از وقتی که خودمو شناختم و فهمیدم دخترم از دخترا بدم اومد
از بس خانوادم دختر دوست نداشتن مخصوصا پدرم
مادرمم دست کمی از اون نداشت ولی بیشتر مراعات میکرد
دوتا داداش بعد از خودم دارم
همیشه جوری رفتار شد تو خونمون که انگار من نبودم و اونا تو اولویت بودن و بودن من براشون باعث شرم و آبروریزیشون بود
اینو همه ی فامیلامون میدونستن که چون دخترم تو خانوادم ارزش زیادی ندارم
از نظر مالی هیچ وقت کم نداشتم و بابام خیلی برام خرج میکرد ولی از نظر روانی خیلی حس بدی داشتم
بخاطر همین هیچ وقت دوست نداشتم دختر داشته باشم
از دختر داشتن میترسیدم که نکنه یه وقت اون حس بد رو از خانوادم بهش منتقل کنم
هروقت دختر بچه کوچیک میبینم بی اختیار چشمام پر از اشک میشه
همیشه بهترین کارارو برای خانوادم کردم همیشه از خودم براشون گذشتم ولی اونا هیچ وقت برای من هیچ کار نکردن هیچ کار و هیچ وقت ندیدن که براشون چیکارا کردم
یعنی اگه الان تصادف کنم نمیتونم بچمو ببرم بزارم پیششون که دو روز برام نگه دارن ولی هروقت چیزی شده یا کاری داشتن اولین نفر به من زنگ میزنن
از این حس متنفرم
مامانم دم به دقیقه میگه برا هیرادو شوهرت اسپند دود کن چشم نخورن چرا؟
چون پسرن دیگه
چون پسر براشون شیرینه
همیشه تو هرچیزی طرف همسرمو گرفته تا من
چرا چون اون پسره من دخترم
به این چیزا که فکر میکنم قلبم فشرده تر میشه
ولی همیشه خودمو دوست داشتم هرچند که مادر پدرم منو اونجور که باید نخواستن همیشه از خودم راضی بودم هرچند اونا منو اضافه میدونستن
این حس بدو نمیتونم از خودم جداش کنم و همیشه باهامه
کاش میشد چشمامو میبستم به روی هرچیزی که میشنوم و هرچیزی که اتفاق میفته
کاش مادر پدرایی که این حس رو دارن هیچ وقت بچه دار نشن

تصویر
۱۲ پاسخ

بهاااار.
اینو خوندم اشکام ریخت
تو قویتر از این حرفایی همینکه بچه خوبی هستی همینکه مادر وهمسر خوبی هستی همینکه خودت خودتو خیلی دوست داری بدون تو جایگاهت خیلی بزرگتر از ایناس تو چشم بقیه
پدرمادرت دست خودشون نبوده.قدیمیا اینطور بودن آگاهی نبوده اون زمان به هرکس نگاه میکنی فقط دنبال پسر بوده تا نسلشو ادامه بده شایدم تو تخت پادشاهیی که نداشته نشونتش...
نگااه کن الان فضای مجازی رو باز میکنی همهههه درحال بزرگ کردن دختران ونادیده گرفتن پسرا انقدرررر جلو چشم هم این متن وتصویرش که هرکس لیاقت دختر دار شدن نداره .یا چیزی که پسرا از دنیا میخوان یه دختر بچه س.واین موضوع ناخودآگاه ذهن مردا وپسرا به اون سمت میبره فکر میکنن بچه فقط دختره وارزوشوون دختر داشتنه
دقیقا چیزی که قدیما برعکسش بوده این چیزیه که جامعه داره به همه نشون میده تا دنبالش باشن

عزیزمممم
ولی دعا کن خدا بهت ی دختر بده تا انقد بهش محبت عشق بورزی که همه اینا یادت بره❤️

ولی من مطمئا هستم اگه تو دختر داربشی اون دختر خوشبخت ترین دختر دنیاست

عزیزم خوب الان تو واسه دخترت مادر خوبی باش و جبران کن و این چرخه معیوب از کار بنداز با گذشته هم خودت اذیت نکن

