امروز روز دختره و شوهر الدنگ من بجای اینکه الان برای دخترمون یه خاطره قشنگ بجا بزاره رفته برای ف.احشه تمام هزینه ها و خاطراتشو میزاره دیگه حوصله نفرین ندارم چون انگار روی اون اثر ندارم چون هر وقت میاد انقد شاپور شنگوله که انگار من اینجا نشستم براش آرزوی خوشی تلاوت میکنم..صبح برای اورژانس اجتماعی زنگ زدم حرفامو زدم بهم آدرس بهزیستی رو داد گفت قبولت میکنن فقط هی اینو تکرار میکرد می‌گفت اونجا بری گوشیو ازت میگیرن دیگه حق بیرون اومدن نداری درو روت قفل میکنن راضی هستی اینطور زندگی کنی الان که فکر میکنم یجور مثل زندانه اما زندان خوشتره برام از این زندگی...
شوهرم که هنوز نیومده امروز صبح برای مهد دخترم به مادرشوهر و گفتم ببرتش و دخترم مثل همه روزایی که قراره با کسی غیر از من بره مهد چشای قشنگش اشکی شد و من اون لحظه به این فکر کردم چطور دختر پنج ساله ام بدون من تاب بیاره لعنت به شوهرم که میدونست قراره همچین کثافتی بشه و از من بچه آورد که من باید تموم غما رو به تنهایی به دوش بکشم لعنت بهش...
و پسرم که پنج ماهش شده و من اصلا نفهمیدم چطور بزرگش کردم اصلا عکس ماه‌گرد نداره پسر قشنگم😔 برعکس دخترم که همش ازش عکس می‌گرفتم و اونا رو میبینه و ذوق می‌کنه اما پسرم چی !!!اون چند تا عکسی هم دارم باور میکنین دخترم میگیره من شرمنده بچه هامم ایکاش خدا زندگیمو درست میکرد و من کنار بچه های قشنگم می‌بودم که الان مجبور نشم تو طول روز و شب فکر کنم با رفتنم چه برسر خودم یا طفل معصومام میاد ...تو رو خدا منو یجور دیگه دعا کنین تو نمازاتون دعام کنین خواهش میکنم...راستی من اهل نماز نبودم دارم نمازمو شروع میکنم شاید قلبم آروم گرفت شاید...

تصویر
۱۵ پاسخ

چرا نمیتونی به شوهرت ب عنوان یه همخونه نگا کنی،احساس میکنم بری بدتر میشه،همیشه مادرا فداکار ترن،حالا که میگی باباشون عین خیالش نیست،لطفا تو بمون و بدبخت ترشون نکن توروخدا🥺خیلی کوچیکن اونا،برای خودت و بچه هات تو اون خونه زندگی کن،بهشون توجه کن اونا همیشه بچه نمیمونن

عزیزم طبق چیزایی ک من از تو شنیدم و دیدم
تو عاشق شوهرت بودی و هنوزم هستی اما قلبت خیلی بد شکسته چون باور نداشتی بخواد بهت ضربه بزنه اعتمادت زیاد بود
اما اینو یادت نره هیچ عشقی بالاتر از عشق مادر ب فرزند نیست
تو باید اونارو اولویت زندگیت بدونی نه شوهرتو
خیلی خودتو باختی ب نظر من اصلا ارزش تو و اون بچه هارو نداره
واسه اون زن بود واسه توم هزارتا مرد هستن ک ارزوشونه تو زنشون باشی
سعی کن خودتو جمعو جور کنی یه جور رفتار نکنی انگار ب اون محتاجی
طلاقتو بگیر با بچه هات یه خونه بگیرید بگو بچه هامو بده حق حقوقمم بده برو شهر خودت پیش خانوادت

بچه هاتو ببر
فقط همین

اخه تو بری بچه هاچی میشن گناه دارن بخدا اینده بچهاتو خراب نکن من خیلیا دیدم بدون مادر بدبخت شدن

