سلام مامانا و دوستای خوبم
من از دیروز بعد ازظهر پسرمو ازشیر گرفتم
متأسفانه خیلی ناراحت شد طوری که دو سه ساعت اول اصلا نمیخندید
انگار مثل آدم بزرگا واقعا شکست عشقی خورده
بعد که خوابوندمش با گوشی نگاه کردن خوابید
بعد بیدار شد بردمش پارک یه کم حال و هواش عوض شد
ولی هر یه ساعت یه بار میومد میگفت باز کن ببینم
چون با باند نواری سفید لاک قرمز زدم با چسب پانسمان چسبوندم
بهش گفتم اوف شده 😥
قربونش برم بچه ام خیلی اذیت شد فک میکنه خوب شده هی میاد میگه بازش کن نگاه میکنه منم میگم اوف شده
تا اینکه شب خواستم بخوابونم با هزار مصیبت با دیدن پستهای
ماشین بازی و بچگونه تو اینیستا خوابش برد
شب هم چند بار بیدار شد ولی اصلا اسمشو نیاورد فقط نق میزد
خلاصه خیلی سخته قبلا هم یادمه دخترامو از شیر گرفتنی
خیلی ناراحت بودم و عذاب وجدان داشتم🥺
حالا این قضیه بکنار سینه هام از امروز صبح سفت شدن
درد میکنه نمیدونم چیکار کنم که زود خوب بشه هرکی تجربه ای داره
ممنون میشم بگه 🙏❤️

۳ پاسخ

چجوری گرفتی
من میخوام از امروز شروع کنم
بدبختی جای شیراشو میدونه میره سمتشون علامت میده میگه شییی شییی
باید همه رو جمع کنم شیششم بردارم ببینم چی میشه
خدا بخیز کنه میترسم😭

منم وقتی گرفتم گفتم اوف شدهو دخترم هی میومد میگفت بزار بوس کنم خوب شن 😅
بعد من سینم خیلی سفت شده بود درد میکردم آوردم یکم فشار دادم از شیرش دو شیدم سبک شد دیگه دردش رفت یه بارم فرداش دوشیدم سبک شد دیگه اصلا سفت نشد شیرش هم دیگه پر نشد توام دوسه بار بدوشی دیگه درد نمیکشی فوری هم شیرت برمیگرده

عزیزم برو زیر دوش اب گرم سینه ات رو ماساژ بده بعد بدوش

سوال های مرتبط

مامان نیکی خانم مامان نیکی خانم ۱ سالگی
تجربه از شیر گرفتن شب اول🫩
دیشب بدترین شب زندگیم بود
ساعت ۱۰ و نیم خوابوندمش یک و نیم بیدار شد کلی نق زد و بی قراری کرد با اینک بهش پروفن هم داده بودم باز بیدار شد رو پا گذاشتمش بهش آب دادم کلی رو پام تکونش دادم بلند شدم بغلم راه بردمش نمیخوابید دیگه گفت قصه بگو تا ساعت چهار و نیم یکسره تکونش دادم و قصه گفتم دهنم خشک شده بود تا وایمستادم اعتراض میکرد پاهام بی حس شده بود تند تند تکونش میدادم انگار ن انگار
دیگه ساعت چهار و نیم دیدم خوابش برده بلند شدم رفتم سینه هامو حسابی با صابون شستم ولی باز تلخ بود و تلخیش نمیرفت دیگ گفتم اشکال نداره تو خوابه متوجه نمیشه آرووم گذاشتم دهنش پاشد با ذوق گفت عه جیجی و...دو تا سینه رو کامل خالی کرد یهو سینه رو دراورد و با شدت بالا آورد بعد گفت نون بده یمقدار بهش دادم دستش گرفت خورد و خوابید باز تا ساعت ۸ چند بار بیدار شد گفت رو پا بذار گذاشتمش و خوابید و ۸ بیدار شد و تا چند ساعت نق نق داشت
خیییلی خسته کننده بود
همسرمم هرزگاهی بیدار میشد میگفت بهش بده بابا چیزی نمیشه🫤🫤من میگفتم هیچی نگو سکوت کن فقط🤫🤫
الان مثل چیز میترسم دوباره شب بشه و همون بساط رو داشته باشیم دیروز بردمش مینی پارک کلی بازی کرد بعدش رفت خونه پدرشوهرم کلی بازی کرد و قشنگ سیر بود وقتی خوابوندمش
حالا همه چی ب کنار چرا تلخی سینه هام نمیره😂😂😂😂😂
و در نهایت آدم سنگ باشه مادر نباشه😓