سلام چند وقتیه تو مرحله طلاقمو فکرم داغون آینده نامفهومه خودمو بجم در به در بچه نمیدونم بچم وقتی جریان طلاق و درک کنه چی میشه همیت الانشم آنقدر زیر فشار روانی و تربیت بد بوده داغونه نه پدر شانس آورده نه از مادر افتاده دست دو روانی نمیدونه جیکار کنه منم زیر فشارا زود عز کوره در میرم جیغ میزنم کتکش میزنم خودمو میزنم بعد دو ساعت بی‌حال میوفتم رو زمین طفلی بچم حق ناز کردنو لجبازی نداره حس گناه دارم من به حامی نیاز دارم حتی به خونپادم میگن بیان فرشارو پهن کنن با هزار مشکل میان من حامی میخوام تو زندگی که شریک زندگیم بتشه آدم درستی باشه بتونم بهش پناه ببرم تنهای توانشو ندارم کم اوردم هر الان هیچکس به یه مادرو بچه نگاهم نمیکنه چه برسه بیان بگیرن بچم چی میشه ممکن ازم بگیرن بعد ازدواج یا ناپدری بهش بد کنه اذیت شه بچم نگاهای بد اطرافیان و توضیح خواستن همه ....هزار فکر دیگه تو سرمه هزار جور بی پولی بچم سر دست شستن صبونه خوردن نمیومد ادا میداد قاطی کردم جیغ زدم کتکش زدم خودمو کتک زدم گریه کردم هزار حور فشار رومه خستم از اینهمه فشار روانی تازه 6 تا فرش سه درچهارو باید بشورم تنهایی با بی کسی خونه تکونی میکنم سه سال دست نزده بودم تا مدرسه بچه تموم بشه و پردهارو کار مردونه سرمه خستم از این زندکی بچمم چوب کارای منو میخوره با فشار هزار مشکل اسیب بزرگ میشه زیر فشار و تنش مونده خدا منو بکشه خستمممم از این زندگی سگی نه میتونم جلو برم نه میتونم بشینم نه راه موندن دارم نه راه رفتن بدنم نمیکشه اینهمه فشار

۱۶ پاسخ

چرا خوشبختی شما تو شوهر کردن می‌بینید
من خودم یه ساله جدا شدم کار کردم خونه گرفتم و تمام وسایل خونه رو خریدم و الان پرستاری میخونم ک فقط احتیاج ب مدرکش دارم وگرنه کارش الانم می‌خوانم خرج خودمو بچم میدم بهترین زندگیم دارم ن خانواده ن هیچ کسی نمیتونه برام امرونهی کنه ن برا بچم ن خودم.
احتیاج ب هیچ مردیم ندارم خودم آقا و خانوم خودمم گووووور پدر هرچی مرده الان آرامش دارم الان فهمیدم زندکی ینی چی ۸ سال زجر کشیدم اشتباه کردم

خدا شوهرمو خواهر مادرشو ذلیل کنه با زندگیم با بچم همچین کردن

اون بچه گناهی نکرده هر اذیتی می‌کنه طبیعیه ، شما خودت اعصابت رو آروم کن عزیزم و طرز فکرت رو عوض کن برو مشاوره ان شاءالله موفق بشی

برو مشاور هم خودت هم بچت اینجوری بچه ازت فراری میشه

اول از همه اینکه خودتو دوست داشته باش از مشاوره های رایگان استفاده کن برخی مشاورا هستن که بادیدن کیس های حاد و با شرایط خاص رایگان می‌پذیرن. الان شرایط اینقدر بده که همراه ترین آقایون هم نمیتونن با همسرو بچه ها وقت بگذرونن و تنها ستون آرامش خونه مادره خودتو دست کم نگیر خودتو ضعیف نگیر تودلت چیزی نگه ندار که فشارعصبی بهت وارد بشه بنویس تعریف کن بگو داد بزن اعتراض کن اما بچت محبت میخواد ازش دریغ نکن.گول ظاهر زندگی ها را نخور تو بچه نیستی اینقدر بالغ بودی که بچه دار شدی پس خودتو جمع کن و خجالت بکش .مشکلات زیاده فقط تو نیستی که مشکل داری اما تو باختی و ضعف نشون دادی تو میتونی ناجی زندگی خودتو و بچه هات باشی یا ویرانگر زندگیت انتخاب با خودته گاهی به پایینتر از خودت هم نگاه کن کسی که داره تو یه خونه ۸۰متری اجاره ای زندگی میکنه کسی که حسرت داره یه بچه داشته باشه کسی که بیماری لاعلاج داره کسی که همسرش ترکش کزده گاهی شاکر بودن و شمردن نعمتهایی که عادت کردیم بهشون هم باعث آرامشه

