پارت 2: خلاصه سه نفر معاینم کردن منم بی تجربه اصلا نگفتم چخبرتونه همه حمله کردین بستری شدم رفتم داخل یه اتاقی که تخت زایمان طبیعی داشت همسرم اومد زایشگاه گفتم توروخدا منن مرخص کن ببر خونه من اصلا درد ندارم اینام همه معاینم کردن رو این تخت هم نمیشه خوابید کمرم درد گرفت اصلا میبینم این اتاق وحشت میکنم همسرم اومد داخل گفت میخام خانومم مرخص کنم درد نداره گفتن اگ نصف شب دردش گرفت ما پذیرش نمیکنیم دیگه اونم ترسید گفت بمون نمیبرمت خونه
من خوابیدم تا صبح یه دکتر اومد گفت فشارت هنور 14 هنوزم درد نشون میده نوارت هیچکاری نمیشع بکنیم تا عصر دردت نگرفت فشار بهت میزنن شیفت اون دکتر تموم شد
یه دکتر دیگه اومد منم کلافه شده بودم بدون درد تو یه اتاق ترسناک
دیگه دکتر جدید که اومد معاینه کرد گفت اون دوسانتی هم که گزارش دادین بازه بسته شده لگنشم فوقولاده تنگ سنش کمه نمیتونه طبیعی امادش کنید من میبرمش اتاق عمل ساعت 12 بود
لباس اوردن برام منم خیلییی خوشحال 😂😂 ساعت 1 ینفر اومد با سوند دیگه اونجا بود که فهمیدم کارم تموم
یه شلنگ خیلییی زخیم اورد به من وصل کرد انقدر زخیم بود مجاری ادرارم پاره شد و از سوزش ادرار داشتم میمردم
نمیتونستم یه قدم راه برم
ادرارم از کنار شلنگ یسره میریخت رو پاهام قطره قطره
تا 4 من تحملش کردم به سختی
گفتن بیا بشین رو ویلچر تا ببریمت اتاق عمل گفتم راه میام اصلا نمیشد بشینم ب سختی رفتم تا دمه اتاق عمل

۵ پاسخ

خب ادامش

خب ادامش

مگه چند سالت بوده

پ چرا همچینت کردن!

