امروز صبح همسرم رفت دنبال کاراش و گف من امروز تا شب کار دارم سرساختمون کارگر اورده بود خودشم یه ورش مشغول(خونه سازی داریم)نهارم جاتون خالی قرمه سبزی بار کردم و با پسرم دوتایی خوردیم و برا همسرمو بردم براش ساعت ۴ بود دیدم واقعن نیاز ب بیرون رفتن دارم پسرمو اماده کردم ساعت ۴ ونیم ماشینو برداشتم رفتیم سمت شهر بازی گفتم مامان امروز روز توعه هرچی دوست داشتی سوار شو و بخر چند بار پارسال بردم علاقه نشون نداد دیگه نبردم فقط پارک میبردم خلاصه این ک بد غذا و وابسته ک هس اونجا هم عین کنه چسبید بهم گفتم مامان پشمک میخوری؟نه😐افتاب مهتاب سوار میشی بلیط بگیرم نه😑 استخر توپ دوستداری بری نه😮‍💨 گفتم ب ماشین علاقه داره بلیط رالی ماشین گرفتم گف الا و بلا پیاده شیم من نمیخام نمیدونم ایت بچه چرااینجوریه انگار درکی از هیجان و شادی نداره اصلن یه حالیه!،عادیه؟بچه ها شماهم اینطورن؟تابستون رفتیم شمال با دوست همسرم ک پسرش سه ماه بزرگترازاینه سوار شاتل شدیم یکی کل میکشید یکی جیغ میزد پسر اون هیجانی میشد داد میزد امیرعلی تو خنثیییی ترین حالت ممکن فقط نشسته بود اومدیم خونه بعدها ازش پرسیدم با برسام یادته رفته بودیم اب بازی گف اره داد میزدیم اب میریخت رومون گفتم خوش گذشت؟گف اره😐ولی هیچ نشونه ای از خوش گذشتن ب این بچه ندیدم ، یکم غیر عادیه بنظرم

تصویر
۱۸ پاسخ

بچت مررررررده مرررررد

پسر من تابستون برده بودم شهربازی قشنگ جیبمونو خالی کرد
همه چیو سوار شد همه چیزایی که برای سن خودشم نبود میخواست سوار شه که نمی ذاشتم این یه دورم گریه میکرد
آخرم به زور آوردیمش بیرون

عزیزم این پارک برا ماهدشته؟

عزیزم ببخشید رفتار خود شما چطوره؟؟؟؟
چون بچه ها الگو رو اول از خونه برمیدارن

بیا بچه هامونو باهم قاطی کنیم یه چیز نرمال ازش دربیاد ....
دختر من انقدر انرژی داره من از غروب به بعد دیگه نمیکشه مغزم .... روانی میشم
منم سوالم همیشه اولین بچه و اولین نوه عادیه انقدر شور و هیجان و انرژی تمام نشدنی عایا 🥴
مثلا امروز تا شب باغچه بودیم با دوتامون کلی با سگ بازی کرده دویده ، خاک بازی و... همچی ۱۲ شب بردمش حموم به همسرم گفتم تا دوش بگیرم بخوابونش اومدم دیدم همسرم خوابش برده دخترم داره روی تخت میپره 🤐 خسته نمیشه 😫

فقد میتونم بگم خوشبحالت

عکس پروفایلت نهایت هیجانه که

خوبه که
انگار مثل بزرگ هاست
و بچه نیست

دختر منم تقریبا اینجکری بود ولی با باباش فرای بازب و سرگرمی راحتترازمنه .من خودم دخترمو نمیتونم مجاب کنم .ولی همسرم بهتراز من میتونه مخصوصا تو پارک و شهربازی من نمیبرمش چون میدونم بامن سوار نمیشه

بچه های اینجوری ذقت و تمرکز و هوش بالایی دارن
مثل دختر من
خلاقیتش خیلی زیاده
همه چی همه جا میبینه میاد خونه برا خودش بازیشو طراحی میکنه

گاهی بچه ها اینجوریه بازی شون
میخوان تگاه کنن دقت کنن یاد بگیرن
اصرار زیاد بکنی برعکس جواب میده اصلا سمت هیچی نمیره

دختر من هم همینطور بود. تنها می بردم سوار هیچ وسیله ای نمیشد. یکی دو بار با بچه های دیگه بردیمش، اونا رو که دید، یاد گرفت، اونم سوار وسایل میشد، دیگه الان دوست داره

اونجور جاها باید با بچه یکم بزرگتر از خودش ببری که دوسش داره با اون بره پسرمنم تا امسال سوار هیچی نمیشد یعنی هیچی ها ولی امسال با دخترعمه و دخترعموش رفت اونا سوارش کردن الان تنهایی هم میره چون دیده چطور خوشمیگذره

