دوستااااااان
یه دختره که دختر خاله ناتنی من و شوهرمم هس قبلا ها قبل اینکه ما ازدواج کنیم کراش بوده رو شوهرم( گو خورده) و شوهرم حالش ازش بهم می‌خورده و کلا آدم مذهبی هست و اولین دختری که باهاش ارتباط داشته من بودم خداراشکر و ازدواجمون عاشقانه بوده. بعدداون موقع این دختره یکی دوبار میخواسته نخ بده و اینا و پیام داده شوهرم تحویلش نگرفته و قبلا خودش،برام تعریف کرده بود حالا دیروز با یه شماره دیگه برای شوهرم دو سه تا عکس فرستاده بود و دوباره حذف کرده بود. به نظر من میخواسته سر حرف و باز کنه. بعد شوهرم سین نزد اومد داد به من گوشیو گفت ببین یه شماره ناشناس بهم پیام داده تو واتساپ من رفتم اولش عکس ها بود ولی باز نشده بود و نت بد بود. اومدم بیرون دوباره رفتم دیدم حذف شدن بعد تو گوشی خودم نگاه کردم دیدم استوری اش هست و زنگ زدم و... معرفی کرد ولی گفت اشتباه گرفته بودم. منم بهش گفتم دفعه آخرت باشه از این گو ها میخوری بعد گفت من کاری نکردم و فلان و اشتباه شده. منم گفتم زنگ میزنم به پدر مادرت صبح میگم بهشون. بعد گفت اصلا عکس ها رو مامانم فرستاده بود و فلان گفتم پس چرا وقتی پرسیدم چرا حذف کردی و معرفی کن معرفی نکردی گفتم چرا اولش،که زنگ زدم صدای منو شنیدی قطع کردی و بلاک کردی. گفت من نمیدونستم تویی. بعد گفت مامانم گفته بلاک کن. بگم که دیوونه اش کردم با چند تا خط زنگ زدم مجبور شد جواب بده. الان فازش اینجوریه که اصلا من نبودم مامانم بوده درحالی که مامانش اصلا سواد نداره بهش گفتم آبروتر‌ میبرم خبر دارم قبلا هم به شوهرم پیام داده بودی. گفت من کاری نکردم

۹ پاسخ

هیچی ادامه نده باهاش ولش کن دیگه معلومه دروغ گفته

بعد هم گفتم باشه الان شبه صبح زنگ میزنم از دل مامانت در میارم. گفت مامانم کنارم نشسته داره میبینه. مثلا یعنی لازم نیست شب خوش و خداحافظی. حالا به نظر شما راست میگه یا دروغ. من باید چیکار کنم الان؟

بنظرم ولش کن فقط بش بگو باراخرت باشه شمارتو رو گوشی شوهرم میبینی وگرنه بدمیبینی
کشش ندین بهتر اگه ب خانوادش بگی مطمئنا طرف دخترشونو میگیرن ایطور بحث میشه همه میفهمن
همون بیخیال باشی بهتره وقتی از شوهرت مطمئنی دیگه حرص خوردن نیاز نیست

بهترین کار اینه که به باباش زنگ بزنی همه ماجرا رو تعریف کنی بگو ایندفعه بخاطر شما چشم پوشی می‌کنم اما دفعه بعد میرم ازش شکایت می‌کنم بیاد دادگاه توضیح بده

به نظرم بهش بگو بار آخرت باشه واگه بازم تکرار کنی به خانوادت میگم وولش کن دیگه اعصاب خودتو بهم نریز .اگه بازم دیدی موردی بگو به مادرش

بگو بار اول و اخرت بود شمارت رو گوشی شوهرم افتاد سایتم دور و بر من و شوهرم باشه با تیر میزنمش دست و پاتو از زندگیم جمع کن تا جمعت نکردم

اگ‌من بودم میرفتم درخونشون🤣بعدتو میگی بیخیالش بشم

چون تهدید کردی به مامان باباش میگی و نگی بیشتر دور برمیدارع پس سعی کن بیخیال نشی من ک حرص گرفته جای تو بودم میرفتم جررررررش میدادم انقد میزدمش ب ننه باباشم میگفتم این عنتری ک پس انداختینو سرش تو کون مرد زن داره جمع کنین

