مادرشوهرم زنگ زده پس مونده غذای مهمون و دختر و دامادشو بفرسته برا من😳
خونه مادرشوهرم طبقه بالاست مهمون دارن ، توی این ۶ سال از ازدواجم هربار بخوان دعوتی چیزی کنن به شوهرم میگن که شوهرم ببینه چه مهربونن ولی تاحالا به من زنگ نزدن ، و طبق معمول به شوهرم زنگ زدن و شوهرم خودش روزه بوده گفته من نمیام روزه‌م ، ولی من دلم میخواست برم ، شوهرم امروز رفته بیرون شهر به مامانش گفته که من و بچم تنهاییم تو خونه بگه ماهم بریم بالا ولی مادرشوخر زنگ زده بهم میگه فکر کردم تو هم روزه‌ای وگرنه میگفتم زود بیای بالا پیشم یکم خونه‌رو باهام تمیز کنی 😐هنوز مهموناش نرسیده بودن ولی نگفت بیا بالا . شوهرمم به خیال خودش مادرش زنگ زده منو دعوت کرده و اون منم که نرفتم 😒
الان که ی دل سیر نهار خوردن زنگ زده ماهی میخوای بفرستم برات؟ تمیزه با چنگال جدا کردیم 😑😑😑گفتم نخیر مرسی ما ناهار خوردیم زحمت نکش ، گفت عه فکر کردم تو هم روزه‌ای گفتم فکر کردن نمیخواست که اگه میخواستی زنگ میزدی از خودم میپرسیدی هربار به پسرت زنگ میزنی اونم از نظر خودش جواب میده نه من !!
واقعا بعضی ها ادب و شعور ندارن این کارش واقعا بی احترامیه ولی اون فکر میکنه لطف میکنه اگه پس مونده غذاشو بفرسته برای من و نمیدونم چطور فکر کرده من قبول میکنم

۵ پاسخ

میگفتی باقی مونده ماهی رو میدن گربه

به شوهرت بگو بگه ،من نمیدونم با خانومم هماهنگ کنین

میدونی بعضیا فاقدشعورن فاقد ادبن نمیفهمن وازین نفهمی سودمیبرن
کافیه اعتراض کنی میزنن به دربی خبری و...
مادرشوهرمنم همینجوریه بعد ک میگیم بهش بغض میکنه میزنه زیرگریه انقد بدم میاد
کلا دوری ودوستی خوبه

خوب کردی شوهرتم اومد بهش بگو هنوز مهمونا نیومده بودن زنگ زد ولی یه بار نگف بیا پیشمون بعد زنگ زده میگه دهنی مونو بفرسم برات

خاک توسرش

سوال های مرتبط

مامان عسل نازم مامان عسل نازم ۴ سالگی
سلام مامانا
می‌خوام یه درد دل بکنم
از روزی که بچم به دنیا اومد همه فکر و ذکر شد دخترم. کارم رو به خاطر دخترم گذاشتم کنار و به خاطر کار شوهرم که بیرون شهر بود شهر زندگیم هم عوض کردم و الان غربت نشین شدم. حالا هم به یه زن افسرده و زودرنج تبدیل شدم که هیچ چیزی خوشحالش نمیکنه. هم خودمو نابود کردم و هم دخترم داره مثل خودم افسرده میشه. تصمیم گرفتم برگردم به شهر خودم هر چند که از همسرم دور میشم و دیگه کمتر همدیگه رو میبینیم ولی باز می‌دونم تو شهر خودم چی به کجاست و همه جاهاش رو میشناسم و ممکنه روحیه‌م رو دوباره به دست بیارم. من به خاطر اینکه دخترم شبها بابا بالای سرش باشه حاضر شدم بیام تو شهر غریب ولی خودم دارم دیوونه میشم چون اینجا هم که هستیم خیلی امکاناتش کمه واسه همین گفتم به خاطر خودم و دخترم که شده باید دوری رو تحمل کنم ولی هر چی فکرشو میکنم میگم چرا زندگی من باید اینقدر دچار چالش باشه چرا نباید مثل دیگران زندگی کنم چرا باید یه موقعیت رو فدای یه موقعیت دیگه بکنم و هزارتا چرای دیگه و تنهایی و غم و اشک😔
مامان گل پسر👶
ایران مامان گل پسر👶 ایران ۴ سالگی
سلام امشب با داداشم رفتیم پارک شوهرم نبود بعد ی دوتا پسر که چند سال از پسر من بزرگتر بودن هیکلی جلو سر به پسرم گفتن برو پی کارت برو خونتون پسرم ناراحت اومد به من گفت منم گفتم برو بازی اگه بازم گفتم بگو خودتون برید منم میخواهم بازی کنم پسرم رفت من زیر نظر داشتمش که پسرم از سراسر رفت بالا اومد پایین باز جلوش گرفتن من فوری بلند شدم خودم به پسرم برسون تا رسید ن من بزرگ زد تو کمر پسرم محکم طوری که پسر افتاده با صورت تا منو دیدن دویدن واقعا مادر چیه و منی که هرگز همچین روی از خودم ندیدم یعنی تو شوکم که این من بودم این رفتار کردم خلاصه منم دویدم دنبالشون شاید اگر دستم بهشون می‌رسید تکیه پارشون میکردم رفتن پیش پدر مادرشون منم رفتم بالاش.ن اومده میگه چته خانم خجالت نمیکشی با این هیکلت افتادی دنبال بچه ها منم گفت که اینجوری البته با عصبانیت زن برگش گفت خوب مواظب بچت باش دیگه نفهمیدم هرچی فحش به دهنم اومد براشون کردم اومدم خونه هنوز اون منی که تا امشب ندیده بودم جلو چشم باور نمیکنم من بودم دیگه بماند داداشم رفت صحبت کرد اینا نمیدونم ی جوری حالم تو شوکم😥🥺
مامان کوثرجون مامان کوثرجون ۴ سالگی
سلام مادر های عزیز میخواموشما قضاوت کنیددببین کارمن بد بوده یانه۳روزه دختره خونه مادرشوهرم بود هرروز میبرده خوراکی میخره من امروز رفتم خونه نادرشوهرم دنبالش خاله شوهرم اونجابود من نگهداشت تاپیراشکی باهم بپزیم خولستیم پیرلشکی بمزین دیدن فلفل قارچ نداریم من رفتم بخرم دخترمنم امد باهام عصری یه بحث کوچکی بین من مادرسد گفتم مادز شما کوثر بدباراوردی هرچی میخواد زود میخرین گفت ازپس جیق گریه میکنه دلم میسوزه منم براش خریدم میکنم تا گریه نکنه منم دیگه کل کل حوطله نداشتم تا شب شد رفتم فلفل قارچ بگیرم دخترم بردم وسیلمو گرفتم هیجی برای دخترنخریدم بهش گفتم مامان جون باید یاد بگیر هروقت میریم سوپرمارکت هیچی نخواهی طبق معمول گریه کرد منم اوردم خونه مادرشوهرم دیدم تو راه حیش کرد با لباس بیرون خودم دخترم یک راست رفتیم تو حمام حمام کردیم امدیم بیرون. دخترم ساکت شد گوشی بازی کرد خوابید به مادرشوهرم گفتم دیدی گریه کرد هیچی نشد مادرشوهرم بهم گفت داشت دلم میترکید گریه میکرد نگاه کن توی خواب دل میزنه منم گفتم اشکالی نداره ازاین بهتره که همش بریم تو سوپر مارکت دنبال خوراکی برای کوثر الان من کاربدی کردم براش چیزی نخریدم