمو ماساژ بده روتین دید کل پتو خیس کیسه آبم پاره شده بود من نفهمیدم درد داشتم بد اومدن دیدن دهانه رحم دوسانت باز سده بد سریع من چون سزارین میخواستم اونجام دولتی بود طبیعی میکردن شوهرم اومد ترخیص کرد منو رفتیم تا بیمارستان دیگ برسیم شدم ۵سانت دکترم گفت سریع بیارینش اتاق عمل که من روز دوشنبه ۲۱مهر سزارین شدم ساعت ۲ظهر
مامان شاهان👑❤ مامان شاهان👑❤ ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت دو✨😌
دهانه رحمم به سه سانت ک رسید کیسه ابمو پاره کردن آمپول اسپاینال زدن بهم دردامو خیلی کمتر حس میکردم ساعت دوازده شب بود دکترم اومد بالا سرم من نفس تنگی گرفته بودم ضربان قلبمم خیلی رفته بود بالا به ماما گفتم من نمیتونم طبیعی زایمان کنم تروخدا سزارین کنید منو گفت باید طبیعی زاینان کنی همه میگن نمیتونم ولی زایمان میکنن بهم اکسژن وصل کرد چون ضربان قلبم بالا بود نفس تنگی هم داشتم ساعت یک دکتر اومد بالا سرم گفت این که ضربان قلب جفتشون داره نویز میندازه خطرناکه باید عمل بشه ولی ماما هی میگفت من احیاش میکنم چیزی نیس داره خوب میشه ضربان قلب جفتشون اخه ضربان قلب نی نی هم اومده بود پایین نمیدونم چرا مامای بالاسرم گیر داده بود من حتما طبیعی زایمان کنم دکتر از اتاق رفت بیرون با دوتا دکتر دیکه اومد اونا هم گفتن باید عمل بشه منو اماده کردن رفتم اتاق عمل چون من اسپاینال زده بودم اصلا آمپول بی حسی ک تو اتاق عمل زدن رو متوجه نشدم ساعت دو صبح نی نی منم بدنیا اومد