تجربه اولین پریودی بعد زایمان 😍
من پریودی هام شدیدا دردناک بود جوری که هر ماه بیمارستان و کلینیک میرفتم سرم و آمپول میزدم اینقد میرفتم دیگه این چند سال آخر همه عادت کرده بودن کسی همرام نمیومد و اینقد اذیت میشدم گریه میکردم همسایه ها هم متوجه میشدن که پریود شدم 😐🫠 حتی بخاطر این موضوع کلاسهای فوریت های پزشکی رفتم و دیگه آمپول می‌گرفتم خودم به خودم میزدم 😶😵‍💫یه وقتایی هم باز شدید میشد فایده نداشت آخرش میرفتم بیمارستان تو مسیر بالا میوردم تا بعدشم همینطور و همش هم تو سرویس بهداشتی بودم خیلی وقتا تحمل میکردم میگفتم ببینم تا کجا میتونم تحمل کنم دکتر نرم سرم نزنم آخرش دردهارو می‌کشیدم سرم هم میزدم و تا یکی دو روز هم غذا نمی‌خوردم اشتها نداشتم مثل یکی که مریض بشه هر ماه مامانم انگار نیومد عیادتم کیک و آبمیوه به دست بود چون فقط اینارو می‌خوردم اون دو روز خلاصه خیلی بد بود🥲یکی از آرزوهام این بود که خوب بشم دیگه درد نداشته باشم حتی از خدا هم کینه می‌گرفتم میگفتم همیشه تو دلم که حتما خدا جنسش مرد هست اینو برا زنها گذاشته خودش مرده که اذیت نشه😃😅🫡این مدت هم استرس اولین پریودی رو داشتم چون طبیعی بودم و کلی بخیه خوردم خیلی اذیت شده بودم خلاصه آقا زایمان طبیعی کردم و امروز سومین روز پریودیمه باورم نمیشه پریود شدم و اصلا متوجه نشدم 🥺😍لباس زیرمو دیدم تا متوجه شدم اینقد خوشحالم و خدا رو شکر میکنم اینقد حالم خوبه حسم خوبه نسبت به این موضوع خستگی زایمانمو شست و برد 🥺خدایا شکرت 💖🥹 این آرزوی محال من بود 🌸💓

۱۳ پاسخ

فامیلش نمیدونی؟
رسیدگیشون چطوره؟

چقدر هزینه شد؟

کجا زایمان کردی

منم پریودام همینجوری بود ولی خداروشکر بهتر شدم بعد زایمان با اینکه فکر میکردم اگه سزارین شم درندناک تر میشه ولی شکر خدا بهتر شد

دیگه راهش باز شده خواهر😄😄

خداروشکر منم دیروز اولین پریودمو شدم اصن متوجه نشدم یهو دیدم شورتم خونیه

خداروشکر عزیزم .
دختر عموی منم همین بود همه می‌فهمیدن پریود شدنشو
دکتر بهش گفته بود ازدواج کنی خوب میشی اگه نشدی با زایمان طبیعی خوب میشی

سلام مطمئن هستین خونه پریودی هست چون وقتی زایمان طبیعی میکنید تا یه مدت لکه بینی و خونریزی وجود داره شاید اون باشه
انشالله که مشکل پریودیتون برطرف بشه واقعا سخت هست قابل درک

دردهای پریودت اینقدر سخت بود،چطوری درد طبیعی رو تحمل کردی؟اپیدورال؟

امیدوارم تا همیشه همینجور بمونه و درد نداشته باشی

خب خداروشکرعزیزم😍

واقعا امان از درد پریود....چقدر عالی عزیزم دیگه خیالت راحت شد

خدا رو شکر عزیزم. دقیقا مثل خواهر منی. اونم تا قبل زایمان درد پریودش محله رو خبر میکرد😂😅