نمیدونم والا بنظرم البته فقط بنظرم میخاد یجورایی ب شوهرت نزدیک بشه

سوال های مرتبط

مامان وروجکم🐣🍫 مامان وروجکم🐣🍫 ۱۳ ماهگی
پارسال همین روز و همین ساعت ک کوچولو بدنیا آمد وساعت ۱۱:35دقیقه بدنیا آمد من ۷ خرداد رفتم بیمارستان قبل از اینکه برم بیمارستان مراقبت داشتم رفتم بهداشت و ماما وزنم گرفت گفت وزنت خیلی رفته بالا تو یک هفته ۸ کیلو اضافه کردم و گفت خطرناکه باید الان بری متخصص من ساعت ۱۰رفته بودم بهداشت و گفت عصر برو و برام نامه نوشت و ومن وقتی که از بهداشت برگشتم خیلی ترسیده بودم و عصر شد ورفتم متخصص نبود و یه متخصص دیگه هم رفتم گفت الان نوبت نمیدم برگشتم صبح شد و بهداشت زنگ زد جواب ندادم و به شوهرم زنگ زدن و گفتن ب همسرت بگو بیاد بهداشت و من رفتم بهداشت بعد ماما گفت رفتی متخصص و من گفتم بله گفت پس نامه کو اون نامه ک برام نوشت باید بدم متخصص و متخصص جوابش تو نامه بنویسه ببینه ج مشکلی دارم و من بش گفتم آره رفتم ولی نامه تو خونه موند یادم رفته ببرمش با خودم و بعد ماما داد زد چرا نرفتی مگه من بخاطر خودم بت میگم برو برا سلامتی تو وبچه میخوام ومن ساکت هیچی نگفتم و خلاصه گفت باید عصر بری و من رفتم و متخصص بود و قبلا من خ ماما خصوصی هم گرفته بودم و رفتم برا ماما خصوصی قبل از اینکهبرم متخصص و جریان بشگفتم و برا سونو و آزمایش نوشت سونو و آزمایش انجام دادم ورفتم متخصص آزمایش و سونو نشونش دادم و سونو گفت خوبه فقط آزمایش گفت پلاکت خونت ‌پایینه اگه همین امروز زایمان نکنی خونریزی میگیری وخطرناکه هم واسه تو هم واسه بچه گفت الان پاتو میزان بیرون مستقیم میری بیمارستان من برگشتم خونه وسایلام جمع کردم رفتم بیمارستان و وجریان گفتم بعد آزمایش ازم گرفتن و من خیلی ترسیده بودم و دوست داشتم شوهرم پیشم بمونه بعد گفت شوهرت صدا بزنن ک بیاد امضا
مامان هنرمند🤗🤗 مامان هنرمند🤗🤗 ۱۳ ماهگی
سلام خیلیاتون میدونید که مااومدیم شاهین شهر و تصادف کردیم ماشین تاالان سرتعمیره سه چهارروز یا بیشتر درست میشه ما ب اجبار خونه خاله های شوهرم موندیم اونم ب اصرار خودشون.امشب خواستیم شام درست کنیم پسرم سوسیس ها رو برداشت چون خیلی گرسنش بود اینم بگم خاله شوهرم خیلی تنبله از وقتی که اومدم همش خودم اشپزی میکنم الانم ساعت ۱۱بود و بچه هام گشنه بودن.بعد پسرم سوسیس ها رو برداشت خاله رفت ازش بگیره پسرم گریه کرد بعد یه ظرف کوچیکی پیشش بود پرت کرد سمت خاله ولی دومتر باهاش فاصله داشت یه دفه دیدم خاله شوهرم حمله کرد سمت پسرم که پسرم بزنه اصلا شوکه شدیم هم خودم هم شوهرم.شانس همون لحظه هم مادرشوهرم داشت باشوهرم حرف میزد صداخواهرش که شنیدقطع کرد زنگ زد خواهرش بحث کرد باهاش.خیلی ناراحت شدم دید که من و شوهرم ناراحتیم گفت من مثل بچم میدونمش حالاکه ناراحتید معذرت میخوام منم گفتم حتی بچتم باشه رفتارت خوب نبود از شام هم یذره خوردم ناراحت نشه ب شوهرم گفتم دیگه اینجانمیمونم.فردابااتوبوس میرم خونه بابام.حالااگه شماباشید چکارمیکنید میمونیدماشین درست شه یافردابرمیگردین؟
مامان اراد مامان اراد ۱۳ ماهگی
نمی دونم چرا خوابم نمیاد
یه چی رو خیلی وقته میخوام تعریف کنم هی یادم میره حوصلم نمیکشه
پسرم سر یه مسئله ای چند روز بستری شد تو همون تایم یه دختر دیگه هم اوردن بستری کردن
حقیقتا من اولین بار که دیدمش فکر کردم معلول ذهنی دختره رو نمی تونستن نگه دارن از تخت در دیوار بالا میرفت جرت پرت می گفت اصلا عجیب غریبا
بعد مامانش تعریف کرد که عصری یکم مریض شد تب داشت منم دستمال رو با اب یخ گذاشتم رو سرش تن شویه می کردمش 😑
گفتم اخه ادم عاقل با اب یخخخخ
بعد می گفت خوابید و من دیگه توجه نکردم بعد یکی دو ساعت رفته بود دیده بود بیدار نمیشه و کلا بیحال اوردنش بیمارستان گفتن تشنج کرده تو خواب و تبش به شدت بالا بوده
خلاصه که اون ادم عادی بوده کاملا یه دختر ۱۰ ساله ولی انگار کلا عقلشو از دست داده بود حتی نمی تونست دستشوییش رو کنترل کن


