تجربه زایمان پارت اخر

خلاصه تا ازم امضا گرفتن‌امادم کردن رو پابند نبودم ک بعد ۲۰ ساعت درد قراره یربع بزام
امپولو ک ب کمرم زد اروم شدم
دردایی رو کشیده بودم ک مهم نبود دردسزارین چقده ...
عمل شرو شد و صدای گریه دخترم اومد پشت بندشم گریه من...
دیگ نفهمیدم چیشد و بعد اونهمه بیداری و درد ...ب خاب رفتم
بیدار ک شدم ریکاوری بودم
شکمم ماساژ دادن تو بیحسی ک‌چیز خاصی نفهمیدم
بعدم اوردنم بخش
پاهام اول سر و سنگین بود اما الان خوبم
درد بخیه ها اونقد ناچیزه که هنوز کمرم بخاطر مشتا و ماساژایی ک میگفتم بم بدن دردبیشتر درد میکنه ...
من ارزوم بود طبیعی زایمان کنم و بچمو بزارن رو سینم ...
ولی خدانخاست و من فهمیدم وااااقن همیشه اونیک میخای ب صلاحت نیس
تاالان سزارین برام جک بوده
بااینک تو همون بیمارستان دولتیی بود ک میخاس بزور طبیعیم کنه
هنوز ۱۲ ساعت نشده و ساعت ۳ باید بلند شم راه برم
ولی مطمئنم شرف داره ب اون دردایی ک کشیدم ...
من طرفدار طبیعی بودم واز ۷ لایه پارگی میترسیدم ولی خب برای بدن من و شرایط من مناسب نبود...
امیدوارم ک شما تجربه خوبی داشته باشین💙
نیلا خانوم ما ساعت ۱۳:۲۲دیقه ۲۸ آبان دنیا اومد
درحالیک مامانش ۲۰ ساعت خودشو پاره کرد😂

۲۲ پاسخ

مرسی ک تجربتو گذاشتی عزیزم...و چقدر بد ک هم درد طبیعیو کشیدی هم سز😑منم طرفدار طبیعی ام ولی میترسم از آخر درد دوتاشو بکشم:// پریودای خیلییییی دردناکی داشتم همیشه شما هم اینجوری بودی؟ میترسم زایمانم سخت باشه😢

عزیز شما کدوم شهری؟

عزیزم الان بیمارستانی؟!

الهی بگردمت

چقد سخت😢😢😢
من انگاری میترسم

منم برا همین نمیخوام طبیعی زایمان کنم چون میدونم چقد دهانه رحمم سفته با اونوتجربه سقطی که داشتم اصلا باز نمیشد
و پرییودی های وحشتناک که هرباردیه ساعت نیم درد زایمان دارم نمیخوام

عزیزم بچه چند کیلو بود؟
و اینکه کدوم شهری وکدوم بیمارستان رفتی؟

عزیزم کدوم شهری ؟کدوم بیمارستان رفتی؟

عزیزم واقعا تجربه بدی داشتی منم زایمان اولمه از طبیعی بشدت میترسم از یه طرفم کم‌خونی شدید دارم دکترم گفت سزارین اختیاری نرم

مبارکه خدا کنه منم ب سلامت فارغ بشم

مبارکه عزیزم

پاقدمش مبارک باشه براتون میشه ازحس الاتون که شکم خالی وصورتی کهدچندوقتمنطظر بودی ببینی بگی چندهفته بودی

بسلامتی عزیزم
قدمش پر از خیرو برکت باشه برای زندگیتون
💞

خداییی من سزارین بودم برام راااااحت گذشت متنفرم از طبیعی خیلی میخاد شانس داشته باشی تو طبیعی

منم بعد ۲۰ ساعت درد سز شدم هنوزم دلم نمیخواد تجربه زایمانمو بگم اینجا سخت گذشت اما شکر بچم سالم بغلمه🙂 مبارک باشه عزیزم😘

عزیزم خوش اومد🥲❤️

مرسی از اینکه تجربتو به اشتراک گذاشتی .
قدمش هم مبارک باشه براتون .
منم احتمالا ۴ اذر برم بستری شم اون موقعه میشم چهل هفته . دیگع واقعا طاقت ندارم نمیتونم . کل وجودم درده نمیتونم قدم بردارم . از این امپول فشاره هم‌میترسم . ماما همراه هم گرفتم

