این متن و تقدیم میکنم به همه مامانای گهواره 🩵

که از لحظه‌ای که مادر شدم، دیگه آدمِ قبل نیستم…
هیکلم تغییر کرده، خط‌ و چروک‌هام زیاد شده، موهام کم شده…
اما هر تار مو و هر خط روی پوستم، مهرِ یک روز مادریه.

منی که گاهی عصبی می‌شم، بی‌حوصله‌ام، خسته‌ام…
نه چون کم‌طاقتم،
نه چون عشق ندارم،
چون همه‌چیزم رو دادم تا یه دل کوچولو خوشحال باشه.

منی که حتی دستشویی و حموم هم نمی‌تونم برم بدون اینکه گوشم دنبال صدای گریه‌اش باشه…
منی که لبخندای خودم رو گذاشتم کنار،
که لبخند اون بمونه.

منی که رابطم با شوهرم کم شده…
نه از بی‌عشقی،
از زیادی عشق.
از اینکه همه‌ی انرژی‌م رو گذاشتم پای بزرگ کردن یه آدم کوچیک.

منی که مدام عذاب وجدان دارم…
نکنه کم بازی کردم؟
نکنه غذا کم بود؟
نکنه یادم رفت قطره‌اش رو بدم؟
وای نکنه امروز یه کم تند حرف زدم…
این دردها نشونه‌ی ضعف من نیست، نشونه‌ی مادری منه.

منی که هر شب با چشم‌های خسته و قلب خالی از انرژی،
بازم می‌رم بالا سرش و پتو رو می‌کشم روش…
چون حتی وقتی نابودم،
بازم عاشقم.

منی که تمام این سختی‌ها رو نمی‌ذارم کسی بفهمه،
چون یه مادر بودن یعنی قوی‌ترین شکلِ عاشق بودن.

همه اینا آسیبه…
همه‌اش خستگیه…
همه‌اش فرسودگیه…
اما لابه‌لای همین دردها،
یه عشق عمیق جریان داره…
عشقی که فقط یه مادر می‌فهمه.

من…
با همین تنِ خسته، با همین موهای ریخته، با همین حالِ پریشون،
عاشق‌ترین نسخه‌ی خودمم.
چون مادر شدم.
و این،
زیباترین تبدیلِ زندگی منه. 🕊️❤️

تصویر
۱۴ پاسخ

خيييلي قشنگه

🥹🥹🥹

چه متن قشنگی🥺

💖💖💖💖💖💖

الهیییی یاد مامان خودم افتادم که چقدر زحمت کشیده🥺
راسته ک میگن تامادر نشی مامانتو درک نمیکنی

چقدر خسته شدم کاش میشد ...🙃
مرخصی گرفت از مادر بودن ❤️

🥺🥺🥺🥺🥺

مامان تو عمر منی…
هر بار نگات می‌کنم خدا رو شکر می‌کنم که تو رو به من سپرد.
تو دلیل قوی‌ موندنم، آروم‌ترین گوشه‌ی دلم و قشنگ‌ترین اتفاق زندگی منی پسرم♥️

وای دختر اشکی مون کردی 🥺❤

واقعا چقدازعمق قلبم تک تکشو حس کردم ودرکت میکنم♥😘

دقیقاااا همینه زیبا بود

وای چقدر قشنگ بود دلم رفت واسه این نوشته ها تنت سلامت مادر عزیز

متن خیلی قشنگ بود و حرفای دل منم بود،برا همین به دلم نشست.مرسی❤️

زیبابود😍🌸

سوال های مرتبط

مامان درسا مامان درسا ۱ سالگی
دیروز یه فرو پاشی روانی رو تجربه کردم.
از سرکار برگشتم برای دخترم موز آورم روش پور بادام زدم حتی طرفش نیومد سیب قاشق کردم قاچ کردم دهنش رو باز نکرد
خیار دادم دستش عاشق خیاره لب نزد .
موز و بيسکوئيت قاطی کردم نخورد
اومدم قطره بهش بدم گریه میکرد و دهنش رو باز نمی‌کرد.
خلاصه که حسابی ناراحت و عصبی بودم.
سرش داد زدم بخور دیگه مامان
آنقدر حرصم دادی دیوونم کردی
انگار بچه مقصره
بعد اومدم آب بدم بازم نخورد .
دیگه به نقطه فروپاشی رسیدم. شروع کردم چندبار زدم توسعه خودم که چرا نمیخوری.
بعدهم به مادر بیچارم گیر دادم که تو به بچه نمیرسی بچه کلا از اشتها افتاده.