هدفم از تعریف این نگران کردنتون نیست فقط میخوام بگم خواهش می کنم تب رو جدی بگیرید اصلا نزارید از ۳۹ نهایت ۳۹ نیم بالاتر بره زودی برسونید بیمارستان اگه اول شب دیدی تب داره ساعت زنگ بزارید هر یکی دو ساعت پاشید تبشو اندازه بگیرید
پیاز کف پا این داستانا فقط یه خرافه است اول پاراکید نیومد پایین با فاصله شیاف و بعد برسونید بیمارستان
مامان گرشا💙 مامان گرشا💙 ۱۵ ماهگی
گرشا تو خونه که باشیم یا مثلا کنار یه سری افراد که باهاشون صمیمیه خیلی حرف میزنه
چیزایی که میگه مثلا (بابا، دد، کیه، این چیه، این چی چیه، ممه، آبو، صدای ببعی، صدای جارو برقی، صدای هاپو، بریم)
خلاصه وقتی جایی غریبه دورش باشه اصلا چیزی نمیگه فقط شاید بگه بابا همین
دیشب مهمونی بودیم یهو یکیشون برداشت به شوهرم گفت تخم کفتر بگیر بده پسرت بخوره شوهرم گفت به چه دردی میخوره گفت زبون باز میکنه اخه اصلا حرف نمیزنه بچه فلانی تو سن گرشا که بوده شعر میخونده😐😐😐
شوهرمم گفت بچه ها باهم فرق دارن الان گرشا از ۱۱ ماهگی راه میره ولی فلانی هنوز راه نمیره با اینکه از گرشا بزرگتره
بعد شوهرم به بهانه گرشا پاشد رفت سمت بچه خودش رو با گرشا سرگرم کرد
من اون طرف بودم مثلا صداشون رو نمیشنیدم اصلا کار درستی هم نبود که میرفتم سمتشون و جوابشو میدادم ولی از دیروز رو مخمه
خداروشکر باز شوهرم جوابشو داد
اومدم یکم سرچ کردم دیدم بچه ۱۳ ماهه فقط باید بتونه سه تا کلمه معنی دار بگه و منظورش رو برسونه که خداروشکر گرشا اوکیه
نمیدونم چه توقعی از بچه ۱۳ ماهه دارن بعضیا دلم میخواست همونجا برم یکی دوتا بزنم تو سرکله طرف🤦‍♀️🤦‍♀️
مامان نی نی مامان نی نی ۱۳ ماهگی
شوهرم اومد خونه شروع کرد به داد و بیداد تا حالا صداش برام بالا نیاورده بود تو این ۳سال برگشت گفت شاهان هم یکی مثل امیر رضا گمشو برو خودم نگه میدار جفتشون.. بچمم جیغ میزد امیر رضا هم گریه میکرد منم گفتم کجا برم بچم شیر میخوره گفتم عادت داری پس بچه رو بی مادر بزرگ کنی گفت ساکت میشی یا دهنتو ببندم گفتم بچه داریم زشته باشه هفته ای دو بار سه بار امیر رضا هم مثل پسرم پیشم باشه برگشت گفت مگه تو باید بگی باشه یا نباشه اومد زد تو گوشم و دهنم
برگشت گفت انقد گدا گشنه ای که پدرت عرضه نداشت برای دخترش هزار تومان جهاز بخره فقط ترو داد ک نون خورش کم شه
هیچی نگفتم یکم گریه کردم بچمو شیر دادم
شوهرمم ساکت شد الانم غذا برای امیر رضا دادم اونم گفت نمی‌خورم شوهرم گفت بخور یعنی چی زحمت کشیده مامان
کاش منم خانوادم دوستم داشتن لااقل جا داشتم الان شوهرم بیرونم کنه ک پدرم راه نمی‌ده خونه
نمی‌دونم چیکار کنم یعنی تند رفتم شوهرم اینجوری کرد؟
الانم همش ترس دارم نکنه روش باهام باز شدن ازین به بعد کتکم بزنه؟
کاری هم نمیتونم بکنم ازش بچه یکساله دارم کجا برم