خانما من امشب خیلییییی دلم شکست از شوهرم

من ۳.۴ ساله ازدواج کردم هر سال از همون بچگی میرفتیم روستای بابابزرگم چون خرج خیلی بزرگی دارن عموهام و بابام

امسال بخاطر بچه منو شوهرم فقط همون روز تاسوعا صبح زود رفتیم شب برگشتیم

ما از همون بچگی مثلا یک روز قبل تاسوعا میرفتیم رویتا بابابزرگم عصر عاشورا برمیگشتیم و زمانی هم برمیگشتیم اینقدر خسته و کوفته بودیم و کار داشتیم که نمیشد بریم شام غریبان

امشب خونه بابام اینا هم شام دعوت بودیم
گفت بیا بریم بهشت زهرا بابام میخوام شمع روشن کنم
رفته یهشت زهرا باباش روشن کرده ، بهشت زهرا مامانشم روشن کرده
بچه کوچیکم همرامون شهرم افتضاح شلوغ
میگه نه بیاا بریم وایب‌خوبی داره😕
مارو برده امام زاده که اصلا راه نبووود جالا بچه هم ساعت خوابش بود
خودش رفته دک در امام زاده دیده شلوغه
گفته شلوغه نمیشه رفت
سوار شدیم باز برگشتیم
توی مسیر من گفت تو دیشب هیئت سینه زنی رد میشد از توی کوچه داشتی مسخره کردی حالا میخواستی امام زاده شمع روشن کنی
یهوو صداش برد بالااا
من گفتم تورووو داخل ادم حساب کنم ما میومدیم بهمون خوش میگذشت
هر سااال توی دهات یه لنگه هوا به زور میبردنت حالا گفتم بیای تو شهر ببینی دوتا ادم

خیلی دلم شکست ناراحت شدم گفتم اره من توی شهر نبودم بیام شماره بدم و شماره بگیرم یا بیام به بهانه عزاداری کسی بم*اله منو و …

بعد میگه به فرض من اره اومدم هزار کار کزذم به تو چه ، مگه منو تو گور تو میزارن …

وای دارم از بفض میترکمممو

۷ پاسخ

ای بابا!!!
این محرم هم شده داستان جدید !
خاک تو سرشون اینقد بی حیا هستن .
تیپ میزنن ، ی عالمه میمالن! میان جلو دسته ها ! عشوه میرن!
اه اه
حالم ازشون بهم میخوره !
این مردها هم هوووول!! دنبال اینا!
عزاداری بزنه تو سرشون..

بابا مردا کلا همینن
ما الان ۴ ساله با همیم بقران فقط عید امسال به زووووور اومد عید دیدنی!
محرم پارسال حامله بودم کفت نه نمیریم خوب نیس بزات سال بعد میریم
امسالم ماشین خراب بود نمیشد با مزدا بریم که😂😂😂
گفت نمیشه بزیم سال بعد میریم
ولشون کن برن بدرک ادم میستن اینا

وای مردها همینن دیگه ، تو هم دست گذاشتی روی یه موضوع مهم . اونم یه چی گفته . قشنگ گریه هاتو بکن بعدا که هم تو آروم شدی هم اون آروم بود راحع به ش حرف بزنید. من و همسرمم مدام دعوا میکنیم شوهرت بهت گفته دهاتی، شوهر منم همش بهم میگه شهرستانی! مردها همینن دیگه

عزیزم تونباید به روش میاوری نمیدونم کدوم امام اگه اشتباه نگفته باشم امام علی میگن اگه کسی خواست کار بکنه نگید توکه اینجوری هستی شاید شبش توبه کرده باشه به این هم فکرکن حرف روحرف میاد حرف بدی گفتی اونم حرف بدی زده از لج تو به غیرتش برخورده مرد ها، عزیزم تودعوا حلواخیرات نمیکن ولش کن جو رو عوض کن یه بهونه گیر بیار به خدا دنیااصلا ارزش این بحثارو نداره ها

منم امشب یه دعوای بشدت بدی باهاش داشتم
الان زندگیم و خودم رو هواست
معلوم نیست چی میشه
بریدم
داغونم

ای کاش نمیگفتی میشناسیش که

گریه کن خودتو خالی کن اشکال نداره
اما وقتی اروم شدی همه حرفاتو جمع کن بعد باهاش صحبت کن

سوال های مرتبط

مامان امیرحیدر مامان امیرحیدر ۶ ماهگی
یکی از دوستای همسرم خانومش دیشب رفتیم هیئت اونام اونجا بودن
بعد خب هیئت محلمون یکم جاش کوچیک تر شده نسبت به پارسال و گرم.
امیرحیدر با اینکه خوابونده بودمش و مثل چی سیرش کرده بودم که غر نزنه باز بهونه میاورد و من میدونستم آقا این خوابش میاد و پستونکشم جامونده بود نمیخوابید هیچ جوره...

