پارسال همین روزا بود که یه دعوای حسابی خانواده همسرم بین منو همسرم انداختن جوری بود ک دیگه نمی‌شناختم همسرم رو خودش الان میگه من چجوری دلم اومد اون کارارو اون حرفارو باتو انجام بدم.بدترین روزای عمرم بود فح*اشی هایی که خانواده همسرم میکردن بهم باور نکردی بود هنوزم یادم میاد گوله گوله اشک میریزیم ۳ماه زندگیمو نابود کرده بودن اما خودم وایستادم پای زندگیم وگرنه الان اینجا نبودم و این بچه تو شکمم نبود من اسم دخترمو گذاشتم لیانا چون معنیش میشه معجزه زندگی گذاشتم لیانا چون میشه دعای اجابت شده ..لیانای من واقعا دعای اجابت شده ی من بود.توی همون ۳ ماه خانوادم منو بردن جایی کنار آب یه خانواده اومدن کنارمون که جوون بودن و تازه نینی دار شده بودن دراز کشیدم و نگاشون میکردم ک گریه میکردم و تو دلم میگفتم من اون‌قدر زندگیمو دوست داشتم که دلم میخواست از همسرم بچه دار بشم.قبلا هم بدون جلوگیری رابطه داشتیم با همسرم دیگه گفتیم بچه دار نمیشیم هیچوقت جلوگیری نمی‌کردیم ولی بعد از اینکه آشتی کردیم دقیقا دو ماه بعدش دیدم بیبی چکم مثبت شد...واقعا نمیدونستم چیکار کنم شک شده بودم و فقط شکر خدا میکردم اما به هیچکس نگفتم که لیانا دعای اجابت شده ی منه هرکی پرسید گفتم واقعا ناخواسته بود اما اینجا مینویسم و میگم به همه که لیانا واقعا خواسته ی من بود.خداروشکر میکنم که چند روز دیگه میاد تو بغلم دختر قشنگم.اما اینروزا که دوباره داره تکرار میشه اون صحنه ها واسم تکرار میشه که چقدر سخت بودددد .

۴ پاسخ

آخی عزیزمممم🥲خدا خودش ی فرشته گذاشته وسط زندگیت خدانگهدارش باشه
و تاجایی ک میتونی ناراحت اون اتفاقات نباش هرکسی ممکنه تجربه کنه چ بسا بدتر از چیزایی ک تو تجربه کردی زندگیه دیگه همچی توش رخ میده 🙃💗خداروشکر بخاطر لیانا خانومت 💗🥹✨

خداروشکر که پای زندگیت موندی خداروشکر که شوهرت فهمید اشتباه کرد و این باعث میشه قدرتو بیشتر بدونه و خداروشکرررر که خدا معجزه عشقتونو بهتون داد😍😍انشالله همیشه زندگیتون همینقدر قشنگ و محکم ادامه پیدا کنه

😍😍😍الهی خداروشکر عزیزم به آرزوت رسیدی یه دعایی کن خواهر منم بچه دار بشع
خدا نینیتم حفظش کنه😍

ادامه: توی ۲هفته ۱۰ کیلو وزنم کم شد راستش اون اتفاق بعد از فوت بابام بدترین ضربه ی روحی ای بود ک خوردم.از خدا میخوام دیگه هیچوقت چنین اتفاقی نیفته از دخترم همیشه خواستم واسمون دعا کنه ک دیگه اون اتفاق هیچوقت نیفته.امیدوارم همه ی اقدامی ها یه لیانا تو زندگیشون بیاد (یه دعای اجابت شده).

