من دعا گوش کنم اینطوری ارومتر میشم.. یکیو فرستاد رفت گوشیمو اوردن خلاصه کههه فشارو رسوندن ۱۳ ووووو آمپول بیحسی زده شد😵‍💫 درد خاصی نداشت واقعاا حتی از نیش زنبور هم دردش کمتر بود
بعدش سریع منو خوابوندن و پاهام‌گرم شد😅
پرده سبز جلوم‌کشیدن و اینجا باز فشارم رف ۱۴😅🤦‍♀️
گفتم قفسه سینم انگار داره سنگین میشه.... تکنسینی که بالا سرم بود تا شرایطم رو چک کنه سرمو به سمت راست کج کرد و یه لوله اکسیژن گذاشت نزدیکم که بهتر کرد حالمو ....
من خیییلی میترسیدم بیحس نشم و درد بریده شدن رو حس کنم 😅 به دکتر گفتم قبلش تست میکنین بیحس شدم دیگه نههه؟؟
گف مگه الا حس داری ؟ حالا همون موقع پرستار داشت رو پاهام و شکمم با پنبه بتادین میکشید ... حس خاصی نداشتم فقط ضربشو متوجه میشدم و گفتم بهش اینو بعد گف خب یه کاری میکنیم
تو از ۱۰۰ شروع کن معکوس دوتا دوتا بشمر هررر موقع استرست کمتر شد بگو من شروع کنم😂 من ساده هم شروع کردم شمردن😂 نزدیکای ۸۰ بودم که همون تکنسین بالا سرم گف بهتری الان ؟ دکتر اینا منتظرن تو اروم شی شروع کننا..!..
حالا من متوجه شده بودم که دکتر کارشو شروع کرده چون تکون خوردنای بدنم رو حس میکردم ولی دردی نبود😅😅
گفتم باشه حالااا دکتر که شروع کردههه ولی خب بعله من بهترم😁😁
دکتر اینجام باهام شوخی کرد و خندید و یکم بعد صدای گریه اومد و من تقریبا یه دور کامل اط ۱۰۰ معکوس شمردم و اونجا همهههه نگرانیهام‌ریخت و تمووووم.....🥲🥲🥲 همین که سالم بود و صدای گریش میومد کافی بود تا دیگه به هیچی فکر نکنم

۱۰ پاسخ

انشاالله که خدا برات حفظش کنه 🥰🌹
و قلب قشنگ کوچولوش همیشه برات بتپه🌹

دکتر محسنیان بامنم موقع عمل خیلی شوخی می‌کرد
سوال هم میپرسید ک اسمش چیه
چون روز تولد دکتر هم بود میگف خیلی خوش شانسه روز تولدم داره بدنیا میاد
وسط حرف زدناش بامن یهو صدای گریه پسرم اومده بود

خدارو شکر 😍

الهی عزیزززززم خدارشکر که حال خودت و بچت خوبه قدمش پر خیر برکت باشه برات عزیزم😍
ممنون که تجربتو با ما در میون گذاشتی💋

خداروشکر که نی نی سالمه و دلت آروم شده بود ،انشالله همیشه هردوتون تندرست و شاد باشین 😍😍

دکترت کی بود؟ کدوم بیمارستان زایمان کردی؟

منم از طبیعی به سزارین اورژانسی رسیده بودم😅

چ دکتر مهربونی والا اینجا که از ادم طلب دارن

خدارو شکر انشالله همه ی مامانای بار داربه سلامت زایمان کنن واقعا خیلی سخته هر لحظه استرس داشتن