عزیزم توخیلی قلب مهربونی داری من توروندیدم تاحالا اما قلبا دوستتت دارم وازت خوشم میاد اینکه باهمه اینا تو دخترپاک وخوبی موندی ازدواجی کردی که سربلندشون کردی باید بهت افتخارکنن الانم درهرشرایطی همسرت الویتت قرار بده چون اونم خیلی دوستت داره توبهتریت وفداکارترین مادری ازجنس یک زن

تومثل قندکنارچایی شیرینی عزیزیم 😘😘

دلم شکست از متنی ک گذاشتی و با تمام وجود درک کردم...
معمولا خانواده های تورک پسر دوستن و خانواده منم پسر دوستن و دو برادر دارم و خودم آخری ام.😔

عزیزم حس بد تو درک میکنم با تمام وجودم
ولی یه وقتایی باید بگی گور بایای این دنیا و آدماش
بخاطر این چیزا حال خودتو بد نکن قشنگم❤️

کجای بودی دختر چندوقت تو فکرتم همش🫠

عزیزم اعتماد بنفست رو ببر بالا از نطر روحی بهم ریختی اینطور نیس که فکر میکنی وقتی ا لین نفر بهت زنگ میزنن یعنی اولیت تو هستی دوست دارن باهات راحتن این حس هارو از خودت دور کن مثل سم شده خفه ات میکنه نیمه پر لیوان رو ببین