سوال های مرتبط

مامان هدیه ائمه مامان هدیه ائمه ۲ ماهگی
ادامه ماجرای بارداری من
......تاپیک قبل
شوکه شده بودم ک واقعا باردارم
آخه مگ میشد شوهرم از کار اخراج شده بود
و بخاطر همین با خانواده خودم همیشه بحث داشتیم
گذشت شب شد شوهرم اومد
بهش گفتم ی چی بهت بگم باورت نمیشه
گفت من ی چیز رو باور نمیشه فقط
بهش گفتم دقیقا فکر کنم همون ی چیزه
بهم گقت نه یعنی راستی بارداری
بهش گفتم آره باردارم باور نکرد
رفت بیبی چک گرفت و اومد
دید واقعا باردارم
بغلم کرد بهش گفتم حالا چیکار کنیم
جوجه تو دلمه زندگیمون رو هنو نساختیم اول راهیم گفت اشکال نداره خدا داده
گذشت و چند روز بعد رفتم سونو
خواستم آزمایش بدم اما گفتم مستقیم برم سونو بهتره
رفتم و دیدم ۶ هفته و ۵ روزمه
صدا قلبش رو برام گذاشت اونجا بود ک انگار دنیا رو بهم داده بودن
از خوشحالی نمیدونستم بخندم یا گریه کنم
ماجرا از همونجا شروع شد بدو دنبال دکتر و آزمایش و ‌‌....
و صد تا استرس
جواب سونو رو گرفتم و اومدم خونه
همیشه تنها میرفتم دکتر
چون شوهرم هیچ وقت نمی اومد و اصلا کلا خیلی ساده است
از اون روز تموم دل خوشیم شد بچه تو دلم
درسته ک زندگیم هنوز سر و سامون نگرفته بود
خانواده مخالف بچه بودن
من و همسرم کم خون بودیم
همسرم کار نداشت
ولی بازم خدا رو شکر میکردم
استرس ها شروع شد برام
بخاطر کم خونی من و همسرم باید میرفتیم اهواز آزمایش میدادیم نمونه از آب دور جنین
منم ترسو تا حالا هیچ آزمایشی نداده بودم جز آزمایش ازدواج
رفتیم و با هزار بد بختی و ترس آزمایش دادم
و جوابش ی ماه طول می‌کشید تا بیاد
مامان آقا مهدیار💚 مامان آقا مهدیار💚 روزهای ابتدایی تولد
پارت ۸: دردا شدیدمیشد من فقط همسرمو میخواستم،تا همسرم بیاد دردا شدیدتر میشد،وسط دردا تمرین میکردم با توپ و سعی می‌کردم با تنفس رد کنم این وسط دیگه رفتم تو اتاق LDR وشوهرم اومد،اومدن واسه خون گرفتن و انژیوکتز زدن دیگه من نمیتونستم تحمل کنم و درداروبا تنفس وبیرون دادن صدا با آی رد میکردم.
این وسط هم یه ماما تو مخ اومد من از اتاق وان دار اورد بیرون ،قبلش به ماما خودم گفتم منو ببرید اتاق وان دار می‌خوام ورزش کنم ولی نمیدونستم‌نیازم‌نمیشه😬
دست شوهرم تو دستم بود و دردا شدیدتر میشد و واقعا من هیچی از دردا یادم نیست ،تو حالت اغما بودم، فقط یه لحظه یادمه که شوهرم به ماما گفت چشای مهسا رفت که میگفتن طبیعیه و بخاطرشدت درداست.
بعدا شوهرم میگفت دردارو فقط با ذکر رد میکردی.
منی که یکبار هم تو عمرم داد و جیغ نزدم و فکر میکردم که تو زایمانم صدام‌ در نمیاد،واقعا فقط با داد دردارو رد میکردم.
اینم بگم داد زدن واقعا طبیعیه و اصلاااا ترس نداره فقط باید بتونی تنفس بگیری که نفست کم نیاد
مامان هامین 👶💙 مامان هامین 👶💙 ۱ ماهگی
*پارت ششم*


منو بردن ریکاوری و به شدت اونجا چون سرد بود با اینکه پتو هم داشتم لرز کرده بودم...
بعد یه خانم اومد حالمو پرسید و یکم شروع کرد شکممو تا اونجا که میتونست چلوند و ماساژ داد در حد چند ثانیه.. چون هنوز بی حس بودم چیزی زیاد درد حس نکردم..

بعد دوتا نوزاد انگار تو ریکاوری بودن صدای یکی آرومتر بود صدای یکی جیغ وحشتناک که فهمیدم اون جیغ جیغو بچه منه🤣🤣

آوردن گذاشتنش رو سینم و سینمو یکم مک زد و یکم آروم شد بعد دوباره بردش...

حدود ۱ ساعت تو بخش ریکاوری بودیم که بعد اومدن و منو دیگه ببرن بخش..
همون قسمت خروجی دوباره یه خانم دیگه اومد منو ماساژ رحمی داد که دروغ نگم اون وحشتناک درد داشت چون بی حسی رفته بود
البته از اتاق عمل پمپ درد هم داشتم دردی حس نمیکردم تا اینکه شکممو ماساژ دادن..

بعد بچه رو روی سینم گذاشتن و من اونجا تازه اشک شوق ریختم که واقعا این بچه و زحمات ۹ ماهه ی منه روی سینمه🥹🥹🥹

همینطور که منو میبردن یهو همسرم و مامانمو و بابامو بالا سرم دیدن و کلی مبارک باشه و قربون صدقه منو بچه رفتن منم هم میخندیدم هم اشک میریختم😅

دیگه منو بردن تو اتاقم و بچه رو هم گذاشتن توی تخت شیشه ای کنارم که هر از گاهی بهش شیر بدم..