با خوندن خط آخر دلم یه جوری شد کاش زودتر برا منم سالم به دنیا بیاد🥹

سوال های مرتبط

مامان نیلای و نلین مامان نیلای و نلین ۳ ماهگی
پارت سوم
من گفتم که نمیتونم تکون بدم باشه ای گفت دو تا کیسه سنگین رو پاهام گذاشت و پارچه رو جلوم بست جوری که خودم و نبینم دست هام رو به تخت بست تا عمل رو سخت نکنم چون اکسیژنم افت کرده بود از استرس اکسیژن رو روی دماغم قرار داد و فشارم رو چک کردم یک سرم دیگه وصل کرد و شکمم رو کامل با بتادین تمیز کرد و محل برش رو ضد عفونی کرد شکمم رو به حالت مور مور حس میکردم و در این حین هیلی خفیف حالت تهوع و تنگی نفس داشتم به پرستار گفتم و گفت نگران نباش هر وقت حالت بهم خورد بالا بیار حساسیت نشون داد بدنم به بی حسی و شروع کرد به خارش صورت به شدت یخارید ولی چون دستام بسته بود کاری نمیتونستم بکنم دکتر اومد بعد کلی شوخی کارشو شروع کرد حس مور مور شکمم از بین رفت و هیچی حس نمکردم انگار که کلا با من کاری ندارن فقط تکون میخوردم بعد حس حالت تهوع کامل از بین رفت و من به شدت خوابم گرفت فشارم رو چک کردن روی ۱۹ بود من هیچی نمیخواستم فقط یه خواب انقدد می‌میچسبید عجیب خوابم می اومد
ادامه پارت بعدی
مامان دونه انار مامان دونه انار ۵ ماهگی
تجربه من از زایمان (قسمت چهارم)
تقریبا داشت گریه‌م می‌گرفت ولی میدونستم چاره دیگه ای ندارم چون عمل‌م اورژانسی بود و فرصت هیچ کاری نبود. بازم خدا رو شکر چون موبایل همراهم بود تونسته بودم قبل از عمل همسرم رو با خبر کنم.
روی تخت دراز کشیدم و دستگاه های ثبت علائم حیاتی رو بهم وصل کردن.. بعدشم دکتر بیهوشی اومد و بهم گفت بشینم تا کمرم رو با بتادین شستشو بدن و بعد آمپول رو بزنن. آمپول رو که فرو کرد داخل خیلیییی دردم اومد😫 و یه لحظه تکون خوردم. دکتر گفت کمرم رو صاف کنم و اصلا تکون نخورم وگرنه کار خراب میشه. استرس زیادی داشتم و خیلی لحظات سختی بود، چندین بار آمپول رو داخل کمرم فرو کرد و تکون داد تا بالاخره جای درستش رو پیدا کرد و آمپول رو تزریق کرد. بعد هم بلافاصله با یه حرکت سریع من رو خوابوندن. پاهام داشت داغ میشد و حس عجیبی داشت. برام توضیح دادن که اول داغ میشه بعد کم کم بی‌حس میشه
چند لحظه که گذشت گفتن پات رو بیار بالا... ولی من هر کاری کردم نتونستم. گفتم نمیتونم. پاهام کامل بی‌حس شده بود. بعدش هم شکمم رو با بتادین کامل خیس کردن و کم کم شکمم هم تا قفسه سینه بی‌حس شد.
بدنم شروع به لرزیدن کرد ولی سردم نبود
حالت تهوع و درد معده‌ی خیلی بدی اومد سراغم
ادامه دارد...
مامان هامین 👶💙 مامان هامین 👶💙 ۶ ماهگی
*پارت چهارم*


من درحالی که دنبال دکترم میگشتم یه دکتر مرد که دکتر بیهوشی بود اومد به پشتم بتادین بزنه که آمپول بی حسی بهم بزنه اونجا بیشتر از خود عملم استرس و ترس داشتم نمیدونستم چجوریه فقط میدونستم یه آمپول نازک بلنده 🥺

بعد دوتا دکتر زن کنارم بودن گفتم میشه دستتونو بگیرم اونا هم دادن و بعد گفتن شونه هاتو به جلو خم کن و خودتو شل کن..
منم همینکار کردم بعد یهو یه سوزش ریز تو کمرم حس کردم که سریع هم تموم شد...