یه مشاور برو عزیزم
بهت کمک میکنه

عزیزم چشمام اشکی شد از خوندن این متن🥹

تقریبا کل ایران حالا یکم کمتر و بیشتر متاسفانه پسردوست هستن

سوال های مرتبط

مامان فاطمه حلما مامان فاطمه حلما ۲ سالگی
سلام مامانا من یه چالشی دارم با خانواده همسرم میخوام بدونم شما اگه جای من بودید چیکار میکردید؟ببینید پدرومادر همسر من خیلی خوب و مهربونن و بشدت بچمون رو دوست دارن و محبت میکنن اما پدرهمسرم خیلی لجبازه من خیلی حساسم روی ویروس و سرماخوردگی و این چیزا اونا زیاد مسافرت میرن و معمولا ویروس میگیرن و مریض میشن من برای احتیاط یه چند روز خونشون نمیرم ولی اونا همش زنگ میزنن و میگن دلشون برای بچه تنگ شده ازشون میخوام حداقل ماسک بزنن ولی پدرهمسرم فقط دوست داره حرف خودش بشه ماسک که نمیزنه هیچی تند تند هم بچمو میبوسه منم از اضطراب ویروس گرفتن بچم خفه میشم قشنگ نمیدونم چه واکنشی باید نشون بدم؟هیچ وقت تا حالا بی احترامی نکردم بهشون بارها منطقی صحبت کردم با پدرهمسرم که بچه کوچیکه اگه ویروس بگیره خیلی ناجور مریض میشه منم دست تنهام ولی اصلا گوشش بدهکار نیست دوست دارن کار خودشون رو بکنن
چه رفتاری میتونم بکنم که نه اونا ناراحت بشن نه خودم استرس بکشم؟
مامان نیکا مامان نیکا ۲ سالگی
دلنوشته:
راستش من از وقتی که مادر شدم از هممممه چیزم گذشتم مخصوصا اینکه همراه شد با خونه خریدنمون و شرایط خیلی سخت شد چاره ای جز نادیده گرفتن خودم نداشتم بخاطر همین اطرافیانمون سعی کردن تا ما شرایطمون یکم روبراه میشه همراهمون باشن هرچند کوچیک. مثلا برای دخترکم یه تیکه لباسی لازم داره رو بخرن تا فشاری از روی ما بردارن و دمشون گرم خیلی کمک حالمون بودن
ولی الان میدونید من حس نادیده گرفته شدن حس بی ارزشی حس تو اصلا وجود داری یا نه رو گرفتم
از اینکه دیگه کمتر کسی منو میبینه ناراحتم
از اینکه هیچکس قدردان این همه زحمتم نیست ناراحتم
از اینکه هیچکس سعی نمیکنه منو با حتی یه جفت جوراب خوشحال کنه و ازم قدردانی کنه ناراحتم
از اینکه به هرکس زنگ میزنم فقط میخوان با دخترکم حرف بزنن و سریع تماس تصویری میگیرن ناراحتم 🥲 حتی خانوادم تو این دوسالو خورده ای وقتی بهشون زنگ میزنم دیگه با من حرف نمیزنن سریع میگن بزن تصویری نیکارو ببینیم و چه روزایی که من دلم تنگ بود میخواستم حرف بزنم حتی گاهی دلم میخواست صدای یه ادم بزرگ رو بشنوم ولی پشت تماس تصویری دخترکم خاموش شدم😢( اینو بیشتر اونایی که غریبن درک میکنن روزها و شبها تنهایی بدون دیدن یه اشنایی…)🫠
از اینکه همسرم زندگی سابق خودشو داره و اصلا خودش فشاری نمیاره که بچه رو بگیر
مامان نیل مامان نیل ۲ سالگی
تاپیک مامانایی که از خودشون راضی هستن رو دیدم افسردگی گرفتم😂🥲
من کل وقتم برای دخترمه ولی واقعا راضی نیستم از خودم دخترمم از من راضی نیست😁
مثلا میبرمش پارک بازی میکنم و کلی بیرون وقت میگذرونیم بعد برگشتنی چنان با جیغ و داد و قشقرق برش میگردونم که کلا حس خوبی برام نمیمونه
داروهاشو از اول نمیخورد و بعدش انقدر گریه میکرد و تف میکرد که پشیمون میشدم حتی مریض شدنی من نمیتونم بهش شربت بدم هرجورشم امتحان کردم الان فقط زینکشو میخوره اونم تو لیوان با رشوه و جایزه
علاقه خاصی به تمیز کردن خونه و غذا پختن اینا دارم ولی اجازه نمیده همش غر میزنه و گریه میکنه یا میره سراغ کاری که میدونه ناراحت میشم مثلا کمدو خالی میکنه زمین
وقتایی که هفته ای یکی دو ساعت با باباش بره بیرون میتونم به خونه برسم و تا میاد یکم استراحت کنم ولی اکثر وقتا بیحوصله و عصبی ام
کلی اسباب بازی و کتاب خریدم تا باهاش وقت بگذرونم و تا جایی که علاقه نشون بده بازی میکنم ولی حوصلش سر بره به بازی راضی نشه یسره میگه بریم بیرون و میرم تو گوشی خودمو مشغول میکنم و تنها تفریحم همین شده
مامان تیام🐣😍 مامان تیام🐣😍 ۲ سالگی
درود مامانا،،، امیدوارم حال دلتون خوب باشه...
تو دوره ی ترک پوشکم و واقعا استرس تمام وجودم رو گرفته،
همیشه ترسش رو داشتم که مثلا وقتی موقع ش رسید چی پیش میاد! هر روزی که میگذره میگم یعنی میرسه اون روزی که یاد گرفته و خودش داره میره دستشویی؟! 😢
الان اینجوریه که دم به دقیقه گوش به فرمانم که حس دستشوییش بیاد و بریم،،، کلا ایستاده کارشو میکنه، نشسته به هیچ عنوان، روی پاتی که اصلا نمیشینه... کلی خیال بافی میکنیم؛ از پوپوی ماشینِ مورد علاقه ش گرفته تا جیشِ گربه ی اسباب بازیش🥺
اگه خودم نباشم، متاسفانه تو خودش کار خرابی میکنه، طبیعیه؟ تا کِی ادامه داره؟! کی میرسه که وقتی نباشم بتونه یه جایی برسونه خودش رو و کارشو انجام بده؟ 😢
بیرون نمی‌ریم، در حد دقیقه شاید، مهمونی که اصلا،،، فقط تو خونه و مشغول😢
دیروز عصر کلی گریه کردم،،، حس میکنم چقدر مرحله ی حساس و در عین حال پر اضطرابیه، گاهی کم میارم ولی دیگه نمی‌خوام به شکست و پوشک کردنِ دوباره فکر کنم🥺
یه روز بشه که بیام و بنویسم: پروسه با موفقیت تمام شد،،، آمـــــیـــــن 🙏🏻