بعد این خانمش هعی امیرحیدرو از دستم میگرفت
حالا من خودم مادری ام که اصلا حساس نیستم بچمو دست کسی بدم..
من میزاشتم زمین میگفت زهرا بده من سرگرمش کنم یهو بلندش میکرد نمیدونم کلافه میشدم از اینکارش خب من بچه بقلمه یا گذاشتم زمین بازی کنه دیگه بچه گاهی نق میزنه چرا های بلندش می‌کنی
بعد امیرحیدر کلا هرچقدرم بهش بدی بخوره بازم سیرمونی نداره دهنشو دربرابر هرچیزی باز میکنه بعد همه اینجورین که وااای زهرا گشنشه زهرا شیر بده بهش...
خب من میدونم که بچم چجوریه میدونم که سیره و این ازارم میده که هعی بهم میگن.

منم بلند شدم ایستادم امیرحیدر بقلم بود میگفت بده من کمکت کنم منم اینجوری بودم که نه تو بشین خودم نگه داشتم😐
بعد میگفت با من تعارف داری؟
( نه عزیزم چه تعارفی دارم دوست دارم بچه ی خودمو خودم نگه دارم😐)

بعد خواهرشوهرم اونجا بود شماره ی اونو گرفت من خیلی بدم امد چرا تو باید با خانواده همسر من در ارتباط باشی نمیدونم من حساس شدم یا ....
بعد چون خودش از شهر غریب امده اینجا من سعی کردم با بیشتر دوستام اینا آشناش کنم که بنظرم اشتباه کردم بعد دیشب یه حرفی به خنده زد هرچند شوخی من ناراحت شدم گفت من خیلی تنهام گفتم پس من چی ام اینجا گفت به خنده نه دیگه تو تکراری شدی برام😑
مامان ستاره مامان ستاره ۸ ماهگی
مامان توت فرنگیس🩷 مامان توت فرنگیس🩷 ۵ ماهگی
براتون بنویسم از اولین روز از گهواره گرفتن دخمل🍓❤️