بعد اون دوتا خانوم آروم منو به عقب خوابوندن و جلوم یه پرده نازک کشیدن منم منتظر بودم که بی حس بشم ولی هنوز حس داشتم..
میگفتم من بی حس نشدما...
و همچنان دنبال دکترم میگشتم..
آخر گفتم بگید دکترم بیاد، پس چرا دکترم نمیاد..!! 😆😒

گفتن پاهات آروم آروم داغ میشه، ولی فقط کف پام یکم حس میکردم داغیو..

یکم گذشت گفتم من هنوز بی حس نشدمااا زانو به بالام هنوز حس داره..
گفتن یه ربع ممکنه طول بکشه!!
بعد پاهامو باز کردن و سوند برام گذاشتن که هیچی نفهمیدم ولی جلو کلی مرد پاهام لخت باز بود!!🤣🤣🥴
یعنی مردممم از خجالت...

بعد یهو دکترمو بالا سرم دیدم اومد با ارامش و مهربونی، سلام احوال پرسی کرد..
منم بالاخره خیالم راحت شد که اومد..
ولی من همچنان یکم تو شکمم حس داشتم..
گفتم دکتر شکمم هنوز حس داره شروع نکنیااااا🤣
گفتن صبر کن دیگه شش ماهه بدنیا اومدی..
منم این حین هی سعی می‌کردم پاهامو بلند کنم ببینم واقعا بی حسم یا نه...