خیلی ببخشید بلا نسبت پسر شما، من این سن رو میگم سر لجبازی خرکی،چون پسر منم هکینطوره،اول گفت دوست دارم یگبرم سه‌ر بازی براش بلیط گرفتم هیچکدوم سوار نشد، میگف نمیخوام برم همینجا کنارت میشینم،دوست داشتم خودزنی کنم از دستش

شاید میترسه یا خیلی وابسته شماست میترسه تنهایی تجربه کنه.
والا دختر من برعکسه. به شدت هیجان دوسته از کوچکیش که دوسالش بود حتی کمتر تو خانه بازیا دعوا داشتیم که این برای سن شما نیست و شمارو اجازه نمیده. الانم همش میکه شهربازی بریم بازی آدم بزرگا رو سوار بشم

عزیزم عیب نمیذارما پسر منم اینجوری بود
مشکل یکپارچگی حسی داشت

نه والا عادیه
پسر من ی بار گفت موتور سوار شیم کنار ساحل
حالا همسرم متنفر از موتور
۲۰۰ تومن بلیط گرفت تو صف موندیم اشک و زاری ک نمیشینم
شوهرم گفت خب من برم گفت نههه تو هم نباید بری
خداروشکر دوتا خانواده بودیم ب زور گفتیم اونا برم بلیط سوخت نشه،🤣

ای بابا کم حوصله ست‌ بچه . نمی‌دونم بخدا چی بگم گلم . انشالله که چیز غیر عادی نیس

سوال های مرتبط

مامان 👒رستا گلی🧸 مامان 👒رستا گلی🧸 ۴ سالگی
سلام مامانا لطفا راهنماییم کنید من دیگ واقعا کم اوردم امروز نشستم کلی گریه کردم
رستا تا پارسال ک بچه تر بود خیلی حرف گوش کن تر بود الان هرروز پارک ک میریم موقع برگشتن انقدر گریه میکنه حد نداره درحالی ک دوستاشم برمیگردن
امروز وقتی از کلاس برمیگشتیم دستمو ول کرد دوید سمت پارک منم پشت سرش همش داشتم صداش میکردم ی دفعه ی ماشین ب زور خودشو نگهداشت نخوره ب رستا😭انقد حالم بد شد گریه کردم حد نداره همش تصور میکنم اگ ماشین بهش میزد چی میشد
درحالی ک من هرروز بدون استثنا پارک میبرمش دوستای زیاذی داره تو خونه هم ی دیقه نمیشینه همش بااسباب بازیاش بازی میکنه نقاشی میکشه هفته ای دوبار هم کلاس میبرمش
اخرهفته ب باباش میریم بیرون
این بچه چی کم داره ک انقد منو اذیت میکنه
دیگ ی جوری شده موقع برگشتن همه دوستاش میگن رستا ببین ماهم داریم برمیگردیم حالا این جیغو داد ک من نمیام
با هزارتا روش و گول زدن میارمش
باباش میگ از امروز هرروز نبرش هفته ای دو بار سه بار ببر انقد هرروز میره اینجوری شده
واقعا دیگ کم اوردم مخصوصا این هفته ب شدت اذیتم کرده
مامان ۲تاپسر مامان ۲تاپسر ۴ سالگی
امروز مرگو به چشمم دیدم استرس و نگرانی شدیدو رو تو چشمای شوهرم دیدم چقد اذیت شد طفلی
ظهر سفره رو چیدم خواستم صداشون کنم غذا رو بکشم قلبم یهو از ریتم خارج شد حس کردم داره از جاش کنده میشه سه چهار ضربه محکم به سینم زد توجه نکردم چون قبلا هم شده بودم و میدونستم گذراست همون چند ثانیه ست مثل قبل
بعد چند ثانیه دوباره تکرار شد بار سوم یکم نگران شدم رفتم سمت شوهرم آروم گفتم بیاید دارم غذارو میکشم دوباره همون اتفاق افتاد شوهرم فهمید گفتم طوری نیست رفت برام آب آورد دیدم همینطوری یکسره ادامه داره به نفس زدن افتادم واقعا داشتم از دست میرفتم شوهرم دسپاچه شدگفت ببرمت دکتر چیزی نگفتم دنبال دارو میگشت نمیدونست چیکار کنه
من سرپا بودم کل بدنم خوب بود. میدیدم .میشنیدم ولی قلبم آروم و قرار نداشت به شدت به نفس نفس افتادم حس کردم کارم تمومه یهو گفتم بیا بیریم
فقط یه مانتو و شال انداختم سرم سوار ماشین شدیم کل مسیر قلبم عین بمب ساعتی ک هر آن ممکنه منفجر بشه تکون میخورد تاب میخورد تو سینم
کل مسیر شوهرم چشم ازم بر نداشت پنج دیقه راه تا بیمارستان انگار چند ساعت طول کشیدبمحض رسیدن و پیاده شدن 👇🏻👇🏻