خیلی بد بود خیلی بد گذشت😢😢
میزاشتمش روی پا بخوابه ولی اصلا خواب نمی‌رفت از صبح که پاشد تا ظهر نخوابید من یهو گفتم ببرم حمومش کنم بلکه بخوابه اما اصلا فایده نداشت تلاش های من تا ساعت شیش عصر ادامه داشت که فقط ده دقیقه خوابید بعد بیدار شد بعد گفتیم با ماشین بریم بیرون دور بزنیم حداقل تو ماشین بخوابه ( تو این لحظه ها خیلی وسوسه میشدم برارمش توی گهواره ولی خداروشکر جلو خودمو گرفتم) تو ماشین هم نخوابید بدتر شروع کرد به غر زدن و نق نق کردن دیگه بردیمش پارک کلی خوشحال شد اینقدر چرخوندیمش تا خسته بشه و برگشتیم خونه بعد یه راند گریه زاری داخل خونه نهایتا خوابش برد روی پا😍😍
اما امروز که از خواب پا شده خیلی راحت تر از روز قبل روی پا می‌خوابه من یکم تکونش میدم یکم چشماش گرم شد دیگه تکون نمیدم خودش یواش یواش خوابش می‌بره انشاالله خدا کمکم کنه بتونم خیلی زود روش خوابشو عوض کنم😢❤️
مامان یکی یه دونه مامان یکی یه دونه ۷ ماهگی
خانوما مادرشوهرم از همون لحظه به دنیا اومدن بچه تا نزدیک سه ماهگی خونمو‌کرد توشیشه که شیر خشک بدع کمکی چرا که بتونه بچه رو ببره پیش خودشون گاهی خبر نداشت که من پنج دقیقه هم نمیذارم تنها بره
شوهرمم تحت تاثیر قرار گرفت رفت شیر خشک گرفت ده روز بیشتر تلاش کردم تا توی خواب گرفت بعدش کم کم شبی یه بار شد روزی دوبار تا الان که دیگه داره کم کم سینه مو ول میکنه و شیرم به شدت کم شده
نمی‌دونم چیکار کنم عذاب وجدان دارم
حالا همین مادر شوهر خدا لعنتش کنه هی دم به دقیقه میاد از معایب شیر خشک میگه بهش دیروز دیگه عصبی شدم گفتم نمی‌دونم به چه ساز شما برقصم مگه خودت گیر ندادی پسرت هم که دهن بین وگرنه من که شیرم می‌ریخت
گفت من گفت یکی دوبار گفتم همون یکی دوبارم باعث شد سینه مو ول کنه
میخوام کمکم کنید که بگید چه جوابی بهش بدم تمام مسایل زندگی منو می‌ره به فک و فامیلاش میگع یه بار میگفت اب بده رفته بود به همه گفته بود اب نمیده بچه ش حالا هم میره می‌گرده میگه شیر خشک میده
به نظرتون برم چیز بهش بگم که دوست ندارم مسایل زندگیمو ببری پیش همه بگی و توی تربیت بچع م دخالت کنی ؟ دیروز خیلی زیاد حرصی شدم از دستش هرچی هم میخواد خودش بگه میگه فلانی گفته
مامان آراد مامان آراد ۸ ماهگی
چرا ما آدما عادت کردیم به دل شکستن چرا بعضی آدما اینقدر بی رحم شدن چرا نسل این مادرشوهرای مربض منقرض نمیشه.
امروز پسرم واکسن داشت قرار شد برم بهداشت شوهرم چون سرکار بود خاستم تنهایی برم چون با مادرشوهرم تو یه ساختمون زندگی میکنیم فهمید میخام آرادو ببرم برا واکسن از خونه اومد بیرون گفت بمون منم حاضر شم باهم بریم منم از روی ناچاری منتظرش موندم باهم رفتیم تو ماشین همش میگفت بریم قدو وزن آراد و بهمون میگن گفتم آره من خودم میدونستم بخاطر همین میخاد بیاد رفتیم بهداشت آرادو قد و وزنشو گرفتن مادرشوهرم پرسید چطوره اوناهم گفتن همه چیش خوبه گفتن قدش متوسطه مادرشوهرم شروع کرد ک اره میدوتین مامانش فک کنم شیرش مقوی نیست برا همین بچه لاغر مونده یا شایدم شیرش کمه بچهای فامیل کلی تپلین، از وقتی اومدم خونه همش داره میگه من گفتم بچت لاغره شماهمش گفتین نه یکم بهش برس بچه جون بگیره، میدونین کلی دلم شکست از ته قلبم اه کشیدم براش اخه برا یه مادر خیلی سخته بخان اینجوری بهت بگن 😭
میگم کاش باهام نمیومد این دیگه ول کنم نیست از امروز دیگه پدر منو درمیاره
مامان 💙👶🏻محمدحسین مامان 💙👶🏻محمدحسین ۷ ماهگی
بعضی وقتا توصیه مادرانه و خواهرانه تو گهواره= با تذکرات چهارشنبه سوری😀

ینی تا میای میگی مثلا نذارید بچه هاتون اون روز برن بیرون خطرناکه چنتا آدم سم پیدا میشن میگن نهههه بیخود گفتن
روانشناس و دانشمندا و متخصصا من خودم هر سال بچه هام نارنجک میندازن از همه هم سالم تر و باهوش تره🙄 (ینی اینهمه بچه یه شبه اعضای بدن و بینایی شون از دست میره ملاک نیست چون بچه های ایشون شانس آوردن به بقیه هم مثلا از مزایای تفرقه بازی میگن)

بعضی وقتا چرت و پرتایی که ما تحویل بقیه میدیم جون کسی رو به خطر میندازه😐!
مثلا طرف میگفت بنظرتون ماه آخرم سفر برم؟ بعد اون یکی جواب میداد ارههه برو اصلا من تا شب قبل زایمان همش تو حرکت و جابجایی بودم
خب بزرگوار اینکه تو و بچه ات جون سالم به در بردید فقط لطف خداست ولی دلیل نمیشه این توصیه خطرناک رو به کسی کنی که ممکنه اتفاقات بدی برای خودش یا جنین به همراه داشته باشه