تو روخدا هر کار میکنی بچه هاتو ول نکن بخاطر بچه هات بمون پسرت خیلی کوچولوئه بدون تو چیکارکنه آخه سخته خیلی سخته نمیتونم حتی ی لحظه قضاوتت کنم ولی بچه هارو ول نکن

مطالب این کانال توو ایتا شاید کمک کنه
دوباره شوهرت رو برای خودت کن، میدونم خیلی سخته ولی شدنیه https://eitaa.com/joinchat/875823458Cf526927910

ایشالا شوهرت بمیره راحت شی

عزیزدلم طلاقتو بگیر برو موندن توی اون خونه برای عذابه و داری ذره ذره هم خودتو هم بچه هاتو آب میکنی اون بچه ها عشق میخوان محبت میخوان و توجه اما اونا غیر از یه مادر افسرده و غمگین و‌پدری که هیچ وقت با خانواده اش نیست هیچی ندارن و این بیشتر بهشون ضربه میزنه من میفهممت کسیو نداری جاییو نداری اما برو تو حرم اونجایی که خادما هستن یه مسوولی هست برو و مشکلاتتو بگو‌حتما بهت یه جایی میدن یه مدت بمونی و خودت بری سرکار
چرا باید زندگی رو تحمل کنی ک جز عذاب برای خودت و بچه ه‍ات هیچی نداره

😔😔😔

میدونی ما تو رو نمیتونیم قضاوت کنیم از دور میبینیم این همه مظلومیت و تنهایی بچه هات میبینم گناه دارن یه کم صبر کن کنار بیا با رفتن همچی حل میشه میدونی طاقت آوردن چه سخته چجوری میخای تحمل کنی نبودن اونا رو بچت چیکار کنه کوچیکه بوی تن تو رو میخاد دخترت سال دیگه می‌ره کلاس اول
هرچی ما میگیم ولش کن بهش بی تفاوت شو نمیکنی فکرکن مرده فکر کن جنازس بچسب به بچه هات مطمن باش بری برمیگردی
یه چند روز برو خونه کسی خونه نباش شاید آروم شذی

سلام عزیزم
من تاپینگ هاتو خوندم
ان شالله خداوند کمکت کنه
عزیزم میشه بپرسم شنود چه جوری گداشتی ؟یعنی چی گداشتی؟

واقعا نمیدونم چی بگم که قلبت آروم بگیره واقعا متاسفم عزیزم
انشالله روزگار بزودی روی خوشش رو بهت نشون بده
خیلی خوشحال شدم گفتی نمازت رو شروع کردی خیلی تاثیر داره قطعا با حضور قلب بخون و قرآن تلاوت کن
خودت برای دخترت یه کیک کوچولو بگیر با یه هدیه این روزا میگذره یجوری نشه چند وقت دیگه حسرت این روزا رو بخوری که چرا خاطرات قشنگ بجا نداشتی برای بچهات

ولش کن اخرش خسته میشه توبچه داری بخاطراونا تحمل کن جدا بشی زندگی برات سخت تر میشه بخاطر بچه داری بزار هرکارمیکنه... بکنه خدایی هم هس اهمیت نده چون تویک مادری مجبوری بخاطربچه هات میدان خالی نکن

انشالله ب هرچی بخوای برسی

عزیزم یه کانال بهت معرفی میکنم اگه دوست داشتی شرکت کن زندگی خیلی از آدما رو عوض کرده
تو ایتا هستش این کانال تنها مسیر آرامش استادش یه دوره ای گذاشته همسرداری مومنانه واقعا خیلی از زندگی ها نجات پیدا کردن کانال تنها مسیر رو برات لینکش رو میفرستم رفتی تو کانال سرچ کن همسرداری مومنانه فقط برای بچه هات و خدا این کلاس رو شرکت کن ببین چه معجزه ای میکنه تو زندگیت