ای خداااا مبارکه عزیزم

خدا بهت سلامتی بده دختر گلتم خدا برات حفظ کنه
هیچ چیز راحت تر سزارین نی
بااینکه من از همون اول رفتم سزارین
به همه هم توصیه میکنم برید سزارین باورکنید ادم هیچی نمیفهمه

مبارکه عزیزم چقدر سختی کشیدی منم شکم اولم از همین میترسم 😭😭

عزیزم از خودت رضایت گرفتن برای سزا یا همسرت

بازم خداروشکرهر دوتا سالمین مبارکتون باشه 🥰

سوال های مرتبط

مامان فسقلی مامان فسقلی ۷ ماهگی
خب منم اومدم تجربه زایمانمو بگم بهتون😍
من دقیقا ۳۸هفته بودم ک تصمیم داشتم طبیعی زایمان کنم و رفتم معاینه لگن شدم ک خیلی واسم دردناک بود حالا معاینه تحریکی نبود و بعد اون لکه بینی داشتم و بخاطر درد معاینه از لحاظ روحی خیلیییی بهم ریخته شدم تا ۳ روز حالم بد بود بعد با خودم گفتم من قراره زایمان کنم ک خیلی از عوارض و نداشته باشم پس وقتی با معاینه انقد حالم بده حتما بعد زایمان بدتر میشم جوری بودم ک میگفتم من بعد زایمان خودمو میکشم ک دیگ خانوادم گفتن برو سزارین منم منتظر ی جرقه بودم سریع رفتم پیش دکتر خودم و واس فرداش وقت زایمان گرفتم و درسته عمل بود ولی خیلی استرس نداشتم و سریع وسیله هارو اماده کردیم و رفتیم بیمارستان سوند اصلا درد نداشت و یه حس بد داشت تو اتاق عمل هم هیچییی نفهمیدم فقط تهوعی ک داشتم اذیتم میکرد ولی چون ناشتا بودم فقط عوق میزدم بعدشم ک اوردنم بیرون ماساژ رحمی چندتای اولو اصلا نفهمیدم ولی دوبار ک ماساژ دادن درد داشت ولی ن اونجور ک میگفتن با ی دست اروووم ماساژ میدن بعدم ک گفتن راه برو من سعی میکردم خیلی نترسم دردناک بود ولی ب خودم میگفتم اینم میگذره پمپ دردم نداشتم فقط بدیش این بود ک بیمارستان مسکن نمیدادن دیگ خودم قایمکی رفتم ی مفنامیک خوردم و شبو خوابیدم ولی بدون مسکن یکم سخته
مامان آیلین🩷 مامان آیلین🩷 ۶ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
من از روز اول ک باردار شدم میگفتم باید طبیعی زایمان کنم و همونطور بود ک بچم سفالیک بود و لگنمم برای زایمان طبیعی خوب بود روز جمعه با درد از خواب بیدار شدم فهمیدم دردام مث دردای قبلا نیست زیر شکمم درد داشتم بیدار شدم رفتم دوش گرفتم وقتی از حموم اومدم بیرون ترشح خونی ازم اومد مطمئن شدم دیگه باید برم بیمارستان ساعت ۳بعدازظهر بود ک رفتم بیمارستان وقتی معاینه داخلی کردن گفتن دردت درد زایمان ولی فعلا دو سانت رحمت بازه برو بگرد راه برو دو ساعت دیگه بیا منم رفتم بعد دو ساعت ک اومدم هنوز دو سانت بودم و دردام شدیدتر میشدن فاصله بین دردام هم کم تر میشد ولی هربار معاینه میشدم فقط دو سانت بودم اخرش دیگه به گریه افتادم من درد شدید داشتم ولی اینا میگفتن ما با این دردا بستری نمی‌کنیم حداقل باید ۴یا۵سانت رحمت باز بشه ک بستریت کنیم خلاصه ساعت ۱۱ شب بود ک با درد زیاد رفتم واسه معاینه گفت تازه رحمت ۳ سانت باز شده گفت برو بگردم رفتم دو ساعت دیگه گشتم وقتی اومدم هنوزم سه سانت بود با درد های شدیدتر بلاخره ساعت ۳شب یکی از ماماها گفت من معاینه تحریکی میکنم تا ۳ سانتت حداقل یشه ۴سانت ک بستری بشی بعد معاینه تحریکی شدم ۴ سانت کیسه آبمم پاره کرد و لباس تنم کردم رفتم تو یکی از اتاق های زایمان از ساعت ۴تا ۶ صبح همون ۴سانت بودم بعد ساعت ۶با معاینه های تحریکی شدم ۷سانت دیگه از درد زیاد به هیچ جا بند نبودم اینقد حالم بد بود ن میتونستم بشینم ن پاشم ن دراز بکشم فقط همه جا رو چنگ مینداختم
