مامانا سلام👋
من و جاریم و مادرشوهرم تو به ساختمونیم ولی واحد هامون فرق داره....جاری من از من ۱۰ سال بزرگتره و ۲ تا بچه دارا یکی دوم میخونه یکی ۹ ماه از رستا کوچیک تره (وقتی من باردار شدم رفت بچه دار بشه خودش به مادرشوهرم گفته بود)
ما اول با هم هیچ مشکلی نداشتیم تا وقتی که بچه ی دومش به دنیا اومد اوایل باهم بازی میکردن بچه ها ولی حدودا یه سالی هست که بچه هاش تیم میشن دختر من و اذیت میکنن هر مدل که بگی
مثلا بزرگه کفش و دمپایی های دخترمو میاد برمیداره قایم میکنه...کوچیکه رو یادش میدن به دخترم فحش میده یا میزنتش دختر منم اصلا بچه ای نیس که بزنه یا حرف بد بزنه واسه همین گریه میکنه و عصبانی میشه
تقریبا سه ماه پیش بزرگه دست دخترمو گذاشت لای آهن تاب بازی داخل حیاط ناخنش خون اومد از اونموقع همسرم صداشو انداخت پس کلش و بحث کردیم ....الان ما با اونا حرف نمیزنیم و مادرشوهرم ابنا هم تو بحث حق رو به اونا دادن 😐💔
ما قبلتر ها هم شاید ۱۰ روز یه بار میرفتیم بالا بخاطر بچه ها ....اونا صبح بیدار میشن میرن خونه ی مادرشوهرم شب موقع خاب میان
ما هم میریم دخترم اذیت میشه
الان که ۳ ماهی هست نمیریم یه بارم مادرشوهرپ نگفته چرا نمیاین و فلان
الانم مادرشوهرم رفته مشهد واسه پدرشوهرم غذا درست کرده بودم بردم بزارم رو گاز دیدم بازم اونجاس 😐😐😐
منم دلم میخاد برم چیکار کنم اخه

۱۵ پاسخ

بنظرمن کلا اهمیت نده ب هیچکدومشون انگارک وجودندارن حتی پدرشوهرمادرشوهرت خودت خوش باش باشوهرت بچت بریدبیرون پارک وقت بگذرونه اغصابت راحته بخدا خانواده شوهرهیچی نیستن خداروشکرکن شوهرت ازخداشع نری توهم استفاده کن نرو وقتی طرف اون یکیا روگرفتن هرچی بی اهمیت کنی تحویل نگیری عزیزترمیشی

توام هر موقع دلت تنگ میشع شام دعوت کن مادرشوهرت و پدر شوهرت و شب نشینی کنید خوش باشید برا خودتون بذار گمشه جاری آدم نیس ک کلا محلش نده ی جوری آدم حسابش نکن خردش کن

توچقدرمنی منم هرچقدرخوبی کنم به خونواده شوهرم انگارنه انگارجاریم بهشون رونمیده اصلا اونوبیشترازمن دوسدارن بچه هاشوبیشترازبچه های من دوسدارن شوهرشوبیشترازشوهرمن دوسدارن الان چن وقتیه که باعم حرفشون شده همش مادرشوهرم میادخونه مااززبون اوناحرف میرنه دلتنگشون شدم دلم بچه هاشومیخوادازاین حرفاانقدربدم میادا

عزیزم اصلااهمیت نده اینجورآدمااگه خودت برای خودت احترام قاعل نباشی اوناهم سواستفاده میکنن توهم خوتوبگیر فقط درحدسلام علیک توهم نرو خیلی اهمیتشون نده تابه خودشون بیادبعضی لایق احترام ومحبت نیستن مثل خودشون رفتارکن باشوهروبچه ت خوش باش برین بیرون بچه ت ببربگردون به اوناعادتشون نده دردسرشم کمتره بخدا

من و مادرشوهرم تو یه ساختمانیم من اصلا نمیرم
شاید دو هفته یبار
بچه ها هم برن من میرم دم در میارمشون تو نمیرم

