خانما یه لحظه بیاین ببینید جای من لودین چیکارمیکردین
امروز تو پارک دختر من سوار تاب بود تاب کناریسم یه دختر ۱۱/۱۲ساله بود شب ساعت ۸بود دختره از تاب پیاده شد بدون اینک مراقب باشه اومد خورد به تاب دخترم من هیچی نگفتم رفت رو یکی تابه نشست دخترم سروع کرد گریه کردن ک کتفم درد گرفت داغون شد اینا اخه دخترم خیلی تند تاب میخورد اینم محکم خورد بهش دختره یهو با پرویی گفت توک چیزیت نسد من داغون سدم منم دیدم دخترم ک نمیتونه دفاع کنه دردشم گرفته گفتم تو باید مواظب میبودی نیایی جلوی تاب عزیزم هم دختر من داغون شد هم خودت شروع کرد ک اره خاله من حوصله تورو ندارم اعصاب تورو ندارم عینکم توپارک دزدیون من چشام کلا ضعیفه توشب نمیبینه فلان منم گفتم اگر چشات ضعیفه باید با یه بزرگتر بیایی ک بهخودت وبقیه اسیب نزنی تو راه با ماشین تصادف نکنی داداشش همراش بودگفت من بزرگترسم گفتم پس مراقب باش خواهرت زیر ماشین اینا نره چشاش ضعیفه بد میگفنت من اینقد خوردم به تاب بقیه فلان منم گفتم تو اینقد خوروی سر شدی قرار نیست بقیه بچه ها سر بشن از درد ک
خیلی چیرای دیگه هم با پرویی و بیادبی می گفت من یادم نیست منم ازین حجم بی ادبی و پرویی لجم گرفت جوابشو میدادم
حالا برای شوهرم میگفتم میگفت با بچه دهن به دهن گزاشتی میگم اخه بچه نبود ک اندازه یه زن گنده بیادب بود وگرنا منک چیزی نگفتم اونم میتونست یه ببخشید بگه تموم شه حالا نظر شما چیه؟

۶ پاسخ

نبایدچیزی میگفتی اون بچه س ومشخصه بچه های الان کم نمیارن که

به نظر منم نباید با بچه بحث میکردی،بچه ست دیگه باید با هر دو بچه همراهی و همدلی میکردی اگه اونم پرو بود اصلا باهاش حرف نمیزدی

به نظر منم بچس و اینکه عیبشو به صورتش زدی که اگه نمیبینی مراقب باش زیر ماشین نری خیلی حرف بدیه بچه دلش میشکنه واقعا هم تاب وقتی میخوره به کسی اون بیشتر آسیب میبینه

یه نظر منم یه مقدار تند رفتی . حق داشتی از این نظر که نباید می‌زده . ولی مثلا شما به یه آدم زبون نفهم سعی میکنی قانعش کنی که اون اشتباه کرده؟
اینم همونه . خب میبینی طرف اینجوریه چرا حالا انقدر تلاش کردی قانعش کنی. بهنر بود همدلی می‌کردی میگفتی عزیزم دختر گلم هزار ماشاالله بهت چقدر هم زیبایی و به نظر میاد خیلیم با ادبی . منم مثل خواهرت .عینکتو دزدیدن ؟ خیلی سخته حتما نمی‌دیدی. ولی اینجور وقتا یه ببخشید کوچولو هم بگی عااالی میشه . اینجوری نو دل بچه های کوچیک نمی‌مونه و ناراحت هم نمیشن .

یکم تند رفتی عزیزم تو اینجور مواقع که میبینی بچه ها پرو و حاضر جواب باهاش صحبت نکن چون ما الگو بچه هامون هستیم اونا هم از ما یاد میگیرن فردا با اینجور بچه ها بحث کنن
ما یه دختر 11 ساله همسایمون داره با شوهر من دهن به دهن شده به شوهر من گفته مگه اینجا کارواش موتورت میشوری من به شوهرم گفتم تو نباید با بچه حرفی بزنی بگی اگه حرفی هست بگو بزرگترت بیاد یه حرفای چرت و پرتی یه دختر میگفت شوهرم میگه شاخ در آوردم گفتم به مادرش کشیده دیگه مادرش طلاق گرفته اینجور بچه ها واقعا مشکل دارن که اینجوری برخورد میکنن

بچه های این زمونه ادم میخورن بخدا

سوال های مرتبط

مامان ❤  hana ❤ مامان ❤ hana ❤ ۳ سالگی
دیشب یه جایی بودم یه خانمی یه جریانی رو تعریف کرد برا ۳۰ سال پیش بود

گفت تو روستا بودیم پسرم کلاس دوم بود از مدرسه اومد گفت منم مرغ میخام بخورم دوستم مامانش مرغ درست کرده رفتم کتابم از خونشون بیارم سفره پهن کردن دیگه منم اومدم خونه حالا منم مرغ میخام

میگه بچم نیم ساعت جیغ و گریه ول کنم نبود ک یالا منم مرغ میخام
خانمه میگه شوهرم نبودش منم هیچی تو خونه نداشتم