سوال های مرتبط

مامان آهو مامان آهو ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۱۰
صندلی بودن که تخت هم میشدم همش سرپا بودن کل روز از حرف پرستار خیلی ناراحت شدم و تو دلم موند که گفت مگه سزارینی بودی این دردی که من کشیدم از ده بار سزارین شدن بدتر بود بعد دو روز آهو جانم مرخص شد اومدیم خونه و اما حال خودم خوب نمیشد بدارم میشد ده روز غذا نخوردم فقط میوه و ابمیوه و کمپوت می‌خوردم ۱۷ روز اصلا ننشستم وقتی شروع کردم غذا خوردن در حد سه یا چهار لقمه اونم سر پا بودم گریه میکرد شقاق سینه داشتم خون میومد نمی‌تونستم شیر بدم کم خونی شدید گرفته بودم سرم گیج می‌رفت جوری که دکتر بهم گفت نباید بچه رو بغل کنی ممکنه از دستت بیفته هرجا میرفتم میگفتم چقد زرد شدی چقد زردی ، احساس عذاب وجدان داشتم که بچم گشنه گریه می‌کنه و باید شیرخشک بدم مجبورا کارم شده بود گریه هرروز تا دو هفته شدیدا حالم بد بود خیلی به بخیه هام رسیدم با شامپو می‌شستم سرم و گاز می‌کشیدم همش سشوار به دست بودم آخرش عفونتش زد به کل بدنم رفتم ۸تا آمپول به سرم با کلی دارو بهم دادن بخیه هام باز شده بود دکتر گفت مشکلی ندارن عفونتت هم زیاد نیست مترونیدازول کافیه در حالی که کافی نبود و ارز شدید و استخون درد گرفتم حالم خیلی بد شد بزور تونستم پاشم برم دکتر بعد ۱۷ روز سر پا شدم و خداروشکر امروز حالم خوبه بعد یک ماه تونستم خودمو پیدا کنم حالم خوب بشه بیام تجربمو بگم دوستان فقط اینو بگم من درد شب زایمان و بخیه هام خیلی اذیتم کردن درد بخیه ها از خود زایمان بیشتر بود خیلی بد بود خیلی یعنی هر وقت بگم کم بود سوز میدادن یه ذره که خیس میشدن خونریزی هم که داشتم مدام خیس میشدن خیلی عذاب کشیدم تایم خود زایمانم ساعت ۶ تا ۱۰ خوب بود اما اینم بگم با زورهایی که زدم تو اون یک ساعت که فول بودم
مامان آهو مامان آهو ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۳
چرا الان اومدی چرا فلان و... من فقط کارم گریه بود و می‌لرزیم از ترس دعا میکردم بستری نشم آمادگی ذهنیشو نداشتم نمیتونستم بپذیرم حالم خیلی بد بود بعد گفتن خوبه برو ولی فردا دوباره بیا هر روزی که میرفتم کل روز معمولا یا تا شب اونجا بودم تقریبا یک هفته در گیر اونجا بودم روزی چند بار شیفت عوض میشد هر دفع شیفت عوض میشد معاینه میکردن و برام عذاب آور بود هر دفع هم فقط یک سانت بودم آخرش متوجه شدن خودشون به همدیگه میگفتن این ان اس تی همون اولی هم مشکلی نداشت چرا هی میگن بهش که بیا کلا باهم درگیر بودن پرسنل و کار بلد نبودن بعدم کارو نینداختند واسه شیفت بعد همینطور منو یک هفته تاب دادن و هی معاینه میکردن دیگه خسته شده بودم گفتم اگر از درد بمیرم دیگه نمیرم با یه ماما آشنا شدم که تو گهواره تعریفشو شنیدم اونجا میرفتم فقط برا اینکه اونو ببینم میرفتم تا بلاخره دیدمش شمارشو گرفتم گفتش بیا مطب اون روزی که گفت بیا مهمان برامون اومد از شهرستان نتونستم برم تا دو سه روز بعدش خلاصه که ساعت ده رفتم