مریضی؟چرادنبال دردسری؟همون بهترکه بااینحورآدماقطع رابطه میکنید.وقتی براتون ارزش قائل نیستن چراخودتونوبی ارزش میکنید؟

خوبه مال تو جاریته جرات داریو چیزی بگید مال من زووود مادرشوهر و پدرش شوهرم قهر میکنن

بخدا جرات ندارم اسباب بازی یا لباس برای پسرم بخرم پدر شوهرم دعوام میکنە میگە نباید هیچی براش بخری پسرمام میخواد بخدا نمیشە هربارم برای اون بخرم خصوصا این دو سه سال قبل اصلا وضعمون خوب نبود

منم چنین مشکلی رو دارم بخدا خیلی عذاب آوره من بچه مادرشوهرم هشت ماهی از بچه ی من بزرگتر هست انگار دیونست دست بزن داره به شدت از اون کوچیکی حسوده بخدا بچه من تا الان یبارم حسودی نکرده همیشه کارش جیغ و داد و فحش رکیک یادش دادن
من و شوهرم هرچی میگم درست نیست بهشون فحش ندید و... گوش نمیدن بعد میان پایین دوتاشون باهم بازی میکنن پسرم اسباب بازی هاشو بهش میده سه ساعت با هم بدون دعوا بازی میکنن ولی خدا نکنه پسرم بره بالا همون دقیقه اول دعواست و بچمو میزنه هیچ وقت اسباب بازیشو نمیده به پسرم و مادرشوهرم هم همیشه میگن مال خودشه تو برو اسباب بازی خودتو بیار یعنی هیچ وقت نمیشه پسرم بره بالا و نزنتش هرچیم بگی میگن بچن چکارش کنم میگم بابا چهار سالشه بخدا همه چیو میدونن ولی گوش نمیدن منم مجبور شدم به بچم گفتم تو هم بزن و دیگه صدای گریه تو نشنوم خدایی تاثیر داشت 😅
هر ما یبارم باید ریکاوریش کنم بچشونو که اومد پایین یکم دعواش میکنم دیگه یه مدت جرات نمیکنه بچمو بزنه 😁

چقد سخت خدا فقط جواب اینجور ادمارو بده

ببین من هرچقدربامادرشوهرم دعواکنم ناحقم باشم یااون بازم قهرنمیکنیم

والا خداروشکر کن که مجبور نیستی هروز بری خونشون. دوری و دوستی والاا. با جاری که قطع رابطه کن حسود عوضی

چقد منی تو .جاریه منم جلوتراز من باید اونجا باشه .

من با مادر شوهرم تو ی کوچه ایم جاری هم ندارم ولی اونقدر دیر به دیر میرم خودش نمیگه بیا منم نمیرم بیخیال بابا هرچی کمتر بری حرف و ناراحتی کمتره

دوری و دوستی.
اگه شوهرت کاری نداره و راضیه ازینکع نمیرید .
توهم پس نرو .