که دیگه دکتر شروع کرد به شکم و پاهام بتادین زدن و اونجا دیگه کامل یهو داغ و بی حس شدم...
مامان امیرعلی مامان امیرعلی ۲ ماهگی
پارت دوم و ادامه
چون من اورژانسی شدم شانس من دکترم شب قبل کشیک بود جای دیگه منم کارهامو برای این بیمارستان هماهنگ کرده بودم که دیگه اورژانسی شدم دکترم ساعت ده اومد ، گف انقباض شدید داری ساعت ده و نیم اتاق عمل بودم ، متاسفانه از کادر اتاق عمل راضی نبودم متخصص بیهوشیش نمیدونم کی بود وارد نبود سه بار سوزن زد تا بی حسی تزریق کرد ولی خب دردش خیلی کم بود در حد امپول معمولی شایدم کمتر ، سوندم تو بی حسی زد ، بعد ب دکتر گفتم بی حس نشدم که گف تا بی حس نشی شروع نمیکنم ولی متوجه شدم شروع کرده ولی درد. نداشتم ، کیسه آب رو که زد یهو دیدم دو نفر از بالا سرم شکمم رو رو پایین فشار میدن این قسمت دردناک بود چون بالا بی حس نبود دیگه خیلی این قسمت اذیت شدم بعدش نفس میکشیدم دندهام تیر میکشیدن خلاصه ساعت ۱۰ و ۵۰ دقیقه صدای گریه پسرمو شنیدم که اوردن تماس پوستی دادن ، بعدش بردنش موقع بخیه هم گفتم درد دارم ک خواب اور زدن ولی با درد شدید تو ریکاوری بیدار شدم ، پمپ درد هم خوده بیمارستان زده بود که اصلا اصلا ی ذره هم اثر نداشت برای من ، موقع ترخیص از دکترم پرسیدم جریان چی بود گف پسرت کیسه اب رو که زدیم فرار کرده بالای شکمم مجبور. شدن فشار دادن ک اومده پایین تونستن درش بیارن ، و متاسفانه ب خاطر ی هفته زودتر دنیا اومدنش آب رفته بود تو ریش و دو روز بستری شد تو دستگاه و اکسیژن گرفت شنبه ظهری مرخص شد
الانم زردیش ۱۲ بود که دستگاه گرفتم خونه میزارمش زیر دستگاه🥺
مامان جان کوچولو🩵 مامان جان کوچولو🩵 ۸ ماهگی
#تجربه_زایمان2
خیلی درد داشت گفتم درد دارمم بی حس نشدمم اینا باز یکم دوز و بردن بالا باز دکتر یه تیغ دیگه زد بازم صدای من رفت رو هوا…داد میزنم با گریه به دکتر میگم درد دارمم بی حس نشده بخدا… دکتر بازم یه تیغ دیگه زد ایندفعه دردش و کمتر حس کردم ولی بازم فهمیدم…(این تیغایی ک میگم..دکتر زده روی شکمم برای امتحان زده ک ببینه واقعا راست میگم یا نه)
بعد چهارمیشو تیغ و زد اونقدم حس نکردم دیگ بعد اون فهمیدم که دکتر کارشو شروع کرد و یه برش خیلی بزرگ زد صداشم شنیدم که حالم بد شد بدتر داد زدم که میفهمم داری میبری منوووو حس میکنممم درد میکنه…دومین لایه رم برش زد و تو این دو تا برش خیلی تکون خوردم تخت خیلی تکون میخورد حالم دیگ داشت بد میشد هی داشتم تکون میخوردم…دیدن نه واقعا تحملشو ندارم یه ماسک گذاشتن رو دهنم
بعد اینو ده یادم نمیاد…بیهوش شدم…فقط یدفعه چشامو اروم باز کردم صدای گریه پسرمو شنیدم🥲با خیال راحت بازم چشمام بسته شد
بعد واسه بار دوم که بازم چشامو باز کردم دیدم پسرمو اوردن بالا سرم داره گریه میکنه تو اون حالم یکم با پسرم حرف زدم گریش اروم شد و بردنش اونور بازم گریه کرد
تو این حین شکممو ماساژ دادن من چیزینفهمیدم
مامان ..♡🧸مَهوا مامان ..♡🧸مَهوا ۱ ماهگی
