خانوما شما رو به خدا کمکم کنین
این عادیه که من فوق العاده خسته و بی حوصلم؟
فکر میکردم بچه بزرگتر بشه شرایط بهتر میشه. اما واقعا وحشتناکه. من دیگه نمیتونم، دیگه کشش ندارم این وضعو تحمل کنم
دائم یه بچه بهم چسبیده نمیذاره نفس بکشم. خستم ازبس صدای غر و گریه و زر زر شنیدم
یه گوشی نمیتونم دستم بگیره چون یکسره زر میزنه گوشیو بگیره. نمیتونم زنگ بزنم اقلا با یه نفر درد دل کنم. همین پیامم از ساعت ۳ بعدازظهر شروع کردم به نوشتنش تا کی تمومش کنم خدا میدونه
واس انجام جزئی ترین کارام حتی یه دسشویی رفتنم باید صدار زر زر بچه رو تحمل کنم
یه مدت اینقدر خوب به پوست و موهام میرسیدم. الان یه شونه نمیتونم به موهام بزنم. ریخت و قیافم به حدی آشفته‌س که شبیه تیمارستانیا شدم
نه دیگه حوصله کارای خونه رو دارم نه بچه داری. حوصله حرف زدن و بازی با بچمو هم ندارم. بیدار که میشه غمم میگیره. حتی وقتی خوابیدم هم باید صدای گریه و زر بشنوم. پوشک میخوام عوض کنم غر، تعویض لباس با غر. غذا هم که باید دنبالش بدوئم . خودشم بخواد بخوره ، بچه و خودم و کل خونه رو باید تمیز کنم در طول تمام این کارا هم باید گریه هاشو بشنوم
کمرم داغونه از بس خم شدم واس بچه داری
من دیگه تحنل شنیدن اینهمه زر زرو ندارم واقعا
تو روخدا کمک کنین چیکار کنم حال روحیم بهتر بشه بتونم واس خودم و بچه و خونه وقت بذارم؟

۱۴ پاسخ

میدونم عزیزم سخته ولی همین که پسر گلت صحیح و سالمه درگیر بیمارستان نیستی خدا رو شکر کن من این جور وقت ها خودم رو تو موقعیت های بدتر قرار میدم بعد میبینم که الان وضعم خیلی بهتره اون موقع است که خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم.

حرفای دل منو نوشتی ولی برای من این مشکلات رو دو برابر کن
تنهایی دوتا بچه رسما دیوونم کردن همش هم در حال زدن هم و مو کشیدن و گریه کردنن .خوابوندنشون که پیر میکنه آدمو
با همه این سختی ها حوصله خودمم ندارم
اصلا یه جور عجیبی سِر شدم
اونوقت شوهرم توقع داره برای خودش و خانوادش دودستماله برقصم🤦‍♀️

منم امروز داشتم گریه میکردم اتفاقادیگه خسته ام
بیشتر از هر چیز از دست غذا نخوردنش

من که خونم بهم ریختس تا ۴ طول میکشه خانوم بخوابه ‌لهاف تشکم هنو پهنه همه همینیم ولی وقتی دیگه ببینم خسته شدم بچه رو میذارم کالسکه یا سه چرخه ساعت ۶.۷ میرم بیرون بازار و پارک یه آبم برا بچه میبرم کم کم بخوره گرمازده نشه

درسته درکت میکنم با شرایط سختی روبه رو شدی ، ولی وقتی اینکار انجام بدی تنها بخودت و اطرافیانت اسیب میزنی درقدم اول باید پذیرش داشته باشی وضعیت قبول کنی بعد براش برنامه بچینی چکارکنی
من روتین منظمی داریم با دخترم ، سختیا خودش دارع ولی خیلی شیرین باهم پیش میریم و از لحظه حال لذت میبریم .

عزیز دلمی دقیقاااااا منم همینطورم و من یه آدمی بودم که کتاب میخوندم ورزش میکردم و سرکار بودم و کلا بینهایت شاد بودم ساعت خوابم دقیق ۱۰ شب تا ۵.۵ صبح بود ،تغذیمو که نگم ،الان هیچ کدوم هیچکدومو انجام نمیدم و دقیقا با اینکه آدم بچشو دوست داره ولی. اصلا از اینکا ی که دارم انجام میدم لذت نمیبرم ، حق داری خسته شی ،ناراحت شی ، بی حوصله شی منم همینم واقعا ، تنها کاری که دارم میکنم اینه که کم کم بذارمش مهد حداقل دو روز در هفته چون واقعاکشش ندارم البته یهو ولش نمیکنم اصلا ،گاهی برا مادر خوب بودن واقعا باید ساعتهایی مادر نباشی