میگه بخاطر بچم پاشدم رفتم در خونشون (فامیل هم بودن باهم )
میگه بهشون گفتم یه تیکه مرغ پخته یا خام بهم بده واسه بچم خونتون دیده گریه میکنه شوهرم بیاد بخرم حتما پسش میارم
میگه دختره گفت باشه رفت بیاره مادره چشم غره رفت اومد گفت ب جون این پسرم نداریم
میگه برگشتم بچم تا عصری هرچی دادم نخورد و فقط گریه ...
خلاصه میگه پسری ک جونشون قسم خورده بود تب کرده تب بالا یه هفته شد ۱۰ روز شد یه ماه شد تب این بچه قطع نشد ک نشد دکتر و دوا و بیمارستان و دعا و بستری هم فایده نداشت تب بچه ۴۰ درجه همراه با تشنج بود و بی دلیل همه ازمایشات سالم سالم..
مامان الیسا جوون 🫅🫅 مامان الیسا جوون 🫅🫅 ۳ سالگی
دیروز مراسم عقد خواهرم بود 👰😍
الیسا جون از صبح که بیدار شد حالش بد بود و فقط بالا میاورد و بی حال منم وقت آرایشکاه داشتم و گفتم نمیرم بی خیال دخترم واجبتره از یک طرفم مجلس خواهرم بود و خیلی دوست داشتم برم آرایشگاه
تا اینکه الیسا خوابش برد مامانم گفت من نمیرم تو برو وباز هم مادر🥹
به زور منو فرستادن وسط حاضر شدن تو آرایشگاه دیدم داداشم گفت الیسا رو بردن دکتر مامان و بابام و یک آمپول بهش زدن خداروشکر خیلی خوبه راحت باش و بازم دلسوزی داداشا که حواسش پیش من بود 😍
مامانم میگفت دکتر گفته چیزی بهش دادین خورده یا حساسیت بوده یا مسموم شده و من مطمئن بودم چیزی ندادم ☹️
و اینکه گفته خیلی خیلی مراقب باشید یک ویروس خیلی بد در حد کرونا رایج شده بیشتر مراقب بچه ها و خودتون باشید 👌🫠
خلاصه شب آخر شب بعد این همه چالش و روز سختم که همش نگران ناراحت الیسا شدیم فهمیدیم که شب قبل من طبقه پایین داشتم به مامانم کمک میکردم عمه بی عقل من به دخترم سوسیس خام داده و گفته بخور خوشمزه مامانت نمیفهمه من اصلا به دختر سوسیس ندادم و همون سوسیس های خام باعث حال بد بچم شده بود ،آخه بی عقل اگر بلایی سر بچم میومد چی 😔
اینم نوشتم گذاشتم بشه تجربه به بچه های بقیه چیزی پیش خود ندین
و خیلی مراقب ویروس جدید باشید
مامان شکلات مامان شکلات قصد بارداری
دخترم وقتی دنیا اومد همه چیزش عالی حتی زردی نداشت یه دختر سفید و تپل که همه عاشقش بودن تا قبل از ۱۱ ماهگی همه چیز قشنگ بود زندگی با همه سختیای بچه داری شیرین بود اما من ته دلم دلشوره داشتم میگفتم سه ماهه سینه خیز میره پس چرا راه نمیره اطرافیان میگفتن تو فامیل همه دیر راه میفتن دو تا دکتر اطفال بردم درست راهنمایی نکردن گفتن همه چیز خوبه روزی که برای چکاب بهداشت یه سالگی رفتم روز خیلی سختی بود فرم و پر کردم بهیار گفت اوضاع خوب نیست باید ببریش فلان جا من هنگ کردم به شوهرم زنگ زدم اومد اون متقاعدموت کرد که بریم مرکز تکامل شروع سختیامون اونجا بود نکنه بدش این بود شهرمون کاردرمانی نبود مجبور بودیم بریم شهر دیگه و خوب بعد از چند جلسه اوکی شد و ۱۵ ماهگی راه رفت همون موقع رفتم پیش یه دکتر فوق تخصص مغز و اعصاب گفت نوار مغز بگیر منم گرفتم یه سری دارو داد گفت اینارو مصرف کن
منم اومدم دیدم مشکل بچه فقط راه رفتن بود که حل شد پس مشکلی نیست اونارو ریختم دور غافل ازینکه...
خیلی باهاش بازی می‌کردم توجه نداشت اهمیت نمی‌داد منم به اطرافیان میگفتم میگفتن درست میشه اما بازم همه چیز و زندگی نرمال تا تولد دوسالگی دخترم باز رفتم بهداشت و باز گفتن خوب نیست حتی یادمه مامانم خواهرم گفتن این فرما برای بچه دو ساله انتظار زیادی داره اما اینباردیگه جدی گرفتم نگران تشخیص اتیسم بودم زندگیم جهنم شده بود دو تا دکتر بردم گفتن اتیسم نیست تاخیر تکاملی باید ببری کاردرمانی ذهنی من حتی نمیدونستم یعنی چی