خانما ما خیلی خونواده کم جمعیتی هستیم خود من خاله ندارم داییم فوت کرده از بچگی هم با خونواده پدری قطع رابطه کردیم سالهاست ندیدمشون ادمای خوبی نیستن با پدر مادرمم سر بدی های بی حدواندازه شون قطع رابطه کردم
خونواده شوهرمم همینه شوهرم از ۱ سالگی مادر نداشته پدرش زن گرفته دوتا برادر ناتنی مجرد به درد نخور داره
هیچ دوست و اشنایی نداریم اونایی که داریم یا مجردن یا بچه هاشون خیلی از بچه من بزرگتره
این بچه من اینقدر تنهاست هروقت با کسی بریم بیرون یا کسی میاد خونمون یا جایی بچه ببینه بازی کنه بعد تموم شه بخواییم بریم با زور و دعوا و گریه میبریمش از اول همین بوده
کلاس ژیمناستیک هم میبردم متاسفانه چون سنش کمه هیچ کلاسی ثبت نامش نمیکنن مهد نخواستم ببرم از پاییز میره پیش دبستانی
چیکار کنم این عادتش رو ترک کنه هزار بار باهاش حرف زدم بعد تموم مهمونی یا بازی یا هرچیزی هرکسی باید بره خونه خودش تا دفعه بعد
این میگه باید اون بچه بیاد با ما زندگی کنه همش دم دستم باشه باهام بازی کنه خب این نمیشه که حتی مهمون داشتم دو سه روز مونده سیر سیر بازی کرده بعد که رفتن کلی گریه کرده به زور کنترلش کردیم
مرتب پارک و شهربازی میبرمش هفته ای یکی دو روز هم کوچه میبرمش بازی میکنه شاید تو هفته یکی دو روز اونم کار داشته باشم و مجبور شیم خونه بمونیم بقیه اش بیرونیم و میبرم با بچه ای بازی کنه ولی اینقدر زجه میزنه دلم خون میشه انگار قرنهاست این بچه رو جایی نبردیم
دیگه خسته شدم نمیدونم چه جوری این اخلاقشو ترک کنم

۱۱ پاسخ

با این اوصاف چرا به بچه ی دوم فکر نمیکنی ؟؟؟

تو کل اطرافیان فقط ما تک فرزندی داشتیم و مصمم بودیم که دیگه نیاریم
اما گیسو این اواخر همش می‌گفت من تنهام و احساس تنهایی میکنم همه چن تان فقط من تکم وقتی شما پیر بشین من هیچ کسو ندارم و و و
واقعا داشت ضربه میخورد اما از روزی که فهمیده قراره یه خواهر یا برادر داشته باشه کلا زیر و رو شده و خیلی بهش دل بسته که زود تر بیاد

اگر شرایطتون از نظر مالی و روحی اوکی هست حتما بیار تک فرزندی ظلمه به بچه

بزرگترین لطف در حق خودت و بچت اینه که خانواده ی خودتو بزرگتر کنی دوسه تا بچه بیاری که وقتی بزرگ شدن مثل خودت تنهایی نکشن عزیزم

عزیزم بره پیش و مدرسه خوب میشه یکم دیگە تحمل کن

اگر‌ توان مالی دارید دومی رو بیارید

فقط وفقط فرزند دوم بیار به والله دارید ظلم میکنید درحق این بچه ها، خودم سع تا دارم دخترم که دنیاامد9 سال بعد باردارشدم قشنگ حس کردم بچم چه ضربه ای خورد توتنهایی بزرگ شد هیچ چیز جای خواهر وبرادر براش نگرفت الان هم خیلی گوشه گیر واصلا نمیتونه تعامل برقرار کنه ولی بعد آمدن دوتا پسرم اینقدر این دوتا قشنگ باهم بازی میکنن ، هوای هم ودارن،

منم با دوستان موافقم اگه شرایطت اوکی هس بچه دوم بیار . منم دو تا دارم باهم بازی میکنن منم راحتم

عزیزم یه بچه دیگه بیار تا با هم بازی کنن و سرگرم بشن

راحت‌ترین راه اینه ب بچه دوم فک کنید
تا الانم دیر بوده
من تا پشت سر هم اومدن سختی زیاد داشت تنهایی بزرگ کردم
ولی الان از صبح تا شب همش با هم بازی میکنن اصلا کار ب کار من ندارن