سوال های مرتبط

مامان پناه🍒 مامان پناه🍒 ۶ ماهگی
سلام از یک مادر نادان و نادم به بقیه مامانا😢
یعنی انقدررررر از خودم بدم اومد آنقدر از مادرانگی کردنم بدم اومد که حد نداره یعنی 1 هفته با دیدن پناه به خودم لعنت فرستادم😭
الانم اومدم به اونایی که مثل خودم مامان اولی هستن یک چیزی رو بگم که بعید میدونم کسی بجز من خنگ اینو ندونه اما میگم که خیالم راحت بشه یک مامان دیگه از سر ذوق این کارو نکنه 😔
(در جریانید دوستام که من با مشورت پزشک کمکی رو واسه پناه شروع کردم) آقا هفته اول لعاب برنج خورد اوکی بود هفته دوم برای شروع فرنی روز اول صبح براش فرنی درست کردم بچم خورد و چون دوباره هم میخواست من بهش بیشتر از 5 قاشق دادم اونم میخورد لازم به ذکر که لعاب برنج رو روز 6و7 نصف کاسه کودک میخورد منم چون با مغز فندقیم فکر میکردم لعاب برنج هم مثل فرنی هست فرنی رو کمی بیشتر از حد تست دادم چشمتون روز بد نبینه دوستان پناه اون روز معدش سنگین شد و مدام بالا میاورد حتی از بینی تاحالا اصلا از بینی بالا میاورد که اما با سهل انگاری بنده بچم رفلاکسش دوباره برگشت شیر خوردنش کم شد مدام اذیت بود الان 9 روز از اون روز مزخرف میگذره که کمی بهتره و من به دکترش گفتم گفت فرنی اصلا مثل لعاب برنج نیست چون فرنی خود دونه های برنج هست و هضمش سخت تره و سنگین تره به همین خاطر باید روز اول با 1 الی 2 قاشق شروع میکردی و رفته رفته حجمشو زیاد میکردی که معدش عادت کنه🤦🏾خلاصه که گفت 1 هفته کمکی رو قطع کن تا گوارشش بهتر بشه منم 8 روز صبر کردم امروز با ترس و لرز 1 قاشق بهش دادم خداروشکر که تا الان خوب بوده فردا میکنم 2 قاشق
اومدم اینو بگم که حداقل گفته باشم یه مامان دیگه اشتباه منو نکنه
مامان یاس مامان یاس ۱۰ ماهگی
مامانا درددل دارم...
همسایه طبقه پایین ما یک دختر داره که از دختر من(۵ساله) سه سال بزرگتره.
بعد مدل تربیتی ماها فرق داره و کلا ذات دو تا بچه هم فرق داره. اون از اون بچه هاست که دل و روده همه وسیله های برقی و غیر برقی رو میریزه بیرون، به همه چی کار داره، وسایل آشپزخونه رو میریزه، مدادا رو نصف میکنه نمیدونم از اون یکی سرش تراش میکنه، خرده ریزه ها رو آتیش میزنه ،هرچیزی رو خراب میکنه حالا از روی کنجکاوی یا چی.
دختر من اما بی آزاره از این جهت
با وسایل خونه کاری نداره با اسباب بازیاش بازی میکنه و چیزی رو هم خراب نمیکنه. اون دختره هم اصلا حرف گوش کن نیست. دختر منم خیلی علیه السلام نیست ولی ببینه داره آسیب میزنه ادامه نمیده و حرف گوش میده.
ساختمونمون فقط همین دو تا بچه هم سن هستن
دختر کوچیکمم که ۴ ماهشه.
اون دختر همسایه خیلی علاقه داره بیاد بغل کنه و رو پاش بذاره و ...
الان مشکل من اینه که دخترم دوست داره با این دختره بازی کنه،
ولی هم کل خونه زندگی منو به هم میریزن
هم اینکه دائم باید نگران بچه کوچیکم باشم، رو دختر بزرگمم اثر میذاره، چون بزرگتره میترسونتش و ... اصلا روح و روانم رو به هم ریخته
گاهی لعنتش میکنم
از اینورم دخترم عاشق اینه باهاش بازی کنه
و من نمیذارم فکر میکنه من چقدر ظالمم
مامان ⁦´⁠•⁠ᴥ•`آهو مامان ⁦´⁠•⁠ᴥ•`آهو ۶ ماهگی
طبق تایپیک قبل 🫠
رفتم تو اتاق دراز کشیدم خیلی فکر کردم که من هر چقدر خسته باشم هر چقدر کم بیارم بازم حق ندارم داد بزنم سر آهو چون اون کسیو بغیر من نداره نقطه امنش منم اگر من بخوام این کارو انجام بدم تو ذهنش میمونه و آسیب میبینه به خودم قول دادم هر وقت خسته شدم دیگه نتونستم به جای داد زدن رهاش کنم به همسرم بگم بیاد کنارش اتاقو ترک کنم تا آروم بشم🫡
بلاخره برا اولین بار آهو توی تختش خوابید همین عادت بدی که پیدا کرد رو پا می‌خوابید بیشتر باعث میشد که انرژی و توانمو بگیره 😮‍💨
از خدا میخام بهم توان اینو بده که پس از این روزا بر بیام مثل همه وقتایی که کم میوردم و فکر میکردم نمی‌گذره هم گذشت الان هیچی از اونا هم یادم نمیاد 🌸✨
و اماااا😬 من نمی‌دونم چرا همش فراموش میکنم این سختی هارو هنوز نگذشته یه روز از حال بدم حداقل چند ساعت نگذشت اومدم به همسرم میگم سال دیگه اقدام کنم برا بچه بعدی در اومد گفتش فعلا شرایط هردومون مناسب نیست تا یه کم آهو بزرگتر بشه که بتونه حداقل اون یکیو سرگرم کنه تو بتونی کاری کنی یا استراحت و به نظرم عقلانی و درسته
با این شرایطی که خودم پیدا کردم فعلا ها بتونم از پس همین روزا هم بر بیام خیلی کار بزرگیه