نمیدونم چرا هنوز هیچی نشده فکر ناپدری و ازدواج میکنی ازدواج مگه چی داره که دوبار ادم بخواد تجربه کنه

اگر خودت نمیتونی و پدرش با بچه اخلاقش بهتره بده بچه رو به اونا

عزیزم درست متوجه نشدم الان خونه خودتی و داری جدا میشی یا پیش خانواده تی ؟

قرص آرامبخش بخور
برو دکتر

انشالله ک مشکلاتت حل میشه🤲،وقتی بچه تو میزنی عذابت بیشتر میشه😔

پدر مادرت حمایتت نمیکنن ؟؟؟

منم ب همینا فکرمیکنم

عزیزم قرص آرامبخش بخور که این دوران رو بتونی راحت تر سپری کنی. روانت سالم باشه بچه ت هم روانش سالم میشه

میدونم مشکل داری و سخته ولی خواهشا بجهرو نزن اون که مقصر این اوضاع نیست حداقل پیش اون خوتو حفظ کن نزن نزار بچت حسرت مادر دیگران و بکشه

بچه را نزن خواهشا

دیشب عروسی دعوت بودیم با بچم رفتیم با حسرت به زنو بچه ها نگاه میکردم ملت چقد خوشبختن چقد به خودشون میرسن همشون عز مسافرتی محبت شوهراشون میگفتن بچم هاشونو ناز میکنن بغل میکنن بچم چقد با مهری و تنش بزرگ میشه دلم براش میسوزه برا خودم برا بخت سیاهم کاش بمیرم راحت شم