خووووووب

سوال های مرتبط

مامان نخودچی مامان نخودچی روزهای ابتدایی تولد
مامان نخودچی مامان نخودچی روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان اول
قسمت دوم‌(زایمان طبیعی )
اومدن لباس دادنو بردنم تو اتاق زایمان ک ۴ تا تخت بود تخت بغلیم دختره زیرش کلا خونی بود یه لحظه ترسیدم ولی گفتم عادیه دیگ داره میزاد
اب اناناسمو باز کردمو یه لیوان خوردم
دراز کشیدم اومدن تو سرم امپول فشارو زدن
ساعت ۱۱ صبح بود
من هی تختای دیگه رو نگاه میکردم ک زجه میزدن و منتظر زجه های خودم بود ولی انگار ن‌انگار اومدن معاینه کردن دیدن خبری نیس باز امپول زدن ولی من شبیه یه ادم معمولی نشسته بودم ابمیوه هامو میخوردم😅
دکتر اومد اسمشو نمیدونستم  ماما بهش گفت  این قفله هیچی روش اثر نداره گفت بیاریدش براش سونده نمیدونم چی چی وصل کنم (یه چی مثل توپ کوچولو بود میزارن تو واژن تهشم یه کیسه وصله اون‌توپه هی بزرگ‌میشه که دهانه رحمو باز کنه بعد خودش پرت میشه بیرون)
خلاصه اومدن منو بردن اتاق خانم دکتر سوندو وصل کردو من باز برگشتم تو اتاق یکم گذشت یهو کل پاهای من داغ شد یه چی ازم دراومد 😆 من یه لحظه ....م به خودم گفتم این چی بود یهو دیدم کلا خونیم اون سونده در اومده
ساعت شد ۴ من دستمو گذاشته بودم زیر سرم بقیه رو نگا میکردم ک دکتر اومد گفت این چرا اومده سینما 🤣🤣🤣نیم ساعت گذشت من دردام شروع شد 😖 منم شروع کردم به زجه زدن اومدن معاینه کردن گفتن یک سانتو نیم 😐 هعی گفتم من دو روزی اینجام
ساعت ۵  اومدن کیسه ابمو پاره کردن من همونجوری ک از درد داشتم میمردم و گریه میکردم ماما گف بچه مدفوع کرده😐😐 منو میگی دردم  یه طرف اینم‌ یه طرف گریههههههه میکردماااااا گفتن حاضرش کنید بره اتاق عمل سزارین شه زود  اون سرمم قطع نکردن عوضیا که تو اون فاصله من دردام قطع شه همونجوری امپول فشار داش میرف
مامان جوجو مامان جوجو هفته سی‌وششم بارداری
بچها منم میخاستم روند زایمان اولم و دومی رو بگم برا تجربه ینفر دیدم نوشته بود جالب شد برام بنظرم همه بنویسن بهتر♥️
پارت1:من 37 هفته و 3 روز بودم دکترمم گفته بود زایمانت طبیعی خودمم انتخابم طبیعی بود از هفته 36 ماما همراه گرفتم ورزش بهم گفت انجام میدادم هرشب نیم ساعت پیاده روی میکردم کپشول گل مغربی میزاشتم تو واژنم رابطه بدون جلوگیری داشتم بهم گفت هررموقع دردت گرفت رفتی نزار معاینت کنن بگو من ماما همراه دارم فلانی خودش میاد بعد بهم زنگ بزن خودم میرسونم بهت دیگه یروز که 37 هفته و 3 روزم بود از خواب بیدار شدم از خانه بهداشت بهم زنگ زدن بیا مراقب داری رفتم گفتن خیلی ورم کردی فشارت هم 14 نامه دادن برو بیمارستان نوار قلب بگیرن ازت
اومدم خونه رفتم حمام همه کارام انجام دادم رفتم خونه مامانم نهار خوردم رفتم بیمارستان اصلا دردی نداشتم ولی صورتم خیلی یهویی پف کرد اونجا نوار قلب گرفتن گفتن درد نشون میده انقباض داری فشارتم بالا باید بستری بشی نمیشه مرخصت کنیم خدایی نکرده فشارت میره بالاتر خطر ناک
یه ماما اومد برای اولین بار معاینم کرد گفت دهانه رحمت بستس
یکی دیگه اومد گفت یسانت
یکی دیگه اومد معاینه کرد گفت عذر میخوام با انگشتش دهانه رحمم دوسانت باز کرد که دردش برام زیاد نبود یعنی دست خودم گاز گرفتم قابل تحمل بود نمیدونم بخاطر اینکه رابطه داشتم یانه
مامان نخودچی مامان نخودچی روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان اول
این قسمت (ماجراهای بستری 😂)
من تا ۹ ماهگی به اینکه میخوام سزارین شم یا طبیعی اصلا فکر نمیکردم استرسشم نداشتم چون‌میگفتم اول اخر یکیش باید بشه دیگه .... که هفته های اخر گفتم طبیعی ... دیگه دکترمم تو بیمارستانی ک‌میخواستم برم نبود گفت روزی که دردت گرفت برو بستریت میکنن ....
هیچی دیگه ما وایسادیم دردمون بگیره هی برو پیاده روی هی دوش بگیر زعفرون بخور اینو بخور اونو بخور ولی از درد خبری نشد شبه تاریخ زایمانی ک‌ انتی داده بود من داشتم تو پارک ورق بازی میکردم🤣🥴 شد ۴۰ هفته تمام ارایش کردم موهامو صاف کردم ساکمو برداشتم با مامانمو شوهرم رفتیم بیمارستان 😏 گفتن خانم درد نداری خدافظ
اومدم خونه باز فردا صبش ارایش کردم موهامو صاف کردم وسیله هامو برداشتم .... و دوباره گفتن خدافظ من دیگه خسته شده بود ۴۰ هفته ۵ روزم بود که رفتم باز بیمارستان یه دکتره.... اومد معاینم کنه که یه دردی منو گرف مردم گف برو nst سه ساعت از من nst گرفتن هی‌گفتن خوب نگرفته دستگاه شد ساعت ۱ گفتن nst مشکل داره برو سونو اورژانسی منم به خاطر معاینه افتاده بودم خونریزی شدید از درد نمیتونستم راه برم قدم برمیداشتم جیغ میکشیدم اونام ک  گفتن نوارش مشکل داره من گریون رفتم سراغ همسرم ک بچه مشکل داره .... حالا در به در دنبال سونوگرافی همه جا بستس موندیم پشت در تا یه جا باز کنه ساعت شد ۵ تا دکتره اومد منو سونو کرد گفت خانم همه چیت عالیه واسه چی نگرانت کردن
(ادامه پایین)
مامان جوجو مامان جوجو هفته سی‌وششم بارداری
پارت4: من استرس داشتم ولی از اینکه دیگه سوزشی تو مجاری ادرارم حس نمیکردم خیلی خوب بود راحت بودم پاهام داغ داغ شده بود
دیگه متوجه نشدم چیشد فقط تکون میزدم که بچه بکشن بیرون من شکمم که خالی شد حس پوچ بودن داشتم و از حال رفتم بیهوش شدم
وقتی بهوش اومدم دمه اتاق عمل میگفتن همراه فلانی... بیاد کمک
چشام تار میدید
همسرم با یه اقایی پرستار بود اونجا این سر و اون سر ملافه رو گرفتن منو از تخت گذاشتن رو یه تخت دیگه بردن داخل بخش
شروع شد من لرز شدید داشتم مامانم همسرم هی دنبال پتو میگشتن برا من دوتا پتو گلبافت هم روم بود ولی از سرما دندونام داشت میریخت انقدر میزدم رو هم
همسرم فکم گرفت رو هم نگه داشت میگفت اروم باش الان جوجه مون رو میارن به این فکر کن گریه نکن من اصلا تو این دنیا نبودم از سرما
20 دیقه همینجوری گذشت بچم اوردن اصلاااا لرزم قطع شد 😂😂
تب کردم 😵‍💫 ولی هیچ دردی نداشتم
شیرم نداشتم سر سینه هام کوچیک بود
پرستار اومد به مامانم یاد داد که چجوری بدوشه سینمو و بزاره دهن بچم با سرنگ با قاشق
تا چند ساعت نمیتونستم بشینم تا شیر بدم به بچم
نبایدم حرف زد
سرو تکون داد تو گوشی نگاه کرد
فقط بدون بالشت باید صاف دراز بکشی تا چند ساعت