همشون همینن نمیدونم تا کی این وابستگیشون ادامه داره😭😭

انگار من تاپیک زدم حوصله ندارم یه دستی به خونم بکشم تا میرم اشپزخونه پامو میکیره گریه و جیغ با ذوق چیزی درست میکنم براش نمیخوره اذیت میکته

تک تک حرفاتو درک میکنم به همه اینا اینکه هیچکس درک نمیکنه آدمو هم باید اضافه کرد مادر شدن خیلی سخت بود اینو کسی به ما نگفت من برا ی دسشویی باید کلی دلیل و برهان بچینم‌ک ی دقیقه بچه رو بگیرن من‌برم دسشویی ایقد خستم ک حس میکنم‌مغزم درد میکنه

بچه ی منم اصلا لب به غذا نمیزنه یکسره میچسبه به سینه ام دیگه واسه خودم جون نمونده

يك هفتس دختر منم اينجوريه حتي شب تو خواب يهو بلند ميشه ميشينه گريه ميكنه
غذا نميخوره، همش گريه ميكنه جيغ ميزنه
ولمممم نميكنه 😭😭

همدرديم عزيزم هيچي بايد تحمل كنيم

واقعا درکت میکنم
اگر نیروی کمگی نباشی شوهر مادر خانواده شوهر واقعا کم میاریم
اگر تواناییشو داری و شرایطشو عصرا ببرش بیرون و پارک یکم از فضای خونه دور باشی

دقیقا شرایط منم همینطوریه 😩🥲

سوال های مرتبط

مامان 👧🏻🧑🏻❤️ مامان 👧🏻🧑🏻❤️ ۱۷ ماهگی
دیگه واقعا این حجم از فشار و نمیتونم تحمل کنم
یک ساله بیخوابم این ماه رمضونم خیلی اذیت شدم با این حال که زود اذان میگه یه جور ضعف میکنم و از حال میرم جونی برام نمی‌مونه حالا این وسط بچه ها طوری شده که انگار هر لحظه می‌خوان خودکشی کنن خیلی کارای خطرناک میکنن موندم راه برن می‌خوام چیکار کنم الان همش اویزون منن یه مبل و دیوار و میگیرن یهو با سر میخورن زمین همش باید مواظبشون باشم 😓😫
بماند که دیروز دخترم با سر افتاد زمین درجا هم بالا آورد چقدر ترسیدیم و رفتیم بیمارستان امروزم پسرمم محکم پیشونیش خورد به میز یکم باد کرده امیدوارم فقط کبود نشه این وسطم باید خونه تمیز کنم و افطاری بزارم یعنی یه جوری استرس مهمون دارم که نگم فعلا کسی نیومده ولی امروز فرداس که بیان و خونمم ترکیده اصلا نمیرسونم تمیز کنم همین مواظب بچه ها باشم با این ضعف و بیحالی کسی هم نیست کمک حالم باشه همه درگیر کارای خودشونه
خانمایی که دوقلو دارین وضع من اینطوریه یا شما هم اینطوری هستید؟
مامان نیهان🦋 مامان نیهان🦋 ۱۲ ماهگی
حدود یک هفته تو هیاهوی اسباب کشی و بسته بندی وسایل و اینام نیهانم دندون در میاره ۶تا باهم اونم از بالا تب می‌کنه
همه وسایلام جمع کردم در حد خوردم خوراک و شام و ناهار و اینا ظرف و ظروف نگه داشتم غذا ام میپزم سرسری
ولی اعراب وجدان میگیرم نمیتونم خوب به دخترم برسم آنقدر کار و خستگی و بی حوصله ام ک نمیتونم اونجوری ک باید بهش برسم
برسم
بعضی وقتا میگم من وقت نمیذارم براش خیلی مامان بدی ام
با خودم میگم من برا پسرمم مادری نکردم خدا تو ۱۶سالگی بهم پسر داد نتونستم اونجوری ک باید مادری کنم نکردم بچه بودم
الان به اینم نمیرسم چون هم حوصله ام نمی‌کشه هم واقعا خسته میشم هم نیهان بچه خیلی کنجکاویه خستم می‌کنه شیر نمیخوره غذا نمیخوره
به خودم قول دادم از این خونه ک برم جای دیگه بیشتر وقتم برا دخترم بذارم بیشتر بهش برسم
همش بغلمه ازم دور نمیشه همش گریه گریه کم میارم واقعا
ولی خیلی احساس ناکافی بودن میکنم خیلی
نمی‌دونم این یه حسه یا واقعا ناکافی ام کم میرسم 🥺😔