مامان رادمانم مامان رادمانم ۱ ماهگی
منم شوهرمو دوباره دنیا آوردم😜😂
تجربه خاصی ندارم ک بگم ولی صبح ساعت ۶ ک گفته بودن بیا بیمارستان تا پرونده تشکیل دادم و کارام رو کردن ۷ و نیم اینا شد بعد دیگ علاف شدم شدم تا ۱۲ظهر دکتر عملم کرد جلسه داشت شانس من
۱۲ و نیم هم بچم بدنیا اومد و یه نیم ساعتی بیهوش بودم وقتی ب هوش اومدم اصن گیج و منگ بودم و خیلی درد داشتم هی میومد برام مسکن میزد و شکمم ماساژ داشت ولی اونطور ک میترسیدم درد نداشت کم فشار میداد بیشتر می‌گفت خودت زور بزن ک هرچی خون هس بیاد بیرون
سوند هم برام نداشتن دکترم قبول نداره لگن برام گذاشتن وقتی هوش اومدم
دفعه اول ک بلند شدم راه رفتم برام سخت بود ولی کم کم هی دارم بهتر میشم و با این ک هنوز تو بلند شدن بخیه هام درد میگیره صد بار دیگ هم برگردم ب عقب سزارین رو انتخاب میکنم
چون این درد شدیدی ک تو طبیعی آدم می‌کشه و ب مرگ میرسع ب پای درد سزارین نمی‌رسه و آیا آدم کی دردش بگیره و کلی استرس
ایشالا همه زایمان خوبی رو تجربه کنید
بهمم گفت اب کمپوت بخور فقط میخواستم انجیر بخورم گفت دل‌پیچه میشی و آب سیب هم گفت یبوست میشی ولی من تاانحیر نخورم می‌دونم شکمم کار نمیکنه نمیدونم یواشکی بخورم یا ن
مامان دلانا 🍓🩷 مامان دلانا 🍓🩷 ۱ ماهگی
پارت پنجم
مامانم گفت از اول چرا عمل نکردین من چهار ساعت و نیم فقط داشتم درد می‌کشیدم تو اتاق عمل ک رسیدم جوری بود ک ببخشید انگار داشت مدفوعم میومد همونجا هم باهم می‌گفت سر بچه دیده میشه و من ک داشتم میمردم
یهو دیدم ی پرده آبی کشیدن و بیهوشم کردن و هیچی نفهمیدم و دخترم ساعت ۸:۱۶دنیا اومد ۱۴۰۴/۸/۱۴
و ساعت ۹بود ک خودم ب هوش اومدم
خیلی تجربه ای بدی بود برای اول اون همه درد بکشی دهانت رحمت فول باشه و در آخر سزارینت کنن
پیشنهاد میکنم تخت هیچ شرایطی بیمارستان امام رضا نرید چون ی عده دانشجو ک از هیچی سر در نمیارن میان بالا سرت و فقط اذیتت میکنن و هیچی براشون مهم نیست
چون من مطمئنم بیمارستان دیگه ای رفته بودم صددذرصد طبیعی زایمان میکردم
نظر من اینه زایمان طبیعی خیلی خیلی خوبه و همچین همونجا تموم میشه ولی سزارین بعدش دهنت سرویسه
امیدوارم هر نوع زایمانی ب صلاحتونه همون بشه و دکترای خوب و باتجربه بالاسرتون بیاین و ب سلامتی نینی های کوچولو رو بغل بگیرین🤗😍
مامان آراز مامان آراز ۷ ماهگی