💖😍اومدم زایمانمو بگم من ۹/۹قرار بود زایمان شم که دردام شرو شده بود درد هم فقط سفتی شکم بود ن درد خاصی ولی ان اس تسم درد نشون میداد که 1 آذر ساعت ۱۲ ظهر سزارین شدم یکم میترسیدم هرچقد جلو خودمو گرفتم احساسی شدم موقع عمل بردنم هم خودم هم همسرم هم ابجیم اشکمون دراومد😅سوند هم زیاد درد نداشت که اولش سوند گزاشتن فقط من خودمو همیشه سفت میگیرم دردم اومد داد کشیدم و میترسیدم اتاق عمل هم که بی حسیو از کمر زدن زیاد درد نداشت ولی من میترسیدم این ترسه سخت کرد برام بی حس ک شدم شرو کردن لحظع زدن تیغو ب شکمم فهمیدم ک اخ گفتم دکتر دس نگهداشت گف میفهمه منتظر موندن چند دقیقع بد شروع کردن قشنگ متوجه بودم چیکار میکنن شکممو تکون میدن میبرن بچه رو درمیارن ولی دردی حس نمیکردم که یهو صدای مهوا پیچید گریش ناخوداگاه اشکم اومد خیلی حس قشنگ و عجیبی 🥺بود پیرمرده دستیار دکترم سرشو اورد پشت پرده بهم گف چقد بچه تمیزیه دختر خانومت خیلی تمیزه روش هیچی نیس اوردن صورتشو گزاشتن رو صورتم چشاش کامل باز کرده بود اخه من فک نمیکردم همون اول چشاش باز کنه 🌸😍💖
بقیشو تایپیک بد بگم طولانی نشه🌸💖
مامان نــیــلا✨ مامان نــیــلا✨ روزهای ابتدایی تولد
پارت دو
پرسنل اونجا همش باهام شوخی میکردن میخندیدن که جو یکم برام آروم شه ولی من کلا شک بودم گفتن بشین رو تخت نشستم گفت دراز بکش سوند بزارم من دراز کشیدم گفت اول می‌خوام شستشو بدم که عفونت نگیری نترس خودتو شل بگیر من سعی کردم خودمو شل بگیرم تا به خودم اومدم دیدم تموم شد😐
یکم احساس سوزش داشتم تا اومدم به سوزش سوند فکر کنم گفتن بلندشو بشین آمپول بی حسی بزنیم گفتن شونه هاتو شل کن سرتو بنداز پایین انجام دادم اصلااااا درد نداشت دردش در حد همون آمپوله که تو دست یا پا میزنن پاهام کم کم داغ شدن سوزش سوند ام کلا رفت کمکم کردن دراز کشیدم دکتر با بتادین کشید رو شکمم گفتم وای من که هنوز حس دارم متوجه میشم دکتر گفت هنوز میخواییم بیست دقیقه دیگه شروع کنیم دیدم پرده رو کشیدن جلوم دکتر همون موقع دست بکار شد فهمیدم که کلا دیگه بی حس شدم تکونایی که می‌خوردم رو متوجه می‌شدم ولی اصلا درد نداشتم حالت تهوع گرفتم گفتم بهشون ی آمپول زد یکم بهتر شدم دکتر گفت بچه گیر کرده دکتر بیهوشی گفت می‌خوان یکم فشار بیارن رو قفسه سینت نترس می‌خوان بچه رو هل بدن پایین فکنم دونفر بودن قفسه سینمو فشار میدادن که ی دفع قشنگ ترین صدای دنیا رو شنیدم دخترم گریه میکرد منم گریه میکردم میگفتم حالش خوبه می‌تونه نفس بکشه آخه 37هفته به دنیا اومد
مامان هانا مامان هانا ۴ ماهگی
پارت هشتم سزارین من .
رفتم اتاق عمل فضا رو که دیدم خیلی ترسیدم فشارمم کلا همیشه پایینه
افت قند هم داشتم.
ضربان قلبمم اومد پایین
اکسیژن خون رو بهم وصل کردن
و گفتم بشین رو تخت سرتو ببر پایین شونه هات به سمت پایین خم تا ما بزنیم آمپول بی حسی رو
بعد منم گفتم بخدا من بی حس نمیشم من عمل بلفارو داشتم بی حس نشدم از اول تا آخرش اذیت شدم
سر عمل مینی بای پس هم بی هوش نشدم
چشام بسته شده بود ولی چون خیلی میترسیدم مغزم هوشیار بود تمام صداها رو می‌شنیدم
دیگه فایده نداشت همینطور که باهاشون حرف میزدم گفت من آمپول رو دارم میزنم تو الان فهمیدی ؟ پاهات داغ نشد پاهات مور مور نمیکنه ؟
پاهاتو تکون بده ببین چقدر سنگین دارن میشن
گفتم آره پاهام سنگین شده
گفتم آره مور مور هم می‌کنه
گفتم آره داغ هم شده ولی من هنوز حسش میکنم بخدا دیگه هرچی گفتم نه فایده نداشت که نداشت حرف حرف خودش بود دیگه آمادم که کردن گفتن دکترم اومد
دکترم که اومد گفتم من بی حس نشدم
گفت پاهات بی حسه الان تو دستای منو رو پاهات حس می‌کنی گفتم نه
