۶ پاسخ

واییی من اصلا دلتنگ نمیشم انقد ذوق میکنم زایمان کردم و تمام شد بار داریم

اخی اره چ روزایی بود خداروشکرر بابت این تجربه ناب🥲❤
خدا برات نگه داره گل دخترتو😘

طبیعیه که من تو اوج خستگی امشبم با دیدن این عکسی که گذاشتی اشکم دراومد ؟! 😅
هنوز باورم نمیشه که این منم که از پس بارداری و زایمان و بچه داری و خونه داری براومدم.

من اصلا بچم که جلومه خیلی خوشحالم کل بارداری ناراحت بود میخوایتم بیاد بغلم

یادش بخیر ررررررر من با وجود همسرم ک گرمترین لحضهارو چ در بارداری چه زایمان داشتم
کنارش دوس دارم بشیم ۵ نفر 😍🤩

منم خيلي دل تنگش ميشم
و حسش خيلي برام دوره انگار ١٠ ساله زاييدم

سوال های مرتبط

مامان آوین🪷🩷 مامان آوین🪷🩷 ۷ ماهگی
پارسال درست چنین روزی برای بار دوم بود که بی بی چک میزدم و در کمال تعجب دوخط میافتاد🥲 و منی که حاملگی یه چیز دور از دسترس میدونستم تو اولین اقدام باردارشدم و ترس و وحشتی که از دوران بارداری و زایمان و مادرانگی و خیلی کاراعقب افتاده که هنوز تو زندگی متاهلی انجام ندادی و...
خلاصه که من بعد از سه سال زندگی برای اولین بار بدون جلوگیری خواستم تست کنم ببینم میشه یانه که در کمال ناباوری باردار شدم😍😅 یادم نمیره که صبح ساعت ۸ زنگ زده بودم به مامانم های های گریه میکردم و مامانم اون سمت خط دلداری میداد میگفت خداروشکر ببین بارداری قرار زندگی جور دیگه بگذرونی و...
خلاصه یکم آروم شدم و ظهر رفتم ودکتر که مطمئن بشم گفت مطمئن باش بارداری و منی که بازم ترسیدم و لرزیدم. خلاصه دکتر برام دارو و آزمایش و سونو نوشت گفت به احتمال زیاد قلبشم تشکیل شده چون من وقتی فهمیدم باردارم که ۶ هفته و ۵ روز بودم.
دیگه رفتم یه جوراب بخرم برای سوپرایز همسری که بگم باباشدی و فلان بااینکه خودم میترسیدم ولی خب ذوق داشتم از طرفی دیگه رفتم مغازه و یدونه جوراب نوزادی صورتی برداشتم اومدم خونه این نامه رو نوشتم برای همسر محترم،غذا اینا آماده کردم منتظرموندم اومد خونه و سرسنگین بودیم(شب قبل باهم بحثمون شده بود)چایی و آوردم براش یه ربعی

ادامه کامنت...
مامان پِش پِش🖇️🫀 مامان پِش پِش🖇️🫀 ۸ ماهگی
#پارت شیشم
همه چیز داشت خوب پیش میرفت و منم داشتم از تز بارداریم لذت میبردم
خوش و خرم و خوشحال بودم غافل از اینکه عمر شادیم خیلی کوتاهه
گذشت و رسیدم به آنومالی رفتم سونو همه چیز خوب بود و کوچکترین مشکلی نداشتم
اومدم خونه و دیگه بیخیال منتظر به دنیا اومدن کیان و کیانای مامان بودم😭
۲۰ هفته رو تموم کرده بودم وارد ۲۱ هفته شدم یه روز یه کم کمر درد داشتم فک میکردم بخاطر سنگین شدن بچه هاست
تا شب دردم بیشتر شده بود و دل درد هم‌ به کمر دردم اضافه شده بود
ولی همچنان فک میکردم بخاطر سنگینی بچه هاست
از ساعت ۹ و ۱۰ شب دردام بیشتر شدن من که قبلا درد زایمان نکشیده بودم که بدونم دردش چجوریه😔
یهو ساعت ۱ شب رفتم سرویس دیدم لهه بینی دارم ترسیدم شوهرمو بیدار کردم رفتیم‌ بیمارستان
چون شب بود سونو نداشتن اون خانم دکتری که اونجا بود برام یه بسته ایزوپرین نوشت بعد گفتش که صبح برو سونو انجام بده ببینم چرا درد داری
برگشتم خونه دردام خیلی زیاد شده بودن به هر جون کندنی بود اون شب صبح شد و ای کاش که صبح نمی‌شد 😭
مامان وروجکم🤱(آرتام) مامان وروجکم🤱(آرتام) ۶ ماهگی
مامان جوجه جان مامان جوجه جان ۵ ماهگی
دارم گریه میکنم
هم پریودم هم خیلی همه چیم بهم ریخته
یه کانالی دارم شرح زایمان مامان هارو میگذاره
اغلب ادما زایمان های طبیعی عالی میکنن
بدون خراش و برش و...
یا حداقل‌ش کارشون به سز نمیرسه
هروقت میرم میخونم ناخودآگاه گریه م میگیره
از بعد زایمانم کلی اطلاعات در مورد روند زاییدن فهمیدم
ای کاش اینارو قبل زایمانم میفهمیدم
من سز اورژانسی نبودم
بر اساس احتمالات سز شدم چون بچم ای یوجی ار بود و ی سونوگرافی جدید رفتم روز اخر که نامردی کرد الکی گفت وزن بچت متوقف شده
انقد من ترسیده بودم فکر میکردم اون الان یه بچه ی نارس داغون با ریه و قلب همه چیه ضعیفه که وزنشم متوقف شده و داره میمیره و تن به سز دادم
ولی وقتی ب دنیا اومد خداروشکر سالم بود ماشاالله وزنشم 300 گرم بیشتر از سونو بود و متوقف نشده بود
من ولی... دنیا انگار رو سرم خراب شد
فهميدم همه چی دروغ بود
سونوها الکی بود
بچه سالم بود
فقط این وسط من بریده شدم من درد وحشتناک کشیدم بماند که تو بیمارستان چه ها به سرم اومد و داشتم سکته میکردم از فشار
ادامه کامنت اول