بچه منم دقیقا اینطوریه نمی دونم بایدچیکارکنم

با این چیزهایی که شما گفتی من فکر میکنم با بچه بیشتر صحبت کن

سوال های مرتبط

مامان فرشته ها❤👼👼 مامان فرشته ها❤👼👼 ۵ سالگی
امشب انقدر گریه کردم خدا میدونه، چرا دختر من بیشفعال باید بشه ،باورتون میشه یه دختر ۱۵ دیگه دارم نمیتونم هر دو با هم نگه دارم تا حالا نشده یه هفته بیشتر نگه دارم اون یه هفته هم همش خونه مادرشوهرم پایین میره میاد وگرنه پدر درمیاره، بعد یه هفته هم خونش مامانم هست،از دو سالگی ما فهمیدیم با بقیه یکم،فرق میکنه هر دوره هم یه جور اذیت میکنه ،الان چه جوریه حتی با اینکه دارو میخوره،بیقراره نا ارامه،زیاد حرف میزنه ،باید ببینید چی میگم ،تلویزیون نگاه نمیکنه در حد پنج دقیقه همش میخواد بره بیرون ،با بچه ها میخواد بازی کنه بیشتر اوقات نمیسازه بهشون کرم میریزه ،دست بچه ها رو فشار میده دور لبش همش لیس میزنه انقدر ابن کار و کرده دور دهن سیاه شده ،زخم شده خوب نمیشه،تازه الان کنترل شده اینه چند روز امدم یه دوز به پیشنهاد دکتر قطع کردم لامصب خیلی بد میشه خیلی، همین الان خواهرم میگه با این وضع چه جوری مدرسه میخواد بره ،پنج ساعت تو مدرسه بشینه به معلم گوش بده بچه ای همش در حال جنب وجوش هست یه جا نمیشینه ،سر سفره میرقصه تو ماشین نمیشینه همش در حال و جنب وجوش،بازی کردن زود حوصلش سر میبره،بلند میشه میره حوصلش نمیگیره،میدونم شاید الان بگیید اینا عادیه ولی چون قبلا بدتر از این بوده تحمل نداره امشب همش قلبم درد میکرد دست هامو به گوشم گرفته بودم دیگه صدای دختر هامو نشنوم بهم خیلی فشار اومده 😔😔😔😔😔😔😔دو تا روان پزشک کودک و روان شناس کودک بردم هر سه،بیشفعالی تایید کردن،کاش دخترم دارو نمیخورد ولی اگه نخوره بهم میریزه😭😭😭😭😭😭
مامان رادیـن🧿💙 مامان رادیـن🧿💙 ۵ سالگی
سلام دوستان بنظرتون حق دارم اعصابم خورد باشه یا نعععع😤😏







ما نزدیک 5 ماهی میشه آمدیم خونه جدید بعد دختر همسایه بالایی مون ( همسن رادین هست) بعد دو،سه ماه آمد گفت میشه با رادین بازی کنم یا نهععع بعد رادین گفت نه من نمیخام باهاش بازی کنم حالا چند هفته ای میشه میان باهم بازی میکنن ولی اصلن مراعات نمیکنه دختر همسایه‌ مون از ساعت ۱۲ میاد تا ۲ بعد ساعت ۲بهش میگم برو خونتون دیگه هم همسرم از سرکار میاد هم میخایم غذا بخوریم بحرف نمیکنه باید چند بار بهش بگم مامانش هم اینقدر بیخیال فقط بلده صداش بزنه دلوین نمیکنه بهش بگه دلوین بیا خونه دیگه ساعت ۲ ظهره تو این هفته هر روز داره میاد اول ها که می آمد اینطوری نبود الان پرو شدع دختر همسایه مون
خلاصه بعد کلی که پسرم بهش میگه برو خونتون می‌ره باز بعدازظهر میاد 😩 چند ساعتی هست😤😐 باز همین چند شب میبینم ساعت ۱۰ و نیم میاد با رادین باز می‌کنه تا ساعت ۱۱ موندم ببخشید این مادرش عقل نداره جلو دخترش رو بگیره اصلن به حرف مامانش هم گوش نمی‌ده باید با کتک ببرتش خونه ولی وقتایی باباش هست ( بعدازظهر ها به حرف پدرش گوش میده) حالا میاد اشکالی نداره ولی بهش میگم برو ساعت ۲ بابا رادین میخاد بیاد دیگه گوش نمی‌ده خیلی پروو هست بنظرتون چیکار کنم ؟؟؟؟🫠 مشکلی نداره میاد بازی میکنه ولی نه دیگه ساعت ۲ ظهر نمیره خونشون و ساعت ۱۰ و نیم شب میاد
مامان آقامحمدفرهان🤍 مامان آقامحمدفرهان🤍 ۵ سالگی
سلام .خانما لطفا بخونید و نظرتون بدید بچه های شمام مثل پسر من وابسته ان؟؟؟ینی تنها ی بازار نمیتونم برم حتی .میشینه گریه می‌کنه ک منم بیام
ی مدت میرف مهد بهتر بود هرچند ک اونم چون پسر خالش اونجا بود میرف راحت الآنم باشگاه می‌ره باید خودم ببرمش بیارمش
دیروز مامانم اینا اینجا بودن ب خواهر کوچیکم گفتم تو ببرش باشگاه
من دیگ مهمون دارم نرم
لباس پوشیدن حاضر رفتن پایین جلو در دیدم خواهرم زنگ زد ک فرهان گریه می‌کنه میگه من نمیام هرچی بهش گفتم تو با خاله برو منم نیم ساعت دیگ میام نرف ک نرف منم گفتم ولش کن بیاید بالا
مامانم اینام کلی ناراحت شدن ک کاش ما نمیومد طفلک بچه از کلاسش جا موند
ینی ب حدی عصابم بهم ریخته ک از دیشب با پسرم حرف نمی‌زنم
با همسرمم قهر کردم گفتم یخورده ام تو وقت بزار بچه با توام بیاد بیرون با توام بگرده شاید بهتر شد انقد با من می‌ره میاد فقط منو میبینه
نمیخام مقایسه کنم ولی بچه میشناسم از فرهان کوچیکتر خیلی مستقلن
چن روز پیش با خواهرم اینا رفتیم پارک پسرش از فرهانم کوچیکتره چن ماه میرف برای خودش دوست پیدا میکرد میرف بازی فرهان میگف چرا سامیار دوست پیدا می‌کنه بیاد با من بازی میگفتم توام برو باهاشون دوست شو بازی کن میگف ن نمیخام
امسال باید بره پیش دبستانی میترسم واینسته گریه کنه