مطب این وسط با یه دوست که خیلی برام عزیزه آشنا شدم مامان هاکان (دیار)که همه چیزامون شبیه هم تو گهواره آشنا شدیم هر دومون همون بیمارستان میخایم بریم هردومون همون ماما خیلی اتفاقی بود همه چیزامون شبیه حتی همسایه هم در اومدیم و تو یه خیابون بودیم خیلی برام دلگرمی بود دوستی باهاش انشالله همیشه سلامت باشن خودش و پسر گلش، خلاصه رفتم مطب معاینه شدم یک سانت بودم با ۳۹ هفته و چند روز بود بخاطر قند بارداری گفتم دیگه نمیتونم کنترلش کنم با رژیم بودم بهم نامه ختم بارداری داد که برم بیمارستان امیرالمومنین پرسنل همونجا بود و میخاست ماما همرام بشه که آخرش هماهنگ کرد
مامان آهو مامان آهو ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱
سلام به همه مامانا و دوستای قشنگم که تو این چند ماه همراه من بودن بعد یک ماه بلاخره تونستم بیام تجربمو براتون به اشتراک بزارم .
من از سزارین وحشتناک میترسیدم فوبیا داشتم از جراحی برا همین طبیعی انتخاب کردم همه هم میگفتن راحته شروع ورزش هام از هفته ۳۳ بود ورزش های مربوط به هفته ۳۷ رو هم همون ۳۳ شروع کردم که زودتر زایمان کنم به چهل هفته نکشه و دخترم اردیبهشت به دنیا بیاد چون همسرم اردیبهشتی بود دوست داشتم دخترمم همین باشه
خلاصه ورزش هامو هرروز انجام میدادم پیاده روی میکردم دوش آب گرم می‌گرفتم شیاف میزاشتم زعفرون دم شده تخم شربت و خاکشیر کمپوت آناناس می‌خوردم رابطه بدون جلوگیری داشتم خلاصه همه کار کردم که زایمانم راحت باشه و زودتر هم باشه هفته ۳۸ که شدم هرروز که میرفتم پیاده روی سعی میکردم حمام کنم اصلاح کنم لاک بزنم آرایش کنم موهامو اتم میکردم به خودم می‌پرسیدم میرفتم میگفتم شاید که تو مسیر دردم گرفت و رفتم هرروز آرایش میکردم مو اتو میکردم میرفتم پیاده روی دردم می‌گرفت نفسم بند میومد میگفتم الآنه که بیاد وسط خیابون یه دردی می‌گرفتم که نمی‌تونستم یه قدم بردارم بزور خودمو میرسونم خونه و نیم ساعت بعدش خوب میشدم چند بار این اتفاق برام افتاد عصرا که میشد درد شدید می‌گرفتم نیم ساعت چهل دقیقه بعدش خوب میشدم یه روز که خیلی ناراحت بودم تکونای بچم ضعیف بود
مامان دیاکو💙 مامان دیاکو💙 ۳ ماهگی
یه چیزی که من کفش کردم😂 و خواستم باهاتون درمیون بزارم اینه که من وقتی حامله بودم خیلی روحیم ضعیف شده بود و با این که زایمان اولم هم طبیعی بود اما همش به خودم تلقین میکردم که من نمیتونم و بیشتر شبا گریه میکردم از این که من نمیتونم درد طبیعی رو تحمل کنم ،خواستم برم سزارین اختیاری اما خانوادم نزاشتن و بنظرشون سزارین وحشتناک بود 😕درحالی که من حسرت اونایی که سزمیشدن و می‌خوردم همش میگفتم خوشبحالشون که درد طبیعی نمیکشن 🥺وقتی تازه دردام شروع شده بود من وحشت کرده بودم و همش گریه میکردم چون میدونستم این دردا قراره چندین برابرشه و آخرم هم روحیه ی ضعیفم کار خودشو کرد و طبیعی نتونستم و سز اجباری شدم ،وقتی زایمان کردم همسایمون که دوتا بچه طبیعی آورده و الان بازم حامله بود اومد و حالشو برام گفت درست مثل من بود همش میگفت طبیعی نمیتونم به دردا فک میکنم وحشت میکنم و...دیروز رفته طبیعی نتو نسته اونم سز اجباری کردن،خواستم بگم اونایی که می‌خوان طبیعی زایمان کنن خیلی باید روی خودتون کار کنید چون زایمان طبیعی روحیه ی خیلی بالایی میخواد