یا اینهمه میگن تلویزیون دیدن واسه بچه زیر ۲ سال سمه دوباره یسری از بچه های خودشون مایه میذارن که اره از صبح تا شب برنامه دید ولی الانم از همههه نخبه تره😄
اولا کسی معیار نگرفته به شما قطعی بگه بچه ات از بقیه باهوش تره یا نه شاید همون بقیه که به چشمت نمیان از خیلی لحاظ ها از بچه تو بهتر باشن ولی حالا مادری دوست داری بچه ات رو رده بالا ببینی بحثش جداس...
مامان چش قشنگ مامان چش قشنگ ۵ ماهگی
آره میگفت این واکسن ایرانیه ما چند بار پیگیری کردیم اما همینه درستش نمیکنن گفت 6 ماهگی هم اینو داره دیگه نداره گفتم آمدیم و اینطور شد من چکار کنم انقد اذیت بشه بچم گفت ن شلید تو چیزی زودی روش گفتم ن من هیچکی نزدم کمپرس سرد و گرم گذاشتم با قطره دادم هیچکار دیگه ای نکردم همش میخواس بندازه تقصیر خودم منم برگشتم گفتم ن من کار اشتباهی نکردم یا از شما بد زدن یا نداشتن یا حالا عارضه واکسن من نمیدونم پا خودتون بچم خیلی اذیت شده و گریه کرده این چند روز من نمیخوام بچه دیگه ای اینطور بشه و بیخیال شکایت شدم چون میدونستم دستم به جایی بند نیس برم از کی شکایت کنم چکار کنم گفتم من میسپارمتون به خدا تو دلم اینو گفتم و آمدیم بیرون باز بیرون تو پذیرش یه مرد آشنای شوهرم بود دیگه اغام رفت بهش گفت اونم گفت از عارضه واکسن تقصیر اینا نیس تو شکایت کنی ولش کن... دیگه اقلن گفت من الان برم از کی کجا شکایت کنم همین که رفتم و گفتم بهشون کلی ترسیدن و به خودشون آمدن بسه ما می‌سپاریم به خدا
و دفعه دیگه میام میگم اگه اینطور بشه بخدا از دست شما شکایت میکنم و این حرفا حالیم نیست آنا هر چی بود شکر خدا زود فهمیدم و بردم دکتر انگار میخواس این درد برا بچم به وجود بیاد نمیدونم نا شکری نمیکنم همش یه حسی بهم میگه بچم چش خورده اینطور شده نظرش میگرفتن چند بار چند نفر چشش کرده بودن انقد گرفتن تا در رفته 🥹🥹🥹😭😭😭
نمیدونم.... هعییییی
خدایا شکرت دخترم سالمه و کنارمه 💖😍
مامان گیلاس مامان گیلاس ۷ ماهگی
دلم میخواست امروز با بهداشت دعوااا کنم به جند دلیل 😂یکی که روتا ویروس اخرین نفری که رسید بهش دختر من بود تموم کردن (شانس اوردم که به ما رسید) تازه میکفتن باید بگیم بیاد خب لعنتا طرف با بچه ی کوچیک پا میشه میاد خب چرا از قبل نمیکین بیارن تا اماده باشین ؟؟؟
بعدش بهش گفتم جای پاکسن دوماهگیش رو پاش لکه ی سفید شده چرا؟ میره؟ گفت اره میره ولی ما نزدیم گفتم چی میگی خود تو زدی بگرشت گفت من اونجا نمیزنم گفتم دوماهگیشو خودت زدی گفت جای دیگه بردی من اینجا نمیزنم ببین کجا میزنم پایین میزنم تو دلم گفتم اخه بچه همونقدری میمونه پوستش کش نمیاد بزرگ نمیشه انتظار دایی همون نقطه بمونه دیگه هیچی بهش نگفتم چون دعوام میشد خط خودش بود تو دفترچه ی واکسن بازم قبول نمیکرد😂😂😂 بعدم بیشعورا خب به اندازه بدین چی میشه من نه اد میگیرم نه اهن گفت د۳ بدم گفتم باشه ۴ تا دوتا گذاشت کف دستم حداقل نصف ورق بده حق همه ی مردم که بهشون بدی ادم میره از داروخونه میگیره ولی حقمونه بدن تا اینجای کار از واکسن دو ماهگی سبکتر ولی از ۴ ماهگی یکم سنگین تره هم یکم ولرم بدنش هم شیر نمیخوره هم درد میکنه پاش یکم شیر خودمو خورد اومدم شیرخشک رو امتحان کردم دیدم اونم بیشتر از ۵۰ سی سی نمیخوره☹️لاغر میشه بچممم😭
مامان پسرم مامان پسرم ۶ ماهگی
امروز واقعا از ته دلم یک‌لحظه خواستم بمیرم 🫠 دیگههه کشش ندارم
صبح رفتیم واکسن سوشیانت رو زدیم اوومدیم خوونه همسرم رفت خوابید منم بچه توی بغلم یک ساعتی خوابید منم که هیچی
شوهرم یک ریع قبل کارش با بدبختی بیدار شد ناهار خورد بهش گفتم دو‌دقیقه بچه رو بگیر خوونه زو‌مرتب کنم گفت میخوام برم سیگار بکشم برم سر کار