من برررررم خدافظ🥲😬
مامان آدرین مامان آدرین ۱۰ ماهگی
دیشب پسرم خیلی نق میزد ،ساعت خوابش بود و نمیخوابید ،من بودم و کلی ظرف نشسته و پسرم که گریه میکرد ،شوهرم از خستگی دراز کشیده بود و نگاه میکرد ... میدونم واقعا خسته بود ،آرایشگره و از صبح تا ۸ شب سر‌پا و دست تنهاست تو مغازه. ولی من از دستش شاکی بودم ،توقع داشتم‌بیاد بچه رو بگیره که من به کارمم برسم و هم اینکه خسته نشم از گریه هاش. شوهرم پاش درد میکرد و تنهایی داشتم حرص میخوردم ،خیلیییی عصبی شدم و یه مامان عصبانی بودم که هی غر میزدم که پسرم بخواب ،خسته شدم ،ای بابا و فلان... با پسرم بداخلاقی کردم تا اینکه گفتم بابا لامصب بیا بگیر بچه رو یه کم مغزم آروم‌بشه من از صبح دارم باهاش کلنجار میرم. اومد بچه رو گرفت یه کم اروم‌شدم‌،بعد میگم خب میدونم خسته ای ولی وقتی میبینی دارم عصبی میشم و خسته ام‌بیا بچه رو بگیر چند دیقه کافیه تا اروم‌بشم. حالا ایناش هیچی ، اصلا با همسرم مشکلی ندارم و درکش میکنم و اونم همیشه درک میکنه منو ،فقط نمیدونم چرا دیشب انقدر عصبانی شدم و از اینکه با پسرم بد اخلاقی کردم و هی غر زدم ناراحتم و عذاب وجدان دارم