منم هی نگاهش میکردم باورم نمیشد این فسقلی از شکم من درومده🥹🥹

خلاصه هی پرستارا میومدن بهم سر میزدن، یکی برام غذا میاورد، یکی سرم میزدم، یکی کارهای لازم بعد عمل اومد بهم گفت، یکی کمکم می‌کرد راه برم...
از برخورد پرسنل واقعا راضی بودم و رسیدگیشون خیلی خوب بود🌸🌸
مامان آیه کوچولو🩷 مامان آیه کوچولو🩷 هفته سی‌وهفتم بارداری
قسمت سوم
رها
و ما دو ماه بعد کردیم و همان شب ک عقد کرده بودیم اقدام را شروع کردم .
دکتر گفته بود بعد از ۶ ماه سونوگرافی بشم ک مجدد کیست نساخته باشم اما من از ترس پیگیری نکرده بودم.
تقریبا ۵ ماه از اقدام من گذشته بود و خانواده همسرم از همون اول در جریان اقدام ما بودن و هر ماه نزدیک پریودی من ک میشد میگفتن:
- مژه هات جفت شده
- عقب ننداختی؟
- شما کار سنگین نکن شاید باردار باشی
- رنگ و روت پریده خبریه؟
- پف کردی بی بی چک زدی؟
و و و … تا اینکه کم اعصابم خورد شد و رفتم دکتر و سونو و ازمایش و فهمبدم دو تا کیست بزرگ در اوردم که مانع بارداریم شدن .
۳ ماه متوالی قرص جلوگیری خوردم ، مجدد اقدام رو شروع کردم و در ابن کدت خانواده همسرم کم کم شروع به زخم زبون زدن کردن ..
کیست ها برطرف شدن و مجدد اقدام رو شروع کردم و دو ماه بعد مجدد کیست ساختم و این بار ۴ ماه قرص جلوگیری خوردم و همچنان زخم زبون …
ماه اخر بود که یه روز همسرم با عصبانیت اومد خونه و گفت تو چرا به من نگفتی یه تخمدان نداری!؟
در حالی ک اصلا همچین چیزی صحت نداشت و من توی شوک بودم ک ابن حرف از کجا اومده!
یه هفته بحث و دعوا که بیا بریم سونو بدم خودت ببینی ک من تخمدانهامو دارم اما نه قبول میکرد نه حرفشو پس میگرفت منم زدم زیر همه چیز و گفتم دیکه بچه نمیخوام! از کسی که نه اعتماد داره نه حاضره کاری کنه بچه نمیخوام از ترسش اومد و با هم رفتیم سونو دادم وقتی دکتر گفت ایشون مشکلی ندارن شاد شد انگار واقعا منو باور نداشت و این بیشتر اذیتم کرد.
مامان قلمبه🐣👶🏻(حامی) مامان قلمبه🐣👶🏻(حامی) ۲ ماهگی
سزارین پارت پنجم📌
توی ریکاوری هم حالم واقعا اوکی بود پاهام که خب طبیعتا حسی نداشت و زودتر دوست داشتم برم بخش.انگار یک ساعت و نیم توی ریکاوری بودم
دیگه توی همون بیحسی دوبار شکمم رو فشار دادن.درد خیلی کمی حس کردم که قابل تحمل بود. دیگه هم نیمدن فشار بدن.
بعدش رفتیم بخش اون قسمت که همسرم بچه رو دید اونم یه تراژدی بود برای خودش😁

تا چند ساعت بی حس بودم اثر بیحسی که رفت درد دلم شروع شد.اینم بگک من دکترم مخالف پمپ درد بود و من پمپ دردی نداشتم❌❌❌
اولین تزریق رو زدم که مرفین بود و چند ساعتی اوکی بود بعدش شیاف گذاشتن و یکی دوبار دیگه باز تزریق کردن.
من پنج صبح دردم به اوج رسید که اخرین و قوی ترین مرفین رو زدن که من یک روز کامل خوب خوب بودم.
اولین راه رفتن سخت بود اما شدنی.درد داشت اما نه که نتونی از پسش بربیای.

الان روز سوم من دردی ندارم اما موقع بلند شدن و راه رفتن خیلی سختمه که اونم طبیعیه هفت لایه شکم بریده شده و قرار نیس بی درد باشه

بیمارستانمم بیمارستان نیکان اقدسیه بود که من راضی بودم از رسیدگی

اگر سوالی دارین همین پست بپرسین📌🩷
مامان آیه کوچولو🩷 مامان آیه کوچولو🩷 هفته سی‌وهفتم بارداری
قسمت چهارم
رها