گفت الان حس می‌کنی که سوند رو دارم دست میزنم گفتم نه.
گفت خب بی حس شدی نترس و نگران نباش
گفتم خداروشکر پس بی حس شدم
هنوز داشتم حرف میزدم که تیغ رو زد
یعنی یه دردی پیچید تو کل وجودم یه دادی زدم یه حس سوزش داغونی کردم که خودشون فهمیدن من شکمم بی حس نشده فقط پایین تنه من بی حس شده
دیگه اومدن و بیهوشی رو زدن و خوابیدم ولی دز خیلی کم
دیگه اذان ظهر رو که دادن دکتر بیهوشی زد به صورتم گفت پاشو نگاهش کن موقع اذون شروع کرد به گریه کردن دعا کن برا هممون دعاکن
دیگه چسبوندنش به صورتم بوسش کردم نازش کردم
ولی خیلی خیلی گیج بودم چشام به سختی باز نگه داشته میشد
مامان کارن🩵👶 مامان کارن🩵👶 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پسر نازم🩵
پارت ۲
خانم دکتر شهریور هم اومدن تو اتاق و باهام صحبت کردن و چقدر ارامش داشتن
پرستار واسم انژیوکت وصل کرد و بعد از حدود یک ربع دکتر بیهوشی اومد و ازم پرسید میخوای بیهوش بشی یا بی حس منم گفتم بی حس و پمپ درد هم قبلا گفته بودم میخوام ولی پشیمون شدم و اونجا گفتم نمیخوام
دکتر شهریور و یکی از پرستارها کمک کردن بشینم و دوتا دستامو از یک طرف دکتر شهریور و طرف دیگه یکی از پرستارها گرفت و دکتر بیهوشی گفت پاهات صاف باشه و شونه هات شل بگیر و سرت پایین باشه و هر کاری که انجام میداد توضیح میداد که من نترسم میگفت دارم کمرت میشورم بعد بتادین میزنم بعدش هم گفت الان میخوام امپول بزنم خودت نکشی خداروشکر اصلا درد نداشت در حد یه امپول کوچک بود که حس کردم بعدش هم سریع خوابوندنم و پرده هم جلوم کشیدن و اول سوند وصل کردن که هیچی حس نکردم و بی حس بودم
دکتر بیهوشی تا وقتی کامل بی حس نشدم نرفت و میپرسید دائم که حسم چطوره و اول مور مور شد پاهام و گرم شد حتی تا زمانی که شکمم دکتر داشت بتادین میزد و یخ میشد یه چیزایی حس میکردم که دکتر گفت طبیعیه و بعدش که کامل بی حس شد پاهام دکتر بیهوشی رفت
بعد که کامل بی حس شدم حالت تهوع و نفس تنگی گرفتم حتی با ماسک اکسیژن هم حس میکردم الان نفسم میگیره که ماسک برداشت پرستاره و گفت سرت کج بگیر استفراغ کن اشکال نداره بعد سریع یکی دوتا امپول زد تو انژیوکته بعد چند دقیقه خوب شدم ولی واقعا حس بدی بود داشتم خفه میشدم و گرمم شده بود حال غش داشتم
پرستار کنارم ایستاد دستم گرفت گفت من اینجام هیچی نمیشه و الان بهتر میشی دیگه حالم اوکی شد
موقع عمل هم حس میکردم رو شکمم دارن یه کارایی میکنن ولی درد حس نمیکردم
مامان زندگی مامان مامان زندگی مامان ۱ ماهگی
تجربه سزارین ۳
خلاصه بهم گفت پس پاشو بشین نشستم همون موقع دکترم اومد باهاش حرف زدم بهش گفتم اگه میشه تو اتاق عمل عکس بگیره که به یکی از دخترا گفت با گوشی خودش عکس بگیره و گفتم توراخدا بهشون بگو تو بی حسی ماساژ شکمی بدن که گفت باشه خیالت راحت باشه من حواسم هست
دیگه دکتر بیهوشی کار خودشو شروع کرد و بهم گفت نترس الان کاریت ندارم فقط دارم به کمرت بتادین میزنم هروقت خواستم آمپول بزنم بهت میگم بعد گفت خب سرت بگیر پایین و بدنتو شل کن میخوام آمپول بزنم دیدم یکم کمرم یه لحظه یه سوزش خیلی ریز گرفت و بعدش شروع شد به داغ شدن و کم کم پاهامم داغ شد و دراز کشیدم
پرده کشیدن جلوم و دکتر بیهوشی و پرستاره بالا سرم وایساده بودن و هی میپرسیدن که حالم خوبه یا نه و دستامو بستن
