۷ پاسخ

تو اصلا نباید از پیش مامانت می‌آمدی میگفتی قبر پدر پدرسگ خودت که تورو درست کرده

تورخدا انقد زیر حرفای همسرتون نرید بعضی وقتا لازمه خرف خودتون باشه البته من یکم عصبیم و همسرم اروم برعکس ولی درکل چ من چ اون بخوایم جایی بریم یا بمونیم بهم میگیم و باهم مشورت کنیم زندگیتون اینجوری به فنا میره که چرا باید همسرت بددهنی کنه فحش بده به قبر بابات؟؟چون چیزی نمیگی و ارومی لطفا نزار همسرت از خوبیت سواستفادهکنه باید میموندی بخدا

یعنی همچین‌مردایی دلم میخاد خفه اشون کنم با چاقو تیکه پارشون کنم .

مقصر خودمونیم خواهر لطف مکرر میشه حق مسلم ولی خوب کردی نرفتی ،

انقدر منم ب شوهرم رو دادم حالا سوارم شده ادمم حسابم نمیکنه تو نکن کارای منو

اشتباه کردی ک 7سال تو داری کوتاه میای یسال اینجا ی سال اونجا

فدا سرت

سوال های مرتبط

مامان زندگی مادر مامان زندگی مادر ۱۲ ماهگی
خانما شما بیاید قضاوت کنید
پسر من پنج ماهش که بود تشنج کردم ما بردیم بیمارستان اونجا بستری شد بدون تب تشنج کرد یهو
بعد از اون دارو بهش تجویز کردن دکترا
مرخص که شد از بیمارستان سرما خورد چون تو بیمارستان ویروس بود پسر منم گرفت مت گفتم می خوام ببرم مطب خصوصی
شوهرم گفت می بریم دولتی رایگان خوبش می کنیم
مادرم گفت خودم پولشو میدم
بزار بچه رو ببریم دکتر
بماند چقدر من دلم خون شد تو این مدت بااین بچه
بماند
الانم پسرم دوباره سرماخورده از صبح آبریزش و سرفه داره
به شوهرم که گفتم می خوام ببرمش دکتر چون خونه بود شوهرم
گفت نمی خواد ببری گرونه مطب خصوصی
بعد زنگ زدم به مادرشوهرم
اونم برگشته می گه ببرنش بیمارستان دولتی
خصوصیا گرونه
من که ۳۰ سال پیش بچه هامو می بردم مطب خصوصی ارزون روده قدیم
الان گرونه ببرمش دولتی

منم به شوهرم گفتم شما خانوادگی گدا گدولین
یعنی انقدر بدم اومده از خودشو خانوادش که یعنی داد می خوام بکشم
خودم مریضم پاهام واریس داره خیلی ببخشید
تو خونه مثل سگ دارم کار می کنم خیلی اذیتم می کنه
تیکه زیاد می ندازه
دیگه امروز گفتم طلاقم بده نمی تونم
مامان ساحل🍭 مامان ساحل🍭 ۱۴ ماهگی
مادرشوهرم خانواده خودشو دعوت کرده افطار.موقعه افطار بچم گریه میکرد همه سرشونو کردن پایین و غذا خوردن،بعد افطار که شد خاله های شوهرم موقعه جمع کردن ظرف و شستنش امدن که بچه رو بده ما،هی گفتم نه دارمش.یه خاله اش کنه شد و گفت بده و به زور داشت میگرفت،گفتم خاله بچم گریه میاد میگم نه یعنی نه.هی به دخترم میگفت بیا بچمم گریه،اخرش عصبی شدم گفتم نمیبینی بچه میبنتت گریه میکنه،ولکن دیگه.خواهرشوهرمم امد بدش من گفتم گریه میکنه،میگه نمیکنه به زور داشت میگرفت،گفتم ولکن بچه رو برو به کارات برس،بچمو خودم دارم،به خانوم برخورد.
حالا صبح من امدم پایین غذا بار گذاشتم و‌سالاد درست کردم،خواهرشوهرم یه کوکو درست کرد و چایی زد.اونوقت همشون بعد غذا خوردن از همه تشکر کردن جز من،خیلی بهم برخورد
هر دفعه میان اینجا من باید پاشم ظرف بشورم و کارا رو برسم،حالا امشب مجبور شدن ظرف بشورن حرصی شدن.شوهرمم سرکاره،زنگ زد خوبی بچه خوبه،گفتم لجدداره میگه پیشم باش،گفت بهتر،بشین پیش بچه تکون نخور خودشون کارا رو برسن الکی خودتو خسته نکن🫠
مامان 𝙚𝙗𝙧𝙖𝙝𝙞𝙢 مامان 𝙚𝙗𝙧𝙖𝙝𝙞𝙢 ۹ ماهگی
ی دوستی داشتم خیلی باهاش صمیمی بودم،وقتی میگم خیلی یعنی خیییلی ها
همکلاسیم بود و همیشه خونه همدیگه بودیم روزی حداقلِ حداقلش ۳ ساعتو باهم حرف میزدیم،،فاصله عقد هامون ی هفته بود عروسیمون ۲ هفته
از وقتی ک عروسی کرد تاالان خییییلی رفتارش تغییر کرده،تا ازرواج کرد باردار شد بعد چند ماه کورتاژ کرد،منم باردار بودم هی زنگ میزد بهم میگفت خاک تو سرت بچه برا چیت بود چراخوش نگذروندی،چرا سفر نرفتی.
حالا من اینجوری بودیم که مگه خودت همون دوماه اول کلی دکتر نرفتی برا تنبلی تخمدون هات که زودتر باردار بشی؟
حالا اینم گذشت،امروز زنگ زده بودم بهش گفتم بزار بهش بگم باردارم.
تا بهش گفتم برگشت گفت چقد بهت گفتم با کاندوم جلوگیری نکن؟بهش گفتم همزمان طبیعی هم داشتیم،گفت یعنی طبیعی خیلی خوبه که اینجوری میگی؟؟اطمینانی بهش هست؟بهش گفتم دیگه خدا خواست بده خداروشکر من کمکی زیاد دارم گفت اره ولی دهنت پاره میشه،بعد رفت پیش مادرشوهرش بهش گفت نگا اینو بارداره تازه زایمان کرده،شنیدم که دوتاشون زدن زیر خنده،بعد بهش گفت میگه نمیدوووونم(باز زد زیر خنده)
من دیگه اینجا از بس ناراحت شده بودم بهش گفتم باشه دیگه مزاحمت نمیشم زنگ زده بودم حالتو بپرسم،گفت نه مراحمی و فلان بعدشم ک خدافظی کردیم
اومدم دیدم برام عکس سیسمونی که خریده فرستاده(بارداره)
ادامشم براتون اسکرین شات میزارم..
شما هم داشتین از این دوستی های عمیق که فکر میکردید تااخر عمر باهم خوب میمونید؟🥲
مامان آرسام مامان آرسام ۱۰ ماهگی