۲ پاسخ

همه همینن خاهر
مردا مثل همن
مجبوریم بخاطر بچه هامون بسوزیم

شب تاسوعا رفتم هیت وقتی برگشتم شوهرم گف از ساعت ۶ رفتی به ولگردی تا ۱۰ اینقدر ناراحت شدم اینقدر گریه کردم که چرا تهمت میزنه بعدش ۱روز باش قهر بودم هی میامد طرفم منم بهش گفتم با گریه حرفی که دهنت در میاد بفهم چی داری میگی که دل یه آدمو نشکونی منم جا شوهرت باشم زنگ نمیزنم راحت وآسوده برو بچه هاشو بده و بیاد ببین چطور میاد به التماس

سوال های مرتبط

مامان آقامحمدفرهان🤍 مامان آقامحمدفرهان🤍 ۵ سالگی
سلام .خانما لطفا بخونید و نظرتون بدید بچه های شمام مثل پسر من وابسته ان؟؟؟ینی تنها ی بازار نمیتونم برم حتی .میشینه گریه می‌کنه ک منم بیام
ی مدت میرف مهد بهتر بود هرچند ک اونم چون پسر خالش اونجا بود میرف راحت الآنم باشگاه می‌ره باید خودم ببرمش بیارمش
دیروز مامانم اینا اینجا بودن ب خواهر کوچیکم گفتم تو ببرش باشگاه
من دیگ مهمون دارم نرم
لباس پوشیدن حاضر رفتن پایین جلو در دیدم خواهرم زنگ زد ک فرهان گریه می‌کنه میگه من نمیام هرچی بهش گفتم تو با خاله برو منم نیم ساعت دیگ میام نرف ک نرف منم گفتم ولش کن بیاید بالا
مامانم اینام کلی ناراحت شدن ک کاش ما نمیومد طفلک بچه از کلاسش جا موند
ینی ب حدی عصابم بهم ریخته ک از دیشب با پسرم حرف نمی‌زنم
با همسرمم قهر کردم گفتم یخورده ام تو وقت بزار بچه با توام بیاد بیرون با توام بگرده شاید بهتر شد انقد با من می‌ره میاد فقط منو میبینه
نمیخام مقایسه کنم ولی بچه میشناسم از فرهان کوچیکتر خیلی مستقلن
چن روز پیش با خواهرم اینا رفتیم پارک پسرش از فرهانم کوچیکتره چن ماه میرف برای خودش دوست پیدا میکرد میرف بازی فرهان میگف چرا سامیار دوست پیدا می‌کنه بیاد با من بازی میگفتم توام برو باهاشون دوست شو بازی کن میگف ن نمیخام
امسال باید بره پیش دبستانی میترسم واینسته گریه کنه
مامان امیرعلی💙ضحی💗 مامان امیرعلی💙ضحی💗 ۵ سالگی
سلام خانما دارم دیوونه میشم،مادرشوهرم بس ک گفته فلانی شیر خشکیه با یه با مریضه با یه افتادن دستش دوبار شکسته فلانی خواسته راه بره افتاده دستش شکسته خودم کم اذیتم اینا هم فک میکنن من از عمد میدم خب پانمیشه منم شیر و شیرم نمیخوره انگاربراش اهمیتی نداره شیر خوردن ی نخوردن،پسر اولمو شیرخودم دادم کم بود اما تااخر شیرخودم خورد ۴ماهگی یکم ناسازگاری دراورد اما بالاخره هرطور بود خورد البت شیشه بهش نمیدادم،حالا دخترمو بخاطر ک شیر نمیخورد شیر خودمو دوشیدم یه هفتس شیر خشک میدم البت کم دخترم چن وقتی هس گاهی میاد تو بغلم برا شیر گریه میکنه و خودشو عقب میکشه امروز هرکاری کردم نخورد تا دیگه از صب تابعدازظهرشیر نخوردن یکم خورد و خوابید الانم دلم طاقت نیاورد باز بهش شیرخشک دادم توخواب البت،حالا بین دو راهی ام شیر خودمو بدوشم و شیر خشک هم بدم یا اصرار کنم برا شیر همون موقع هم ک تو شیشه نمیدادم می‌خوابید و شیر نمیخورد وزنش کم بود چیکار کنم😓😭لطفا راهنمایی کنین
مامان امیرعلی💙ضحی💗 مامان امیرعلی💙ضحی💗 ۵ سالگی
شاید خیلیا فک کنن تعریفه ولی واقعا دلم میسوزه و میگم کاش بچم اینجور نبود کاش غر غرو و بدجنس بود و بهونه گیر و بابت هرچی میشد گریه میکرد پسرم ازاول خيليیی صبور بود ینی نازنازی نبود گفتم خداروشکر اسباب بازی هاشو میداد بقیه و بقیه نمیدادن گفتم عیبی نداره دلسوز بود و هرگی بچش دعوا میکرد میرفت دفاع میکردازش و بقیه بی تفاوت بودن گفتم عیبی نداره الان شدتش بیشتر شده میخوره زمین درحدی ک کامل پاش چاک میخوره واینمیسه نگاکنم ازدیگران خيلي مواظبت میکنه و محبت‌ میکنه طوری ک خودش لطمه میبینه اعداد رو ازدوسالگی بلد بود خيليیی باهوش بردمش تست هوش ،جمع و تفریق و ضرب رو بلده از میلیارد رد کرده واقعا بلد نیستم البت تا۴ رقمی خودش بلده و جمع و تفریق ساده رو بلده حروف رو تاحدی بلده شهرمون امکانات اونجوری نداره بچه رو پرورش بدم میگم کاش یه بچه نق نقو بهونه گیر و باضریب هوشی پایین و بدجنس داشتم ک ب فکر هیچ بچه ای نبود اما ......نمیدونم چیکار کنم ببرم مشاوره بابت دلسوزی بیش از حدش واقعا اعصابم خرد میشه