چه لحظه قشنگی بود ناهار خوردیم رضا گف یکم استراحت کن عصر بریم پیش دکترت چکاپ بشی گفتم منکه تازه رفتم گف حالا دوباره میریم ضرر نداره .عصر شد چون ماشین نداشتیم هواهم خوب بود با موتور داداش رضا رفتیم سرکوچمون بودیم که دیدم داداش رضا میگه شب میخاییم با مامان و بقیه بچه ها بریم کوهسنگی شام بخوریم شماهم بیایین رضا گف که داریم میریم دکتر اگه زود رسیدیم میاییم .رفتیم دکتر هنوز جنسیت بچه مشخص نبود البته من ۳ماهم تموم شده بود بخاطر درگیری های تعزیه و اسباب کشی اینا نتونستم سونو غربالگری رو برم تا جنسیت بچه رو بفهمم .دیگه دکتر معاینه کرد و گفت همه چی داره خوب پیش میره .بعد از دکتر پرسیدم جنسیتش مشخص نیس تعجب کرد گف تو الان چهار ماه هم داره تموم میشه جنسیتش نمیدونی دوباره بخواب تا بهت بگم .نگا کرد و خندید گف دوس داری چی باشه گفتم فرقی نداره سالم باشه گف شوهرت چی دوس داره گفتم شوهرم گفته اگه دختر باشه واست یه انگشتر میخرم اگه پسر باشه یه النگو میخرم و واقعا هم رضا همیشه این حرفو میگف .دکتره گفت خب به شوهرت بگو اول واسه من یه جعبه شیرینی بخره بعدم بره برا خانمش النگو بخره .چقدر خوشحال شدم همونجا روی تخت دراز کشیده بودم اشکام می‌ریخت دکتره بغلم کرد گفت الهی تو چقد احساسی بودی گفت حالا که اینجوریه بیا صیادی قلبش هم بزارم بشنوی دیگه شوقت کامل بشه .

۵ پاسخ

ای جاااان مبارکت باشه

من که این حسو تجربه نکردم شوهرم پسر دوست داشت گفت بچه دختره تا خونه گریه کردم خدا منو ببخشه

من همسرم هیچی نگرفت با وجود اینکه دختر دوس داشت و وضع مالیمونم خیلی خوبه
بهتره من بقیه داستانتونو نخونم الان میرم شوهرمو بیدار میکنم باهاش دعوا میکنم🤣🤣

چه جالب همسر من سر پسرم رفتیم برای جنسیتش سونوگرافی دکتره که گفت پسره از شادی نمیتونست چیکار کنه اونجا منو بغل کرد بوسم کرد همه هم داشتن نگامون میکردن فکر میکردن ماچندین ساله بچه دار نمی‌شدیم که انقدر ذوق داریم

منم همسرم سر بارداری دخترم النگو گرفت سر پسرم انگشتر

چی حس قشنگی 😍

سوال های مرتبط

مامان آرتین مامان آرتین ۱ سالگی
ازون روز به بعد دونفره های زیادی رو باهم تجربه کردیم مث غذا پختن مث رقصیدن و بازی کردن و ظرف شستن و خونه مرتب کردن یه هفته بود از خونه داریمون می‌گذشت ما دلمون نمیومد این لحظه های شیرین که توی خونمون داشتیم و ول کنیم بریم بیرون .اینم بگم این یه هفته یه شب رفتیم روستا مامان و آبجیم مارو دعوت کردن حالا بماند که باژ بابام دعوا راه انداخت و اوقات تلخی کرد.خلاصه روز های خوبمون بیشتر می‌شد. یه روز ظهر با رضا سر سفره بودیم یهو دیدم یه چیزی عین ماهی داره توی شکمم لیز میخورع اونجا بود که من اولین تکون های تودلیم رو واضح احساس کردم قبلا هم تکون می‌خورد ولی به اندازه یه نقطه من زیاد احساسش نمیکردم .چقد هول کرده بودم هی میگفتم رضا نگا رضا بیچاره هول کرده بود فک میکرد من طوریم شده میگف کجارو نگا کنم چیشده کجات درد گرفته .گفتم درد ندارم بچمون داره تکون میخوره رضا زود دستشو گزاشت روی شکمم هنوزم داشت تکون می‌خورد جفتمون از شیرینی اون لحظه گریمون گرفته بود
مامان شاهی مامان شاهی ۱ سالگی
خوب ببخشید دیر اومدم درگیر شاهان بودم که بخوابه...دوربین رو گذاشتم روی جاکفشی
شوهرم توی تراس بود
بهش گفتم میشه بیای تو
اومد نشست
بعد گفتم مبخوام یه چیزی بهت نشون بدم
گفت چی شده باز چی شده شاهان دست گل به اب داده یا تو....😅🤕🥲

بعد پاکت رو داده بودم به شاهان‌
شاهان داد به باباش
در اورد و دید و خوند
بعد گفت
دروغ میگی؟!!!!
(سر شاهانم دقیقا اولین جمله همینو گفت)
گفتم نه
قسمم داد بعد متن رو دوباره خوند.... براش جالب بود و خندید و شاهان رو بوسید....
ولی بعدش گفت حالا چیکار‌ کنیم
میخوای بندازیمش؟
خیلی بهم ریخت اونقدر که فشارش افتاد :)
خیلی هول شد
بعد یه بار میگفت که بندازیم تو اذیت میشی شاهانم کوچیکه...ولی در نهایت گفت که خدا داده خدا بهمون هدیه داده چیزی بهمون داده چیزی که نگرفته......بغلم کرد و گفت خدا بزرگه
به شکل دعا خوندنی دستش رو بالا گرفت و شکرگزاری کرد و گفت خدایا خودت کمکمون کن و سالم بدنیا بیاد
از خودمم پرسید که قصد دارم نگه دارم یا نه....

ببینید هم من هم شوهرم تموم ترسمون اینه که من نتونم تحمل کنم....خود شوهرمم میدونه میگه که تو دست تنها بودی و من هیچوقت کمکت نکردم....الانم میترسه....بخصوص با وجود شاهان که زمانی که من زایمان کنم شاهان ۲ سال و ۵ ماهش میشه.....

الانم احساساتش رو کنترل کرد
حالش خوبه و خیلی خوشحاله....بغلم کرد و بهم میگه مامان کوچولو....
همش میپرسه کی قلبش تشکیل میشه
جنسیتش چی
کی تولدشه...
تفاوت سنیش با شاهان چقدره و.....
گفته کمکت میکنم....تا ببینم!😅فردام میرم ازمایش بتا میدم
مامان آریا مامان آریا ۱ سالگی