سوال های مرتبط

مامان عروسکِ من مامان عروسکِ من ۴ سالگی
بیدارید دخترا یسوال ذهنمو مشغول کرده
ما پایین خونمون پارکه و دخترمو اکثرا میبرم پارک حالا یه دختر هست از دختر من بزرگتره و اینجور ک چن نفر میشناسنش تو بچگی تشنج میکنه و الان متوجه نمیشه و هر یکساعت قرص میخوره.. حالا این دختر بچه رو پدرش هر روز میاره پارک و هروقتم میان پدره یا میشینه رو صندلی مشغول گوشیه یا حرف زدن با دیگران.... دختر من تو پارک بازی میکنه با دوستاش این بچه هم میره بازی میکنه باهاشون بحدیکه بچه ها نمیخان با این دختربچه بازی کنن میگن اذیتمون میکنه اما من میگم اشکال نداره بازی کنین باهم.. چن بار خودم دیدم دختر منو از سرسره هل داد و بهش تذکر دادم.. دیروز دخترم داشت با دوستاش مامان بازی می‌کرد و چمن ها رو می‌کندن مثلا غذا درست میکنن این بچه درکنار بازی با اینا رفت همشو لگد زد و چمنها رو پخش زمین کرد دختر منم میخاست حمله کنه بچه رو بزنه ک اجازه ندادم و دخترم جیغ میزد.. دوباره دخترم رو سرسره بود اومد گفت مامان این دختره دماغمو زد منم ب دختره در حالیکه باباش میدید گفتم برا چی میزنی؟ نباید بچه ها رو بزنی و ب دخترم و دوستاش گفتم خب جدا بازی کنید و باهاش بازی نکنید پدره اومد ب دخترش گفت زدی؟ اون گفت نه در حالیکه دختره من اصلادروغ نمیگه و پدره گفت دخترم حالیش نمیشه و فلان و نزده. در حالیکه روزای قبل بچه های دیگه میرفتن پیش بابای دختره و شکایت میکردن👇👇
مامان معجزه زندگیم مامان معجزه زندگیم ۴ سالگی
سوال: سلام خانوما دلم خون شده از دست پسرم هر روز میگه بریم پارک با دوستام بازی کنم منم میبرمش ولی متاسفانه هر روز یا کتک میخوره یا حلش میدن همش باید بیوفتم دنبالش از کت و کول افتادم امروزم دوباره همین اوضاع بود آخر سر همین قضیه با یه خانومی دعوام شد تمام انرژیم گرفته شد دارم بهش میگم جلو بچت بگیر بچمو حل نده اگه افتاد طوریش شد من چیکار کنم دختر سه برابر سن بچمو داشت در اومده به بچش میگه مامان خوب کاری کردی هر کی زد تو هم بزنش اصلن تعجب کردم گفتم خانم پسر من کوچیکه زورش به بچه ی شما نمیرسه که بخواد بزنتش در ضمن من اصلن به هیچ وجه یادش ندادم به کسی بزنه یا حتی تلافی کنه . پسرم خیلی بچه ها رو دوست داره ولی اونا اینجوری موندم فردا پس فردا تو جامعه چیکار کنه با این اوضاع خیلی غصم گرفته . نه از سری قبل که خانومه اومد معذرت خواهی کرد نه از این خانوم که اینجوری رفتار کرد به خدا آدم میمونه چی بگه . به من میگ چرا پشت سر بچت راه افتادی برو تو هم مث ما تو چمنا بشین . بنظرتون با این جور آدما چجوری باید برخورد کرد مگه من میتونم اینقدر بیخیال باشم بشینم بقیه بهش آسب بزنن منم چیزی نگم بچه ی من فقط سه سالشه خودش نمیتونه از خودش دفاع کنه . خلاصه خیلی حالم گرفته شد
ه
مامان نازگل مامان نازگل ۳ سالگی