مامان مرسانا مامان مرسانا ۲ ماهگی
دومین متن
بعد از ترکیدن آماده شدیم رفتیم بیمارستان بدون کوچکترین دردی که واقعا خودم میترسیدم هی دعا دعا میکردم که درد بیاد ولی اصلا انگار نه انگار تو طول مسیر ازم چند باری آب به اندازه زیاد ریخت تا برسم بیمارستان رسیدیم و بستریم کردن بیمارستان بهارلو تهران یه اتاق بردن که فقط خودم بودم آوردن بهم سرم وصل کردن و یه آمپول هم از کنار پام زدن و چند تا آمپول هم به سرم ساعت ۱۲:۳۰ بستری شدم تا ساعت ۱:۳۰ تو اتاق تنها حوصلم سر رفت هیچ دردی هم هنوز نیومده بود به ماما گفتم میشه مادرم بیاد حوصلم سر رفت رفت گفت مامانم اومد با آبمیوه و خرما که از قبل گفته بودم بگیرن بعد آروم آروم دردام شروع شد چون مادرم کنارم بود دیگه ماما نموند پیشم می‌رفت چند دقیقه یه بار میومد سر میزد بودن مامانم خیلی خوب بود تا دردام شدید شد ماما گفت برو به شکم و کمرت آب بگیر که این کار خیلی خوب بود درد رو کمتر میکرد با زیادشدن دردام چون از قبل درخواست اپیدورال کرده بودم معاینه کرد گفت فعلا ۳ سانتی باید تا ۵ برسی تا بگم دکتر بیاد بزنه با سختی و تحمل درد زیاد به ۵ رسیدم گفتم بگو بیاد دکتر بزنه که گفتن دکتر تو اتاق عمله گفتیم بیاد دوباره یک ساعت درد افتضاح کشیدم تا دکتر اومد معاینه کرد گفت ۷ سانتی دیگه نمی‌زنم خون ریزی داری شدید وضعیت بچه هم خوب نیست حالا بچه هم نیومده بود جلو هی موقع دردام گفتن زور بزن تا بچه رو بکشیم بیاریم جلو سخت بود ولی خدا کمک کرد از پسش بربیام حدود نیم ساعت تلاش کردن تا بچه رو بیارن جلو بعدش بچه اومد بیرون خدا رو شکر بعد از اومدن بچه تمام دردا تموم شد چون از زایمان قبلیم تا الان ۱۰ سال گذشته بود سر اون خیلی سخت شد و
مامان روژان☺️ مامان روژان☺️ ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت 3
اومدن رو تختی رو عوض کردن و کیسه ابو هم پاره کردن و رفتن ی ماما دیگه اومد و سروم فشار رو یکم بیشتر کرد درد هام داشت شروع میشد دردی که هیچوقت فکر نمی‌کردم بهش حس میکردم میخام بمیرم و نمیمیرم خیلی وحشتناک بود خیلی اصلا بهش فکر میکنم حالم بد میشه
اون همه درد تازه برا 3سانت بود فقط ماما اومد گفتش 4سانت شدی زنگ بزن ماما همراهت بیاد الکی گفته بود 3سانت بیشتر نبودم زنگ زدم ماما سریع خودشو رسوند خدا براش خوش بخاد واقعا خیلی کمکم کرد خیلی من اصلا باهاش همکاری نمی‌کردم داد میزدم میگفتم بهشون بگو منو ببرن سزارین من نمیخام طبیعی پاشدم رفتم دستشویی اب گرمو گرفتم کمرم اما فایده نداشت اصلا
گفتم بی حسی بهم بزنید قبول نکردن اکسیژن وصل کردن که اصلا. تاثیری نداشت