سوال های مرتبط

مامان امیرعباس مامان امیرعباس ۵ سالگی
رفتیم پیش وکیل طلاق توافقی و امضا کردیم بین زمین هوام
20 سال تلاشم زحمتام زندگیم عمرم روحیم سلامتیم همچی تموم شد بچم مدام گریه میکنه بابا بیا خونه روحیه بچم نابود شده میگه همه با مامان باباشون میبرن پارک بیرون دو تاتونو میخوام ترس دارم بعد 6 ماه بچمو ازم بگیره ازدواج کردم بکیره میترسم با بچه کسی قبولم نکنه بچمو باباش بگیره که مطمنم میگیره بدنم توان این همه مشکلات و فشار نداره روحیه ام کلی خرابه قرار یکی یکی به همه جواب بدم چرا طلاق گرفتم اونهمه بلا سرم آورد شوهرم میبینه حال بچه رو از کاراش پشیمون نیست آنقدر عجله داره برا طلاق با اینکه 90 درصد مشکلات سر حیونی شوهرم بود زورم میاد خودشو اصلاح نمیکنه تلاش نمبکنه از حیونیش دست نمبکنه که بچه اینهمه عذاب نکشه آدم شدن آنقدر سخته تازه خال بچه رو میبینه عین خیالش نیست میترسم آینده بچه بدتر خراب بشه جدا زندکی کردن از هر کدوممون بهش اسیب میزنه من بدونش حتی نمیتونم نفس بکشم بکیره ازم چیکار کنم بچم قرار با بغض حسرت بزرگ بشه چرا خودمو ندید کوچگترین ارزشی بهم نمیداد عین حیون باهام برخورد میکرد ولی میگم کاش اونجوری با حسرت ادامه میدادم بچم بیشتر اسیب نبینه حس غذاب وجدان دارم بچم بچه طلاق شده ولی پدرش خیلی بد بود دائما تو تنش بودیم نتونستم ولی ایند بچم با همه بچه های عادی فرق داره پر از چالش فشار خسرت عقده بغض با یکی میمونه ممکن ازم جدا کنن کسی منو نمیگیره بگیره هم بچم از لحاظ روحی داغون میشه پدر خودشو میخواد نکاه بد ناپدری روش میاد الانم که نگاه بی ارزشی از هم میگیره چون بچه طلاق میشه همه میگن طفلی بچه حالم بد نمیدونم جیکار کنم نه تو زندگیم خالم خوب بود نه تو طلاق کسی مثل من هست با بچه طلاق بکیره حال شما چطوره من داغونم
مامان فرشته ها❤👼👼 مامان فرشته ها❤👼👼 ۱ سالگی
امشب انقدر گریه کردم خدا میدونه، چرا دختر من بیشفعال باید بشه ،باورتون میشه یه دختر ۱۵ دیگه دارم نمیتونم هر دو با هم نگه دارم تا حالا نشده یه هفته بیشتر نگه دارم اون یه هفته هم همش خونه مادرشوهرم پایین میره میاد وگرنه پدر درمیاره، بعد یه هفته هم خونش مامانم هست،از دو سالگی ما فهمیدیم با بقیه یکم،فرق میکنه هر دوره هم یه جور اذیت میکنه ،الان چه جوریه حتی با اینکه دارو میخوره،بیقراره نا ارامه،زیاد حرف میزنه ،باید ببینید چی میگم ،تلویزیون نگاه نمیکنه در حد پنج دقیقه همش میخواد بره بیرون ،با بچه ها میخواد بازی کنه بیشتر اوقات نمیسازه بهشون کرم میریزه ،دست بچه ها رو فشار میده دور لبش همش لیس میزنه انقدر ابن کار و کرده دور دهن سیاه شده ،زخم شده خوب نمیشه،تازه الان کنترل شده اینه چند روز امدم یه دوز به پیشنهاد دکتر قطع کردم لامصب خیلی بد میشه خیلی، همین الان خواهرم میگه با این وضع چه جوری مدرسه میخواد بره ،پنج ساعت تو مدرسه بشینه به معلم گوش بده بچه ای همش در حال جنب وجوش هست یه جا نمیشینه ،سر سفره میرقصه تو ماشین نمیشینه همش در حال و جنب وجوش،بازی کردن زود حوصلش سر میبره،بلند میشه میره حوصلش نمیگیره،میدونم شاید الان بگیید اینا عادیه ولی چون قبلا بدتر از این بوده تحمل نداره امشب همش قلبم درد میکرد دست هامو به گوشم گرفته بودم دیگه صدای دختر هامو نشنوم بهم خیلی فشار اومده 😔😔😔😔😔😔😔دو تا روان پزشک کودک و روان شناس کودک بردم هر سه،بیشفعالی تایید کردن،کاش دخترم دارو نمیخورد ولی اگه نخوره بهم میریزه😭😭😭😭😭😭