همه اینا نه تقصیر بچه ام هست نه تقصیر مادرم
همش بخاطر حس گناهی هست که من هر لحظه هر روز با خودم حمل میکنم.
حس گناه و ناکافی بودن
که من سرکار میرم و نمیتونم بهش برسم و برای همین غذا نمیخوره.
فکری که هر ثانیه زندگیش میکنم و زیر بارش میشکنم.
و دیروز واقعا منفجر شدم
بعد اون انفجار هم آروم نشدم. و تا شب با هر بهانه کوچکی گریه کردم.
اصلا قلبم آروم نمیشد
میدانم رفتارم بد و غیر قابل توجیه بود اما من یه مادر گناهکارم که بچه ام رو تنها گذاشته.
خدایا به همه مادرهای شاغل آرامش قلب بده تا مثل من درگیر این فکرهای پوچ نباشن
مامان قلب خونه مامان قلب خونه ۱ سالگی
یادآوری خاطرات
پارسال این موقع پسرم تازه 28 روزه بود
چقدر روزهای سختی بود .خستگی و کم توانی بدنی خودم یک طرف ،حجم زیاد رسیدگی به کارهای بچه یک طرف ،کلا همه چیز بهم ریخته بود انگار .
پسرم نسبتا آروم بود .اما دیر خوابیدن شب و کلا همه چیزهایی که تو بچه داری تایم آدم رو میگیره من رو حسابی شوکه کرده بود . تو خونه موندن و کارهای تکراری کردن از همه بدتر بود آخه من تا قبل دنیا آمدن بچه خیلی از تایمم با کارکردن و بیرون رفتن پر میشد .ده سال اینطور گذشته بود و حالا همه چیز تغییر کرده بود . تصور کن از بچه دار شدن فقط همین بود که بچه داشته باشی و مادر بشی ،هیچ تصوری از مادری کردن نداشتم .
که چقدر باید از خودم بگذزم
افسردگی بدی گرفته بودم . همه روزم با اضطراب می‌گذشت .پرخاشگر و غمگین بودم .
اصلا دوست ندارم به اون روزها برگردم . تعجب میکردم که چرا شاد نیستم . انگاری عذاب وجدان داشتم .بیش از سه ماه طول کشید تا کم کم شرایط بهتر شد . من کمکی هم داشتم مادرشوهر و همسرم و مامان خودم در حد امکان کمکم میکردن .اما انکار از اینکه با بچه کل روز تنها باشم و خودم کارهاش رو تنهایی کنم مضطرب میشدم .
تا اینکه شروع کردم لحظه به لحظه با خدا حرف زدن .تو تمام کارهای روزمره مثل یک همنشین باهاش حرف میزدم .خیلی آروم تر شدم .
الان پسرم عشق منه . درسته بازم خستگی هست کلافگی و چیزهای دیگه .اما با یک شیرین زبونی اش همه چیز فراموش میشه انگار شارژ مجدد میشه آدم .
ولی چرا همش تو فکر بچه دومم اما مضطربم .یعنی دوباره همه اون احساسات تکرار میشه
شماها چی ؟؟
مامان هامین مامان هامین ۱۶ ماهگی
مامان مهراب مامان مهراب ۱ سالگی
ادامه تاپیک قبل (فرزند پروری )
و اون عشق بدون قید و شرط رو از مادر و پدرش نمیگیره اما کودکی که این رفتارها را پدر و مادر ندارن باهاش
و باهاش گفتگو میکنندو از روش های صحیح تری استفاده می‌کنند که اون کودک رفتار خوب رو یاد بگیره این کودک عشق بدون قید و شرط رو تجربه می‌کند
یعنی عشقی که بده بسطونی نداره این رو از مادر و پدرش یاد میگیره
ما انسان ها یکجا میتونیم عشق بدون قید و شرط رو بگیریم و اون در رابطه با پدر و مادره و اینجوری بچه خودش رو دوست خواهد داشت و عزت نفسش شکل میگیره
و در آینده با انسانی روبه رو می‌شویم که خودش برای خودش ارزشمنده و از خودش مراقبت میکنه و با خودش رفتار صحیحی داره و با دیگران هم همین رفتار رو داره و این با خودشیفتگی فرق داره
چطور رفتار خوب رو به کودک یاد بدیم؟
در رویکرد رفتار گرایی گفته میشه که تا کودک کار خوبی میکنه سریع بهش جایزه بدیم تا دیگر پیوسته اون رفتار رو انجام بده مثلا اگر مهد رفت بهش جایزه بدید که دوباره تکرار کنه و مهد بره
در رویکرد انسان گرایی میگه نه ما از جایزه استفاده نمی‌کنیم از گفتگو و توصیف و ترغیبش استفاده می‌کنیم
مثلا بهش میگیم که تو چقدر توانمند شدی میتونی تنهایی بری توی کلاس،دلتنگ میشی ولی دلتنگی رو میپذیری مامان ظهر میاد دنبالت
تازه داشتی با بچه ها بازی میکردی خیلی بهت خوش گذشت
یعنی روی برخورد رفتار تمرکز داریم
مامان شاهان مامان شاهان ۱۷ ماهگی