شب که خوابید رفتم سراغ موبایلش و فهمیدم از مدارک پزشکیم بدون اطلاع من عکس گرفته و یکی از برگه ها مربوط به قبل از عمل کیستم بود که دکتر نوشته بود احتمال از بین رفتن تخمدان و اون هم بی هیچ سوالی علت باردار نشدنم رو نداشتن تخمدان میدونست.
انگار که من احمق بودم که این همه دارو مصرف کنم و اقدام کنم در حالی که تخمدانی وجود نداشت! اصلا کیست ها کجا ساخته میشدن اگر تخمدان نداشتم؟
بگذریم از دلم که در نیاورد خودم خودمو آروم کردم و به مسیرم ادامه دادم ..
وقتی قرص ها تموم شدن سونو دادم که فهمیدم که نه تنها کیست ها خوب نشدن بلکه اینبار یه پک ۳ تایی کیست اندومتربوز ساخته بودم که باعث چسبندگی شده بود و …
انگار تمام ترس هایی که پشت سر گذاشته بودم اومدن جلوی چشمام !
و حالا پروسه‌ی سنگینی پیش رو داشتم، قطعا مجدد باید عمل میکردم، درد میکشیدم، اولین باری ک باید راه میرفتم و …
وقتی اومدم خونه دیر وقت بود و به همسرم چیزی نگفتم اینقدر حالم بد بود که مستقیم رفتم توی اتاق و شروع کردم به نماز شب خوندن و چله برداشتم.
گقتم شاید معجزه شد و با کیست باردار شدم.
اینقدر گریه کردم سر نماز که همسرم بدون اینکه بدونه تو دل من چه ترسی به جونم افتاده با من نشست به گریه .
اون شب رو یادم نمیره .. مثل روزی بود که تو مطب دکتر به من گفتن ممکنه تخمدانت رو برداریم و بارداریت پر ریسک بشه . من از عمق وجودم گریه میکردم از عمیق ترین مکان قلب شکستم …
مامان 💚Nila💚 مامان 💚Nila💚 روزهای ابتدایی تولد
مامان دخمل هستم🙋🏻‍♀️🎀 مامان دخمل هستم🙋🏻‍♀️🎀 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۲
هیچی نخوردم تو اپیدورال و خوابیدم فقط از بس خسته شده بودم، یکمم با ماماهمراه ورزش میکردم. یکساعت بعد شده بود ۹ سانت و اثر اپیدورال رفت.. اینجا بود که همه چی خراب شد، با داد میخواستم اپیدورال تکرار بشه و پرستارای احمق به من نگفتن الان اخر کارته و دیگه نباید اپیدورال شی و نمیتونی زور بزنی، تکرارش کردن و نه تنها دردم نرفت بلکه فقط قسمت واژنم بی حس شد 🙂
من که اون لحظه فول شده بودم هر چی میگفتن زور بزن نمیتونستم و تمام زورام بی فایده بودن .. میگفتن سر بچه رو میبینم ولی نمیومد پایین
یکی دو نفر افتادن رو شکمم فشارای محکم میدادن با ارنج که بچه دوباره برنگرده بالا،
ازون ور دکترم مجبور شد با وکیوم بچه رو بکشه بیرون
و منی که میخواستم زایمانم بی برش باشه اون لحظه میگفتم ده تا برش بزنین فقط بکشینش بیرون
و من درد زیاااد میکشیدم و گریه میکردم و تقریبا نمیفهمیدم دورم چی میگن
خلاصه با وکیوم و برش بچه اومد بیرون و همون لحظه همه دردای من رفت
تا اومد بیرون گریه کرد ولی سرش قلمبه شده بود بخاطر وکیوم و اب اورده بود ☹️
مامان نورِ زندگی🤍 مامان نورِ زندگی🤍 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان_پارت۲
رفتیم بیمارستان، ماما معاینم کرد و چشمتون روز بد نبینه😑چون خونریزی داشتم و دردام شروع نشده بود معاینه تحریکی میکرد که دردام شروع بشه که واقعا سخت بود!!
معاینه معمولی رو من قبلش رفته بودم مشکل نداشتم ی چیز عادی بود برام! ولی تحریکی سخت بود😪
اینم بگم هر چیزی که برای ما خوشایند نیست دلیل نمیشه ک حتما طرف با ما خصومت شخصی داره!اون ماما با معاینه تحریکی خیلی منو اذیت کرد اما اگه اون کارو اون شب انجام نمیداد الان ممکن بود بچه ی من دچار مشکل بشه یا خدایی نکرده اتفاق بدتری بیفته🫠
خلاصه بعد کلی معاینه تحریکی من دردام شروع شد اولش قابل تحمل بود با همون دردا و همزمان خونریزی رفتم بستری شدم و دردامم هی شدید تر میشد
برخلاف تصورم ک فکر میکردم از پس درد زایمان طبیعی بر میام،تازه دوسانت شده بودم ولی داشتم از درد شدیدش روانی میشدمم😑و واقعا وسط کار مث چی پشیمون بودم
خدا خودش به دادم رسید که ماما اومد معاینه کنه و ببینه من چند سانتم که انقدررر دارم دادوبیداد میکنم😅که دید هنوز دو سانتم!ولی
ادامه پارت بعد
و م