مامان boys مامان boys ۵ سالگی
مامانا هزار بار اینجا گفتم ولی چاره ای ندارم جایی رو ندارم اینجا میگم این حجم از فشار ازم کم بشه ببخشید
به خدا دارم میمیرم دارم دیونه میشم انقدر مشکلات داریم که قلبم داره میترکه این بچه دومم هم اصلا خواب نداره خوابشو زیر سینه میکنه بعد بلند میشه حتی ده دقیقه در روز نمیخوابه واسه یه کاری اگه بلند شم انقدر گریه میکنه که انگار من مردم هوار میزنه هر چی بخوام امتحان کنم نرم پیشش انقدر گریه و هوار میزنه که زود میرم بغلش هم هستم باید بغلش کنم بشینه داغون شدم یه لحظه به حالت دراز کش بذارمش نمی مونه دیونه شدم موقع انجام یه کاری انقدر استرس میگیرم انقدر از گریه هاش عصبی میشم که قلبم میخواد از تنم بیاد بیرون خونه زندگی رو هوا دورمون میبینم پاهام قفله نمیتونم پاشم تمیز کنم شیرم که نمیخوره به زور وقتی خواب‌آلوده هست زیر سینه میخوره یا میدونم با زجر با قاشق میدم بهش شیرخشکم همینکارو میکنه امروز انقدر عصبی شدم و گریه کردم که حس میکنم شیرم به شدت کم شده یه دل سیر واسه اونم گریه کردمو استرس گرفتم بخدا دارم دیونه میشم دارم چیه دیونه شدم دارم میمیرم سه ماه و بیست روزشه کولیک داره بهش اینفاکول هم میدم ببین بخدا بعد شیر که میخوره حتی شیرخشک دفع خوب بعد گاز معده هم خارج میکنه اروغم میزنه بازم از بغلش پاشم گریه میکنه تو بگو پنج دقیقه بعد شرایط خوبش خوب باشه هم نیست
مامان boys مامان boys ۵ سالگی
خدایا شکرت به قرآن نمی‌خوام ناشکری کنم فقط دارم روانی میشم خدایا کم آوردم خدایا خودت کمکم کن مردم به قرآن
این بچه از صبح که بیدار میشه یک ثانیه نمیخوابه یه ثانیه بلند شم گریه میکنم یه جوری که انگار مردم یک ساعتم نیام جوری گریه میکنه و قطع نمیکنه که از استرس میمیری اون از صبح نشستن در کنارش و تو بغلت بودن که کمرت دولا شدن به کنار نمیتونی هیچی کوفت کنی به کنار با این حالت باید شیر بدی به کنار کارای اون یکی بچه هست به کنار
مثلا عصر همسرم گفت میام میبرمت پیش بابا دوماهه بهشت زهرا نرفته بودم اوم حاضر شدنم با بدختی که مدام گریه واسه هر یه تکونم بعد نمیتونم اون یکی و حاضر کنم آخرشم به اون بدبخت میگم بیا شلوار یا جوراب ببر بابات یا خودت پات کن گریه میکنه میگه میخوام تو حاضرم کنی رفتیم اونجا برگشتیم شوهرم رفت سرکار گذاشتمش رو تخت لباسم در آرم خودش کشت هول هولی در اوردم دستشویی رفتم لباس اون یکی در اوردم اونو دستشویی بردم این همچنان هوار میزنه بغلش کردم شیرم نمیخورد ۹۰ سییشیرخشک قاشق قاشق بهش دادم بازی کرده ریخته شکمش کار کرد شستم عوضش کردم لباساشو عوض کردم گذاشتم باز رو تخت گریه گریه دو سه تا لباسشو باید بادست میشستم هول هولکی شستم بعد برنج و بذارم هوار میزد گریه قطع نمیکنه پسرم کلی ادا در میاره میپره بالا پایین یه لحظه قطع نمیکنه فقط گریههههه بد و بدو رفتم بغلش کردم شیر دادم خدایا حتی نمیرسم این وسطا یه لقمه یه چیزی کوفت کنم جون داشته باشم اعصابم داغون بار روانی که روته همه کارات بدوبدو با استرس اولش بچه رو بغل میکنی میگی به بغلت احتیاج داره باید اینکا و کنی چرا باید بعدش اینجوری بشی بخدا دارم میمیرم جون ندارم اعصاب ندارم سه ماه و ۲۴ روزه منتظرم یه روز راحت بیاد 😭🥺
مامان ❤جوجه کوچولو❤ مامان ❤جوجه کوچولو❤ ۵ سالگی