سلام دوستان میخوام تجربه خودم برا زایمان طبیعی بگم ب صورت خلاصه ۰۰۰من از اول بارداری انتخابم سزارین بوو د اصلا ب طبیعی فک نمیکردم همه تلاشم میکردم واسه سزارین ۳۷ هفته ۲ روز م بود همینجوری گفتم برم بیمارستان ببینم قبول میکنن برا سزارین اختیاری رفتم وقتی فشارم گرفت گفت یکم بالاس بعد تست آمینو شور گرفت جوابش مثبت بود بعد اومد معاینه م کرد گفت ۲ ثانت باز هستی زود برو آماده شو برا زایمان من گفتم میخوام سزارین کنم گفتن باشه ۰ بعد منو بردن زایشگاه دیگ شروع کردن معاینه هر نیم ساعت میگفتم معاینه نکنین من سزارین میخوام گفتن نمیشه از شب شروع کردن معاینه ک ساعت ۸صب بود ک دردام شروع شد دهانه رحمم با آمپول فشار همینجور باز می‌شد ک وقتی رسید ب ۱۰ دوتا زور ک زدم نی نی اومد ساعت ۱۰ و ۲۰ دقیقه کلا ۲ ساعت من درد کشیدم وقتی بچه ب دنیا اومد انگار ن انگار درد کشیدم ۰ میخواستم بگم ک با این ک اصلا اصلا ب طبیعی فکر نمیکردم و ی ترسی از طبیعی داشتم ۰ کلا از زایمانم راضی هستم ۰ گفتم تجربه م بگم ک طبیعی اونقدر ها هم ترس نداره ۰بیمارستان هرکس سزارین کرده بود ب من می‌گفت خوشحال ب حالت ک طبیعی آوردی ۰۰ ایشالا شما هم زایمان خوبی داشته باشین
پسر منم ²/²ب دنیا اومد 🥰
مامان آیلا مامان آیلا روزهای ابتدایی تولد
ادامه تجربه زایمان
ی دفعه احساس کردم پوست شکمم رو میکشن گفتم بی حس نشده گفتن بی حسه ولی احساس کشیدگی و اینا داری فقط درد نداری چن دقیقه بعد احساس تهوع داشتم ک گفتم بهم دارو زدن چن دقیقه بعد صدای گریه بچه م اومد بهم گفتن مبارکه و.. عمل تموم شد از این تخت انتقالم دادن ب ی تخت دیگه ک برم بخش خیلی لرز داشتم برام بخاری برقی گذاشتن بالا سرم بچه م رو نشونم دادن ک گفتن ی ساعت میبرن دستگاه ک تنفسش بهتر بشه از مدفوعش هم خورده بود ک کاری کردن بالا آورد
بردنم بخش ی ساعت بعد دخترم رو دادن شب اول خیلی درد داشتم مثل زایمان طبیعی بعد چن ساعت بهتر شدم گفتن تا ۱۲ ساعت ن تکون بخور ن چیزی بخور بعد ۱۲ ساعت مایعات خوردم و پاشدم راه رفتم موقع کشیدن سوند باز نفس عمیق زیاد درد نداره
سعی کردم کامل توضیح بدم ک سوالات بعضی از عزیزان برطرف بشه حقیقتا من خودم خیلی از اینارو نمیدونستم
امیدوارم راحت زایمان کنین و ب سلامت نی نی هاتون رو بغل کنین
سوالی بود در خدمتم
مامان مهدی مامان مهدی ۵ ماهگی
سلام مامانا خواستم از تجربه زایمانم براتون بگم
چند روزی بود درد داشتم زیر دلم کمرم پاهام و خوب نمیشد ۷ تیر رفتم بیمارستان بعد از معاینه گفت دهانه رحمت بستس و اصلا باز نشده و دردایی که داری ماه درده ، دکتر بخش اومد و به سونوهام نگاه کرد نزدیک یک ماه بود ک سونو نرفته بودم برام سونو نوشت و گفت ک همون روز حتما انجام بدم و ببرم بهش نشون بدم رفتم سونو رو انجام دادم و بردم بیمارستان دکتر گفت که رشد دور شکم بچه کمه و باید بستری شم ک فردا با آمپول فشار زایمان کنم ، ۷ تیر بستری شدم و گفتن باید بهت سونو سرویکال وصل کنیم که دهانه رحمت نرم شه ، قبل اینکه سوندو بهم وصل کنن اومدن دستگاه معاینه ک شبیه قیچیه رو گذاشتن و من با دردش مردم و زنده شدم و سوندو وصل کردن ، بعد دیگ انقد درد کشیدم نزاشتم بهم دست بزنن گفتم من میخام مرخص شم منو مرخص کنید ، بالاخره صبح شد و ب دکترم زنگ زدم گفتم تروخدا خودتو برسون من نمیتونم طبیعی زایمان کنم اونم گفت تا قبل ۱۲ قزوین باش بیمارستان مهرگان عملت میکنم ، خلاصه ب هر سختی ای بود ساعت ۹ و نیم از بیمارستان مرخص شدم و رفتیم قزوین ساعت ۱۱ و نیم رسیدیم بیمارستان و کارامو انجام دادن ساعت ۱۲ رفتم اتاق عمل و ۱۲ و رب بچم ب دنیا اومد