دکترمم داشت میپرسید اسمشو چی میخوام بپرسم و اینا
منم تکون رو شکمم حس میکردم پرستاره گفت نترس تکون حس میکنی ولی درد حس نمیکنی خیالت راحت باشه
شروع کردم به خوندن آیت الکرسی و صلوات و اینا دیدم هی شکمم تکون میخوره و اون خانوم دکتر که اونجا بود شروع کرد به فشار دادن بالای شکمم و دنده هام که یکم دردم گرفت و آخ گفتم که دکترم گفت نترس تموم شد
بعد دیدم گفت سلااام آقا دیان خوش اومدی و از بالای پرده نشونم دادش گفت بیا ببین پسرت چه خوشگل و نازه گفتم خوبه؟ گفت آره همه چیزش عالیه نترس
و سریع بردنش اونور فهمیدم دارن تمیزش می‌کنن و پسرمم همش گریه می‌کرد منم گریم گرفته بود و داشتم گریه میکردم همشون داشتن از گریه من میخندیدن و فهمیدن از خوشحالیه
من فقط تکون شکمم حس میکردم و فک کنم داشتن جفت درمیاوردن بعدم شروع کردن به بخیه زدن
مامان نیلا🐥 مامان نیلا🐥 ۱ ماهگی
خب پارت دو داستان سزارین
وارد اتاق عمل شدم نگم که چه استرسی داشتم و مثل بید میلرزیدم منو تحویل اتاق عمل دادن مستقیم رفتم رو تخت اتاق عمل نشستم آمپول بی حسی به کمرم زدن و اصلااااا هیچی حس نکردم واقعا خیلی خوب بود و اصلا درد نداره نگران نباشید
آروم کمکم کردن خوابیدم دستامو بستن پرده رو کشیدن و دکترم کارو شروع کرد همش حس میکردم دکترم داره با شکمم کشتی میگیره 😅 یعنی فشار رو حس میکنید ولی به هیچ وجه متوجه درد نمیشید
دخترم به دنیا اومد آوردن نشونم دادن و بردنش کاراشو انجام بدن
دکتر منم داشت بخیه میزد و من همینجوری داشتم میلرزیدم بهم آمپول زدن لرزشام رفت و عملم تموم شد بردنم ریکاوری تو ریکاوری یه بار ماما شکممو فشار داد یه بار دکتر که بی‌حس بودم متوجه نشدم بعد که حسم رفت ماما اومد گف باید ماساژ بدم منم سفت‌ دستشو گرفتم و نمیذاشتم چون خیلی ترسیده بودم اما آروم فشار داد و خیلی درد نداشت
موقع تحویل به بخش هم دوباره پرستاری که اومده بود منو تحویل بگیره فشار داد که اونم درد نداشت البته درد داشتااا ولی قابل تحمل بود
پارت بعدی رو هم سعی میکنم زود بذارم از لحظه ای که وارد بخش شدم
مامان 🩵🩶💙محمدرضا مامان 🩵🩶💙محمدرضا ۹ ماهگی
آنژیوکت رو بد جا زد و اولش از آرنج دستمو نمیتونستم خم کنم ، بعدشم که خم میشد خون برمیگشت تو سرم🤕
بعدش سوند رو آوردن، سوند هیچ دردی نداشت فقط یه سوزش کوچولو و یه حس بد که همش فکر میکنی میخواد دراد😑🤕
ساعت یه ربع به یازده با ویلچر اومدن ، بردنم اتاق عمل ، مامانم و خواهرم و خواهر شوهر موندن تو اتاق و ازم خدافظی کردن🥹 و همسرم تا در اتاق عمل اومد🥺 هیچ استرسی نداشتم ، شب نخوابیده بودم چون داشتم آشپزی میکردم برا چند روز ، حسابی خوابم میومد😴جلو در اتاق عمل هم باز فشارمو و ضربانمو چک کردن و چند تا سوال پرسیدن ، بعدش بردن اتاق عمل شماره ۱۱ ، نشستم رو تخت ، تا دکتر خودم بیاد ، دکتر بی حسی گفت خم شو جلو ، آمپول بی حسی رو زد به کمرم درد نداشت ولی باز یه حس خاصی داشت ، یه فشاری به کمرم میومد که یکم‌ ناخوشایند بود ، بلافاصله کمک کردن دراز بکشم و پاهام داغ شدن و دیگه نتونستم تکونشون بدم! دکترم اومد ، اول شروع کرد جای عملو ضدعفونی کردن و بهم‌گفت که نترسم داره ضدعفونی میکنه و متوجه میشم، بعدش گفت که میخوام عمل شروع کنم آماده ای؟ گفتم یس😁😎 از سقف نور چراغ یه جوری بود که دیده میشد دکتر داره چیکار میکنه😮😵‍💫