خیلی حالم بده نمی‌دونم چیکار کنم ، باور نمیشه وابستگیباعث بشه نتونم از جوجه های پسرم دست بکشم . خیلی آدم عاطفی هستم اما نمی تونم باور کنم اشکام اینجوری برای جوجه هام می‌ریزه . گوجه هام بزرگ شدن و دیگه نمیشه تو خونه نگهشون داشت ، گناه دارن تصمیم گرفتیم بذارین باغ خواهرشوهرم اما نه من ،نه پسرم تحمل نداریم . عین ی مادر ازشون سه ماهه نگهداری کردم ، صبح زود بخاطر گرسنگی و تشنگیشون از خواب بیدار شدم ،غروب بخاطر بیرون رفتنشون حاضر شدم برم تو پارکینگ که اینا برن باغچه بازی کنن🥲 آنقدر منو میشناسم میرم سمتشون می‌دونم غذا یا آب می برم براشون ،انقدر مهربونن می خوان بگیرم بذارم سر جاشون یجا وایمیسن 🥲 کنه ترسو آنقدر دوستشون دارم جفتشون رو یجا میگیرم قربون صدقه اشون میرم 🥲 خیلی وابسته شدیم من و پسرم ،انگار بچه هام شدن . نمی‌دونم با خودم چطور کنار بیام ببرم بذارم تو باغ ،عادت کردم بهشون . پسرمو گول بزنم خودمو چیکار کنم ،لعنت به وابستگی🥲
خودم می‌دونم مسخرست اما خیلی حالم بده 😭
مامان نرگس مامان نرگس ۵ سالگی
سلام..مامانا اعصابم خیلی خرده..دخترم به حرفم گوش نمیده..ما خونه یکی از فامیل ها هیئت بودیم سه شب بود که ما دو شبش رو رفتیم..از قبل به دخترم کلی حرف زدم که جای بازی نیس و اروم باش و اینا..روز اول که رفتیم با بقیه بچه ها افتادن بهم.. سروصدا کردن.. منم همش بهش تذکر دادم.. اخر سرم یه کاره رفت به صاحب خونه گفت شکلات ندارید؟؟ من خیلیی خجالت کشبدم.. چون ظرف شکلات هم که اورد جلوش به جاش ادامس برداشت..برگشتیم خونه گفتم اگر قراره این کارهارو کنی فردا شب نمیریم.. و بستنی و پارک هم فعلا خبری نیس.. شب دوم نرفتیم...امشب هم که رفتیم دوباره افتاد به بچه ها یهو وسط عزاداری با صدای بلتد بچه هارو صدا زد..منم عصبانیشدم رفتم تو اتاق بهش گفتم اینجوری قول دادی و پاشو بریم و اینا.. گفت نه بمونیم.. منم دستش رو یکم فشار دادم گفتم اصلا برای چی با بزرگتر از خودت و پسرا بازی میکنی.. خیلی اعصایم خرد شده.. واقعا انگار دارم با دیوار حرف میزنم.. خسته شدم ازبس حرف میزنم و تذکر میدم اونم کار خودش رو میکنه...اینم بگما..تو اون جمع فقط من داشتم به بچم تذکر میدادم...یکی از مادرا که داشت کمک میکرد و بجه اش زیاد صدا میداد اصلا عین خیالش نبود.. حالا همش عذاب وجدان دارم که من چرا دخترم رو همش دعوا میکنم اینجور جاها..
مامان حسین مامان حسین ۵ سالگی
سلام خسته نباشید
ببخشید یه سوال داشتم هرکس می‌دونه کمکم کنه فکرم خیلی درگیر
من پسرم پنج سال و چهار ماهشه وقتی تو باردار بودم پسرمو عدد Nt
کمی بیشتر بود فرستادن منو آزمایش خون که گفتن احتمالش یک در هزار و میتونی بچه رو نگه داری و هیچ آزمایش دیگه ای هم منو نفرستادن الان پسرم پنج سالشه فرم چشماش کمی با من و پدرش فرق می‌کنه چشمای من و همسرم درشت پسرم خیلی چشم های ریزی داره اما از بچگی حرکتی رو دیر انجام نداد همه خوب بودن مثلاً به موقع نشست چهار دست و پا راه رفتن دندان در آورد غذا خوردن شیر خوردن از شیر و از جیش گرفتن همه خوب بود اما الان که قبل از پیش دبستانیش هست من خیلی نگرانشم مثال اعداد رو زیاد بلد نیست فقط تا سه دقیق می‌دونه بقیه رو هی یادش می‌ره یا اصلا کلمات رو بلد نیست میشه بگید بچه پنج ساله که کارهایی از نظر هوش باید انجام بده من شب و روزم شده گریه خیلی سخته که اطرافیانت است همه مدت فکر کن بچت سالم بوده و یهو بخام بگم پسر من سندرم دان داره اصلا نمیتونم چون دکتر احتمال داده بود این فکر ها میاد تو سرم یا چون بچه حالت چشماش با من و پدرش فرق می‌کنه لطفاً راهنماییم کنید 🙏😭🥲