مامان مامان اوا مامان مامان اوا ۴ ماهگی
تجربه زایمان دوم
سلام خانوما من طبق آخرین سنو ک رفتم ۴۰ هفته گف آب دورجنین کم شده و منم تاشب کارامو کردم حمام رفتم راهی بیمارستان ۱۷شهریور شدم اونجا هم منو بستری کردن ۱۰ شب بستری شدم اول قرص زیرزبونی دادن بعد ساعت ۳ شب آمپول فشار زدن من دردام کم کم شروع شد ولی دهانه رحمم همچنان ۱ فینگر بود تا ساعت ۷ صبح ک شدم ۴ سانت و ماماهمراهم اومد خانم عادله حسینی بود برخورد خوبی داشت و مهربون بود خلاصه اومدن بهم بی دردی تو رگی زدن ک دردام واقعا از ۱۰۰ شد ۲۰ و شروع کردم ب ورزش ک یهو ضربان قلب دخترم پایین اومد و دیگه دوز دوم بی دردی نزدن گفتن خطرناکه.خلاصه ساعت ۹نیم بود ک دردام اوج گرفته بود و کم کم زور بهم میومد و معاینه ک کردن دیدن سر بچه دیده میشه خیییلی زورای وحشتناکی بود البته ک خدا کمک میکنه سریع اومدم پایین از تخت جوری بود ک دستم جلوم گرفته بودم و میگفتم نمیرم الان میفته بزور بردنم رو تخت زایمان و اونجا زور زدنام شروع شد با دوتا زور ساعت ۱۰ هدیه آسمونی خدا رو گزاشتن بغلم و من اون لحظه فقط خداروشکر میکردم.بعدم ک بخیه و فشار دادن های شکم شروع شد ولی می ارزید ب داشتنش.
مامان نون خامه ای🩷🧁 مامان نون خامه ای🩷🧁 ۵ ماهگی
پارت دوم داستان زایمان
و من دیگ واقعا استرس گرفته بودم و ضربان قلب بچه هم رفته بود بالا تا و خب برای بچه دارو و اینا تو سرم ب من زدن ک بهتر شد ولی خودم هنوز سردرد و اینا رو داشتم ک دکتر اومد گفت این دوز آخر ضد سردرد تو سرم رو بگیر اگر بهتر نشی باید اورژانسی ببریمت سزارین و من دیگ از نظر زایمانم خیالم راحت شد و این رو بگم ک واقعا از طبیعی ترسیده بودم و خوف ورم داشته بود ک این شرایط رو بدتر کرده بود..
سرم سردردم هنوز کامل تخلیه نشده بود ک ماما ها اومدن و برام سوند وصل کردن و من رو برا اتاق عمل آماده کردن و با همون تخت چون سردرد داشتم من رو منتقل کردن اتاق عمل رفتم داخل اتاق عمل ی اتاق گرم بود ک پرسنل داشتن لوازم عمل رو آماده میکردن و منم گفتم نگاه ب لوازم نکنم ک بترسم ولی خب واقعا ی حس بیخیال نسبت ب خودم داشتم اما نگران بچه بودم چون سن بارداری من ۳۶ هفته و ۶ روز بود و داشتم زایمان میکردم دکتر اسپاینال اومد و من رو سرگرم کرد و کمرم رو سِر کرد و یهو پاهام داغ شد و بی حس شده م همش قرآن میخوندمو دعا میکردم ک یهو گفتن مبارک باشه دختر نازت بدنیا اومد و از بالا پرده نشونم دادن منم گریه کردم حسابی..بردنش وضعیتش رو چک کنن ک من همش خبر گرفتم و میگفتن خداروشکر کامل و سالم هست و بعد آوردن گذاشتن رو صورتم و حسابی بوسش کردم