دیگه اصلا جونی ب بدنم نمونده بود ک ی دفعه ی خانم اومد خدا براش خوش بخاد گفت این خیلی درد داره ی آمپول براش بزن یکم دردش کم بشه نمی‌دونم آپول چی بود اصلا بعد زدن اون امپول دردم یکم کم شد خوابم گرفته بود ک اومد معاینه کرد صدا ماما کرد گفت فول شده ماما باورش نمیشد گفتش چطور آخه با ی آمپول ضد درد آخه همون روز هم تولد امام رضا بود واقعا امام رضا بهم کمک کرد ماما خیلی دلداری میداد می‌گفت مو ها بچه معلومه فقط چند تا زور بزن بیاد راحت بشی ی پرستار شکممو فشار میداد منم زور میزدم تا بالاخره روژان خانم به دنیا اومد 😂بعدش هم که بخیه ها بود که داخلی هارو متوجه نشدم اما بیرونی ها خیلی خیلی اذیت شدم
انقد پرستار هارو اذیت کرده بودم که رفته بودن بیرون به مامانم گفته بودن دخترتون همکاری نمیکنه بهش بگین برا خودش سخت میشه آخه چرا این جوری میکنه خانم 😂😂
اینم عکس روژان لحظه ای که به دنیا اومد ساعت 4و50دقیقه عصر
مامان آهو مامان آهو ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۲
(حالا این وسط اینارو بگم برا انتخاب بیمارستان که ما چون بیمه مون قرارداد داشتیم زایمانم رایگان میشد هر بیمارستانی که میرفتم چه خصوصی چه دولتی ، چند بار نظرمو عوض کردم که برم آریا بعد گفتم برم آپادانا دکترم گفت فقط آپادنا میرم هزینه دستمزد چه سزارین چه طبیعی باشی ۱۵ تومن و واقعا زورم نیومد که می‌گفت ماما خصوصی بگیر از اون طرفم ۳ تومن میدادم خود دکترم معرفیش کرده بود اونم می‌گفت دکارت حتما باید باشه برا طبیعی یعنی هر دو طرف هزینه میدادم دکترمم فقط وقتی بچه به دنیا نیومد برا بخیه زدن نیومد بالا سرم واسه همین کلا بیخیال دکترم شدم و آپادانا حذف شد یکی از اقوام مون که تو بیمارستان امیرالمومنین هستش قلبم گفته بود بیا اونجا تو گهواره هم چند تا مامانا دیدم که گفتن بیمارستان امیرالمومنین خیلی خوبه دولتی هستش و یه ماما اونجاست که کارش عالیه منم خیلی خوشحال و با ذوق که خداروشکر بعد کلی بلاتکلیفی و اذیت شدن برا بیمارستان بلاخره تصمیم گرفتم اونجا باشم ) یه روز که حرکات بچم ضعیف بود رفتیم با همسرم بیمارستان امیرالمومنین که هم اونجا و ببینم هم چک بشم ۳۸ هفته و ۵ روزم بود رفتم چک شدم یک سانت دهانه رحمم باز بود کلی ذوق کردم و چون ناراحت بودم ضربان قلب بچم گفتن مشکل داره احتمالا بستری بشم ساعت ۸ رفتم کلی ازم ان اس تی گرفتن ساعت ۱۲ شب شد سونو نوشتن گفتن برو خونه فردا ساعت ۶صبح اینجا باش که بستری بشی کل مسیرو گریه کردم مردم از استرس ساعت ۵ بیدار شدیم رفتم حمام کردم موهامو اتم کردم به خودم رسیدم رفتیم دوباره کلی ان اس تی گرفتن سونو بیوفیزیکال گرفتن ساعت ۲ ظهر شده بود دیگه که گفتن مشکلی نداره این وسط پرسنل هم که بداخلاق بودن
مامان آیهان🌙🧸 مامان آیهان🌙🧸 ۴ ماهگی
