من بلافاصله بعد از عروسیمون باردار شدم. روزای خیلی خوبی بود برام هرروز صبح با صدای گنجشکا بیدار میشدم صبحانه اماده میکردم شوهرم میرفت سرکار و مشتاقانه منتظر برگشتش بودم. دوران بارداریم بخاطر وضع مالی ضعیفمون کمی سخت گذشت به حدی که کمتر پیش میومد وقتی چیزی هوس میکنم حتی روم بشه از شوهرم بخوام چون میدونستم نداره و شرمنده میشه. روز سونو شد و رفتیم برای تعیین جنسیت شوهرمم کنارم بود دکتر گفت دختره دنیا مال من شد😍اما شوهرم ناراحت شد دوباره پرسید اقای دکتر مطمئنید؟ گفت بله آقا مگه شوخی دارم. دیگه شوهرم بهم اخم کرد و سرد شد دستشو گرفتم دستمو رها کرد گفتم بریم شیرینی بخریم گفت برای چی مثلا گفتم بریم به مامان اینا بگیم که بچه سالمه و دختره گفت برو خودت بخر. رفتم خریدم اومدیم خونه شوهرم خودشو زد به خواب تا دوروزم باهام حرف نمیزد. برای زایمان حرکت بچم کم شده بود که دکترم گفت برو بیمارستان.چون پول نداشتیم رفتیم یه بیمارستان دولتی داغون که درد کشیدن و بدحالی کسی براشون مهم نبود. به حدی که وقتی داشتم درد میکشبدم گلوم خشک شده بود حتی آبو به یختی از یه پرستاری گرفتم اون آبو جرعه جرعه برنامه ریزی کردم که تا اخر زایمانم داشته باشم. از صبح درد کشیدم تا اخرشب دختر قشنگم به دنیا اومد.

۶ پاسخ

خب جنسیت از پدر بگو تو اسپرمت دختر چرا با شما قهر و اخم کرده

رادمان مگه اسم پسر نیست؟ بعدم به شوهرت بگو خداروشکر کن سالمه

کاش همه ی مردا میدونستن که جنسیت رو اسپرم مرد تعیین میکنه آخه این بی سوادی و کم اطلاعاتی قراره تا کی ادامه داشته باشه خدایاااا

مامان رادمان میشه بقیشم میتونید بگید

عزیزم میشه داستان رو پاک نکنی فردا هم بتونیم ادامشو بخونیم

کوچولت مگه پسر نیست اخه نوشتید رادمان

سوال های مرتبط

مامان نلین💕✨ مامان نلین💕✨ ۹ ماهگی
سلام تا دخترم خوابیده دلم خاست بیام از تجربه زایمان طبیعیم بگم..
پارت ۱