,,, سلام مامانای عزیز میشه منو مشاوره بدین چکار کنم ؟من یه دختر سه و نیم ساله اوتیسمی دارم که راه نمیره حرف نمیزنه هیچ کاری نمیکنه اشاره اینا هم نمیکنه که خواستشو بگه من باید حدس بزنم چی میخواد و اینکه بخاطر شرایطش بی قراره جیغ میزنه منو خودشو میزنه بیشتر اوقات اینطوریه و تو مکان های شلوغ شدتش زیاد میشه خب ،بعد اینکه بعداز ماه صفر عروسی جاریم هست من نمی‌دونم باید با این بچه چکار کنم چون می‌دونم خعلی اذیت میشه و هم اذیت می‌کنه همش تو بغلم هست پیش کسی دیگه یا بغل کسی دیگه هم نمیره با این اخلاق و اوضاعش خعلی سختمه برم هم اینکه از لحاظ مالیم اوکی نیستم اصلا بالاخره خرج داره خعلی ازینطرف اگه نرم خانواده شوهرم ناراحت میشن مخصوصا مادرشوهرم خعلی انتظار داره حتما بیایم یبار به گوششون زدم دخترم اذیت می‌کنه میگه خودم میگرمش تو بیا نیایی زشته مردم چی بگم و فلانو بهمان درحالیکه همه می‌دونن دخترم چه شرایطی داره و چقدر اذیت می‌کنه و اینکه تو جاهای شلوغ بدترم میشه لجباز میشه یکسره میزنه منو تو بغل کسی هم نمیره بره هم میزنه اونا رو الان من چکار کنم موندم بخدااا خدا هیچ کسیو با مریضی بچش امتحان نکنه راهنمایی کنید
مامان فندق مامان فندق ۴ سالگی
سلام عصرتون بخیر باشه خانما
خواستم موضوعی بگم من تو شهر غریب زندگی میکنم و یه دختر دارم و هیچ کدوم از خونواده هامون پیشمون نیستن فقط چندتایی آشنا و فامیل هستن که اونا هم از ما دورن و ماهی دوماهی همو ببینیم، زمانی که دخترم نوزاد بود بچه های همسایه هی میومدن به بهانه بازی با دخترم اذیتم میکردن و هیچ کدوم مامانشون دنبالشون نمیومد من چندباری چیزی نگفتم ولی دیدم دارن پرو میشن به مامانشون گفتم و دیگه نیومدن الانم دخترم بزرگ شده و عادت به خونه داره اگر رو بدم بهشون بازم میان یعنی جوری هستن که پیله کنن ول کن نیستن منم رابطه م رو باهاشون محدود کردم در حد سلام و علیک تا نیان شوهرم میگه انگار دوس نداری کسی باهات رفت و آمد کنه گفتم من رفت و آمد اصولی دوس دارم اونا مثل من نیستن که یه روز اومدن خونه من فردا نذارن بچشون بیاد بی خیالن میفرستن خونه من میرن دور کارشون بچشون مدیریت نمیکنن بگن امروز رفتی بسه دیگه چند روز بعد برو دیگه بیان ول کنم نیستن او روز باز یکیشون اومد مامانش به زور بردش بعد زنه جلو خودم میگه بیا بریم بریم باز عصر بیا مگه خونه من مهد کودک منم آسایش میخوام یعنی کارم اشتباهه باید اجازه بدم بیان شوهرم میگه خیلی سخت میگیری
مامان دردونه مامان دردونه ۴ سالگی
تا قبل بچه دار شدنم همیشه وقتی می‌دیدم بزرگترها سر دعوای بچها تو پارک یا جایی دعوا می‌کنند میگفتم با خودم ببین بچه ها بی عقلند بزرگتراشون بی عقل تر. تا چند روز پیش تو پارک دخترم تو پارک داشت تو شن با نوک کفشش لگد میزد می‌رفت (دخترم تا حالا حتی یه بارم بچه ای نزده و عاشق بچهاست) از قضا کون بچه یه خانم نزدیک لگد دخترم بود و من دیدم که پاش از کنارش رد شد (دختره خوابیده بود تو شن). خانمه فک کرد دخترم زده و دوید سمت دخترم مثل (سگ)بعله سگه که حمله می‌کنه واسه یه بچه به سن دختر من🙂 بازوی دخترم کشید چرا دخترم زدی؟ حالا دخترش ریلکس نشسته بودا
منم بحث کردم با زنه که حق نداشتی دست به بچه من بزنی(کنترل کردم خودمو وگرنه حقش یه سیلی آبدار بود) تا دستش با دست بچه مردوم نخوره
حالا میفهمم عامل خیلی از دعواها همین بزرگترای بیشعور هستن که زودتر از عکس العمل بچشون میپرن وسط .
من خودم بارها دخترم کتک خورده و گریه کرده حتی خودم دخالت ندادم و بعداً دفاع کردن یاد دادم اگه کسی زد دفاع کنه از خودش
اینارو گفتم اگه کسی شخصیتش دور از جون همه شماها مثل این خانمه هست خودش تغییر بده چون دعواهای بدی دیدم شده و میشه