انقد دوره بارداری و زایمان سختی داشتم که هنوزم به خودم نیومدم☹️ افسردگی خیلی شدید گرفته بودم پسرم ۳۶ هفته چون iugr شده بود با وزن ۱۸۲۰ به دنیا اومد ۱۵ ساعت درد طبیعی کشیدم آخر سزارین به دنیا اومد اما آمپول بی حسی روم اثر نکرد تا عمل رو شروع کردن دادم رفت هوا انقد داد زدم که دیگه یادم نمیاد فکر کنم بیهوشم کردن یکی داشت بیدارم میکرد پاشدم دیدم همه چی تموم شده دارن میبینم ریکاوری اما من خیلی دوست داشتم گریه بچمو بشنوم بیارن بدن بغلم ولی اصلا هیچی حالیم نشد بعد که رفتم بخش بعد ۵ یا ۶ ساعت پسرمو آوردن گفتن تو دستگاه نرفت خیلی ریز و فسقلی بود 😍اونجا انگار دنیارو بهم دادن وقتی فهمیدم صحیح وسالمه چون دکترم منو ترسونده بود میگفت ۹۰ درصد بچت مشکل داره😒دو روز دیگه هم بستری موندم چون هی پسرمو میبردن سونوگرافی و قلبش و اینا رو چک میکردن آخر بعد ۵ روز میخواستم مرخص بشم که گفتن زردی داره باید حداقل یه شب بره دستگاه که با رضایت شخصی اومدیم خونه دستگاه اجاره کردیم خلاصه خیلی عذاب کشیدن چون مادر نداشتم که بیاد بهم برسه خیلی دلم گرفته بود از مادرشوهرم هم دل خوشی نداشتم چون تو کل دوره بارداری ازش خیری بهم نرسید با اینکه تو یه ساختمونیم فقط بلد بود عذابم بده خلاصه تا ۱۰ روز خونه خواهرم بودم بعد اومدم خونه خودم مجبور شدم خودم تنهایی همه کارمو بکنم با اونهمه درد هم مراقب بچه بودم هم کارای خونه رو میکردم خیلی عذاب آور بود تا شب میشد اظطراب میگرفتم کارم شده بود گریه خیلی افسرده شده بودم خداروشکر اون روزا بخیر گذشت و بچم صحیح و سلامت کنارمه 😍🩵همسرم تو این مدت خیلی کمکم کرد وگرنه هنوزم به خودم نمیومدم خیلی ازش ممنونم همیشه برام حامی بوده🥰🤗
مامان آهو مامان آهو ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۶
حالا باز برم معاینه بشم بگم یک سانتی پس نمیرم میزارم همینجا درد هامو بکشم بیمارستان اذیت نشم رفته رفته در هام شدید تر میشد و فاصله شون کمتر ساعت ۱۱ شب بود خیلی درد داشتم دیگه رفتیم بیمارستان امیرکبیر و دوباره که از طرف همون شخص رفته بودیم کلی تحویل گرفتن رسیدگی میکردن خوب بودن معاینه شدم یک سانت و نیم بود ان اس تی گرفتن خوب بود گفتن میتونیم بستریت کنیم همینجا بمونی تا فردا آمپول فشار بینی میتونی هم بری خونه فردا صبح بیای ساعت ۱۲ شده بود و دیگه تزریق آمپول فشار نداشتن منم گفتم میرم خونه با گریه وسط بیمارستان یه قدم راه میرفتم می ایستادم گریه میکردم کل مردم هم نگاه میکردم و از دور بلند میگفتن چرا بستریش نمیکنید همه نگاه میکردن و من اینقدر درد داشتم دیگه برام مهم نبود کی نگام می‌کنه اومدیم خونه در هام رفته رفته هی بیشتر شد درد پریودی اما هزار برابر بیشتر مستقیم رفتم تو حمام آب ولرم رو به داغ همسرم می‌گفت بهم ماساژم میدادم و من جیغ میزدم از درد بعد نیم ساعت یک ساعت اومدم رو تخت خابمون میومد اما درد داشتم و نمیزاشتم مامانم و همسرم بخابن مامانم تسبیع به دست بود همسرم ماساژ میداد کیسه آب گرم میوردن من جیغ میزدم تا صبح ساعت ۶ من میزدم تو صورتم گریه میکردم میگفتم غلط کردم میگفتم تورو خدا دعا کنید بمیرم مامان مامان تورو خدا دعا کن بمیرم درد دارم 😭مامان هر کی دیگه اسم بچه آورد که من دومی رو بیارم دیگه نیا به من بگو خودت همونجا از طرف من بزن تو دهنش مامان توروخدا دعا کن بمیرم تورو خدا دعا کنید خوب بشم فردا برم پیش دکترم
