سوال های مرتبط

مامان فندوق مامان فندوق ۴ سالگی
ای خدا🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️😭

صبح مادرشوهرم زنگ زده به شوهرم که امشب میاین خونمون؟ اگه میاین شام بذارم شوهرمم زنگ زد یه من گفت بریم یا نه گفتم خب بریم تا رفتیم دیدم داره سرفه میکنه گفت دکتر بودم گفتم چرا گفت یکم گلوم درد میکنه مال هواست دیدم همه داروهایی که دکتر بهش داده دارو سرماخوردگی بعد قبلش با من دست و روبوسی کرد همشم پسرمو بغل میکرد بوس میکرد خیلی ناراحت شدم چون هروقت مریض میشدن خودش میگفت نیاین بعد ایندفعه اینجوری کرد
منم قبل از اینکه برم خونشون خربزه خوردیم با پسرم همینکه خوردم چون آلرژی شدید دارم گلوم شروع که به خارش و سوزش حالا وقتی از اونجا برگشتیم هی توهم سرماخوردگی دارم به پسرمم قبل خواب گفتم مامان گلوت درد میکنه گفت آره گفتم کجاش دست گذاشت رو گلوش گفت این وسطش حالا نمیدونم واسه خربزه که خوردیم اینجوری شدیم یا از مادرشوهرم گرفتیم😭
من تا رسیدم قرص سرماخوردگی و ویتامین دی خوردم به شوهرمم گفتم ویتامین سی بخره بخورم
پسرمو نمیدونم چیکار کنم😭😔
مامان آیهان مامان آیهان ۴ سالگی
بگین من مقصرم یا همسرم
بخاطر تاخیر کلامی پسرم ( در حد جملات پنج شش کلمه ای میگه ) و اینکه توجه نداره نمیشینه یه جا و ...بردمش گفتار درمانی ، گفتار درمان گفت توجه اش خیلی پایینه خودشو میخارونه ببر ش کاردرمانگر حسی ببینتش ، کاردرمانگر حسی که بردمش اتاقش مثل باشگاه بود پسرم فک میکرد باشگاه ست اومد به من گفت بدوئم ؟ گفتم بدو شروع کرد به دوییدن دیگه هیج توجهی به کاردرمانگر نمیکرد اینم هی میگفت دستور پذیریش پایینه و ...خلاصه امروز به من گفت پسرتون علائم اوتیسم داره خیلی عقبه و ....ببین من مرگو جلو چشمم دیدم گفتم زمین به آسمون برسه همین امروز باید ببرمش متخصص ببینتش ، مثل ابربهار گریه میکردم شوهرم هی داد و بیداد که تو همه پولای منو بگاه میدی زنگ زد تک تک خونواده اش به خونواده من زنگ زد وقت دکتر گرفتم اونجا هی باهام دعوا میکرد که تو منو دیوونه کردی تو راه برگشتم منو کلی کتک زد ، واقعا شما جای من بودین چکار میکردین ، میگفتین ولش کن پسر من که مشکلی نداره میرفتین دنبال زندگیتون ؟ یا مثل من میبردین دکتر ، دکترم براش رسپریدون نوشت گفت نیاز داره به کلاس و ...ولی اوتیسم نیست از شوهرم نفرت دارم به معنی واقعی کلمه
مامان فندوقی🧒🏻⚽️ مامان فندوقی🧒🏻⚽️ ۴ سالگی
وقتی یاد زمان حاملگیم میفتم حالم بد میشه انقدر شور و ذوق داشتیم یه دکتر مزخرف انتخاب کرده بودم به شدت اخلاق بدی داشت
وقتی فرستادن غربالگری ،بردم آزمایشمو نشون بدم بهش شنیده بودم پسره جنسیتش انقدر خوشحال بودم ک ،دکترم تا دید با یه لحن تند و خیلی سریع بدون مقدمه چینی برگشت گف آزمایشت که بَده جوابش سندرومش خیلی بالاس میفرستمت دکتر دیگ برو ببین جوابش چی میاد تا اونموقع هم جوابش دیر میاد نمیتونی سقط کنی خانمی که اونجا نشسته بود برگشت گف وااای خدا کمکش کنه بچه مریض میخاد چی کنه سنش کمه ۲۰ یا ۲۱ بودم اونموقع دیگ آب داغ ریختن سرم اصن ندونستم چطور از مطب زدم بیرون ، اون یکی دکتر انقدر مهربون بود تو عمرم یعنی همچین دکتری ندیده بودم با خنده و کلی حرف امیدوار کننده ازمایش گرف از شانسم جواب آزمایشم اونموقع خیلی دیر اومد وقتی زنگ زدم ازمایشگاه یه خانمه که صدامو شنید گف بچت سالمه دخترم نگران نباش دیگ و خداروشکر حرف اون دکتر مهربونه بود گف صب کن این بچه که الان اذیتت میکنه بیاد بیرون پدرتو درمیاره😅 دقیقن همون شد خدارو صدهزار مرتبه شکر که سالمه و پدرمو درمیاره😂وقتی زنگ زدم مامان بابام گفتم یه شبه از خوشحالیشون سیسمونیمو خریدن هر چی دستشون اومده بود خریده بود بعصیاشون حتی تکراری بود نفهمیده بودن😅 انقدری گریه کردم بارداریم همش تو شرایط بد بود بعدشم استرس و غیره بود برام ماه های اخرم که مامانم فوت کرد دیگ بدترین روزام بود