و رفت
من مووندم و بی برقی و بی تابی های پسرم که اصلا هررررکاری میکردم آرووم نمیشد
چقدرررر عرق کردم توی این گرما
همسرم کل این مدت که نت قطع بوود نه اس ام اسی داد نه زنگی زد
آخر من زنگ زدم جواب نداد نیم ساعت بعد زنگ زد که دارم آمپول پنتو میزنمم معده درد دارم بعد گفت شب من بگم دوستم بیاد خوونه یا اینکه تورو بزارم خوونه مادرت برم پیش دوستم قرار دو پیک مشرووب گذاشتم حالا پسرم بیتاب داره میکشه خودشو
گفتم شما برو بعدش بیا خوونه من نمیتونم برم خوونه مادرم
بعد گفت نه نمیرم
حالم از این وضعیت بهم خورد یکی دلش میخواد پیش دوستش باشه خوش باشه بگرده حالا منو بچه بندش کردیم
من امروز توی این گرما‌و‌بی برقی استرس روانی شدم خداا
مامان پارمیس مامان پارمیس ۷ ماهگی
سلام مامانا خوبید من بعد از ۴ ماه امروز وقت کردم از تجربیات زایمان طبیعی بگم من تو ۳۸ هسته و۳ روز بودم که مامای همراهم زنگ زد گفت برو بیمارستان برای نوار قلب رفتم خلاصه دیدن که ضربان بچم منظم نیست و ماینم کردن خیلی درد آور بود وبستریم کردن و آمپول فشار روز ساعت ۱۸ شب شروع کردن نم نم داشت درام شروع میشد عین پریودی خیلی حس بدی بود واقعا منی که تجربه نداشتم اصلا نمی‌دونستم باید چیکار کنم تو سن ۱۶ سالگیم بچه دار شدم از طبیعی هم می ترسیدم ولی به زور شوهرم رفتم طبیعی نزاشت سزارین کنم🤧خلاصه هر چی می‌رفتیم جلو دردهای من بیشتر و بیشتر میشد نگم از اخلاق های بد پرستاران آنقدر به آدم بی احترامی میکردن من از ترسم نمی‌تونستم حتی صدام و در بیارم خدا ازشون نگذره گذشت و گذشت ساعت شد ۷ صبح به آنقدر گریه کردم به مامای همراهم زنگ زدم یجوری صدای منو شنید پاشد اومد ولی دید هنوز ۲ سانت رحمم باز شده کلا همه تعجب میکردن درام آنقدر وحشت ناک بود ولی کلا پیشرفتی نداشتم و تو ۲ سانت مونده بودم بعدش یکم که گذشت شدم ۴ سانت دیدن که بازم جلو نمیره کیسه آب منو زدن من دیگه طاقت نداشتم به مامای همراه میگفتم یکم بخوابم ولی اون نمیزاشت می‌گفت باید ورزش کنی اومدم که پاشم یهو بی اختیار شدم و زیش کردم یه خانومی نظافت چی اونجا بود بالای ۴۰ سال سن داشت هرچی از دهنش بیرون می اومد بهم گفت مگه آخه دست خودم بود به خدا قسم خوردم نبخشمش واگزارش میکنم به امام زمان