مامان دلسا🩷و آرسام🩵 مامان دلسا🩷و آرسام🩵 ۲ ماهگی
تجربه سزارین در بیمارستان گلستان تهران ( بیمارستان نداجا نیروی دریایی ارتش)
پارت ۱
سلام مامانا شبتون بخیر اومدم از تجربه زایمان ام بگم سعی میکنم همه چی و دقیق بگم چون قبل زایمان خودم خیلی دنبال اطلاعات درباره بیمارستان گلستان بودم و هیچ جا کسی تجربه اشو نگفته بود ولی خوب بیمارستان خلوتی هم هست اول درباره هزینه سزارین بگم که من اردیبهشت ۱۴۰۴ با بیمه تامین اجتماعی ۱۷ تومن به بیمارستان دادم و ۱۵ به دکترم
من زایمان اولم طبیعی بود سر دومی بعد عید دودل بودم برای طبیعی یا سزارین طبیعی و دردشو کشیده بودم میدونستم چقدر سخته و باید تا چه حد درد بکشم اما چون سزارین نمی‌دونستم چجوریه کلی دودل بودم آخرش همسرم گفت بیا برو سزارین همه میگن راحت تر و نمیخواد دوباره اون درود بکشی اصلا اولیش و هم باید می‌رفتی سز با حرف همسرم مطمئن شدم برای سز خیلی دنبال دکتری گشتم که سزارین اختیاری بنویسه من پسرم تا قبل عید یعنی ۳۳ هفته بریچ بود بعد عید هفته ۳۵ سفالیک شد کلا از اینکه دلیل سزارین داشته باشم تا امید شدم چون چشم هام لیزیک بود سر زایمان اولم یکم ضعیف شد ولی هرچی چشم پزشکی رفتم بهم نامه ندادن بنده خدا دکتر خودم می‌گفت به خاطر سخت گیری به پزشک ها نامه نمی‌دن وگرنه چند نفر تو دنیا بودند که لیزیک و لازک کرده بودند و سر زایمان طبیعی اجباری نابینا شدند خلاصه خیلی گشتم و گشتم آخر از اینترنت بیمارستان گلستان و پیدا کردم که نسبت به بقیه بیمارستان ها هزینه اش کمتر بود دنبال دکتر خوب تو این بیمارستان بودم که پیچ دکتری که رفتم پیشش و پیدا کردم
مامان پناه مامان پناه ۴ ماهگی
#تجربه زایمان سزارین
خوب قبلش دکتر گفت یه چیز مقوی‌بخور من حلیم خوردم لباسای پناه رو جمع کردیم راهی بیمارستان شدم
تا رسیدم بردنم داخل nstازم گرفتن چند بار خوب نبود راه رفتم یه چیز شیرین خوردم دوباره راه رفتم بعد از دو ساعت گفت اوکیه
بردنم قسمت زایمان انژوکت وصل کردن برام دوبار پرستار وصل کرد رگم پاره میشد و خیلی درد داشت از این بزرگا
بعد زد توی یه رگ کوچیک تر خیلی درد کشیدم و سرم میومد درد‌داشت هرچی هم میگفتم عوض کن عوض نمیکرد
دیگه بهم گفت برو بخواب صبح میبریمت اتاق عمل
رفتم دراز کشیدم ولی خیلی استرس داشتم از سوند میترسیدم
پرستار هم سوند گذاشته بود جلو چشم تا قبل عمل وصل کنه
چون میگفتن درد داره و توی اینستا دیده بودم یه چیز بزرگیه
خلاصه سرم بهم زدن میخواستم بخوابم ولی نمیتونستم دل تو دلم نبود پناه بیاد ببینمش
دم دمای صبح بود که داشت خوابم میبرد
بیمارستان خاتم از نظر تمیزی و این که زایمان طبیعی و سزارین یه جا هست
بده برای بندریای عزیز
یه دختری رو آورده بودن درد‌داشت برای طبیعی اونقدر داد میزد که قلبم می‌لرزید کلی دعاش کردم زایمان کنه زودتر و خیلی بد بود درد داشت
خلاصه خواب کلا از سرم پرید