۳۹ هفته و دو سه روز بودم که با شوهرم رفتیم بیرون خرید نزدیک مطب دکترم بودم شوهرم گفت تا اومدیم اینجا زنگ بزن دکتر یه سر بریم پیشش(چون هفته آخر بود نوبت نزد برام گفت اگه به دنیا نیومد خودت بیا)
رفتیم مطب و نوار قلب اینا گرفتیم بعد دکتر اومد معاینه کنه تا دست زد کیسه آبم پاره شدددد🥲
گفت کیسه آبت به مو بند بوده و من خیلی وقتا برای بقیه مجبورم با سوزن سوراخ کنم کیسه آبو…
یه ترسی تمام وجودمو گرفت از اینکه دیگه قراره زایمان کنم
دستام شروع به لرزیدن کردن
دکتر باهام حرف زد و یه کم آرومم کرد
راستش بیمارستان تا اون لحظه هم باز تصمیم نگرفته بودیم کجا بریم
دکترم پیروزی بود گفت کجا میری بیمارستان گفتم احتمالا بریم قلهک
گفت من خودم بیمارستان تهرانپارسم هزینه دستمزد و خود بیمارستان ۱۱ تومنه
گفتم دوتاش؟ گفت بله
دیگه گفتم دکتر خودمه خب خوبه گفتم پس باشه میرم اونجا
زنگ زد سفارشمم کرد و بهش گفتم میتونم برم خونه پردیس وسایلمو بیارم؟
گفت نه باید بری بیمارستان همسرت میره وسایلت و بیاره
خلاصه راه افتادیم بیمارستان تهرانپارس
مامان پناه مامان پناه ۴ ماهگی
#پارت5
ماما هر چند دقیقه میومدم و ازم سر میزد. صب ساعت 7صبحانه اوردن من درد داشتم نمیتونستم صبحانه بخورم ماما اومد گفت چرا صبحانه نمیخوری گفتم درد دارم نمیتونم بخورم میگفت صبحانتو بخور تو هنوز میخای زایمان کنی باید انرژی داشته باشی به پرستار گفت برام یه لیوان چایی بیاره. هر طور شد چند لقمه غذا خوردم به زور
بعد صبحانه اومد و معاینم کرد گفت دهانه رحمت خیلی نرمه خوبه منم که از وقتی بستری شدم همش روی تخت دراز بودم و نمیتونستم هیچ کاری انجام بدم
کم کم دردام بیشتر بیشتر شد جوری که وقتی رفتم دستشویی درد گرفتم نمیتونستم راست بشینم وقتی از دستشویی اومدم بیرون وقتی درد گرفتم کمرمو خم کردم نمیتونستم راست کنم انگار کمرم شکسته بود
بچه هم هی زور میزد و به مقعدم فشار میومد جوری که همش فکر میکردم مدفوع دارم اصلا دست خودم نبود. ماماعه گفت بیا کمکت کنم تا بتونی ده دقیقه دیکه بری اتاق زایمان من میگفتم نمیتونم دیگه تحمل درد ندارم و اون میگفت بیا کمک کنم. من قبول کردم با دستش دهانه رحمم رو باز کردو گفت هر وقت دردت گرفت زور بزن چندتا زور که زدم دیدم یه چبزی اومد بیرون سر بچه بود گفتم اومد اومد😂😂 ساعت 11صبح رفتم اتاق زایمان
من از ساعت3صبح که بستری شدم تا ساعت 11طول کشید تا فول بشم
خلاصه رفتم اتاق زایمان و روز صندلی دراز کشیدم
مامان دیارا 💕 مامان دیارا 💕 ۵ ماهگی
#تجربه_زایمان_من
🔺قسمت اول
وارد هفته ۳۴ که شدم مثل همه خانوم های باردار کمر درد داشتم و زیر شکمم درد می‌گرفت و حسابی هم سنگین شدم
که یهو شب با درد عجیبی از خواب پریدم
درد پهلو چپ
اولش حس کردم سرما خورده پهلوم با یه شال پشمی بستم و سعی کردم بخوابم
صبح شد و همینجوری که بیدار شدم و رفتم تو آشپزخونه ، بازم پهلوم گرفت
دردش بدنمو بی جون میکرد و نمیزاشت هیچ غذایی بخورم
افتاده بودم روی مبل و ناله میکردم 😭
همسرم زنگ زد به مادر شوهرم که رضوان داره درد می‌کشه
مارشوهرمم که اومد گفت‌ ممکنه درد زایمان باشه بریم دکتر
از اونجایی که بعدازظهر پنجشنبه بود نه دکتر خودم نه دکترای دیگه بودن و مجبور شدم برم بیمارستان تامین اجتماعی
اونجا هم آزمایش گرفتن ازم و nst گرفتن و گفتن نه درد زایمان نیست
و هیچ کاری نمی‌تونیم کنیم و فقط یه سرم ساده نوشتن
.
وسطای سرم بود که باز درد اومد برام میپیچیدم به خودم و با خواهش و گریه گفتم سرم رو دربیارن
دوباره رفتم پیش دکتر بخش گفتم تورو خدا یه مسکن بهم بدید
گفت ممنوعه تو بارداری 😭
گفت اگر دردت بیشتر شد برو بیمارستان فاطمیه
چون بچت نارس هست و می‌ره تو دستگاه ماهم دستگاه نداریم 💔
.
از اونجایی که تجربه خوبی از بیمارستان فاطمیه نداشتم
گفتم برم خونه نهایتا تا شنبه تحمل میکنم بعد میرم پیش دکتر خودم
و من ساعتی نتونستم بخوابم و غذا بخورم
و درد همه وجودمو گرفته بود
انگار اسیر شده بودم تو چیزی که نمی‌دونستم چیه و چطور درمونش کنم 🥲💔
..
همینجوری که می‌گذشت همسرم گفت من سنگ کلیه داشتم قبلاً این دردی که میکشی احتمالا از کلیه باشه
ترسیده بودم ، شنیده بودم خیلی دردناکه پروسه سنگ کلیه و از اونجایی که خواهرم و پدرمم این دردو کشیدن بیشتر مطمن شدم
....
مامان آیهان مامان آیهان ۵ ماهگی
مامان آسنا و آرسام مامان آسنا و آرسام ۲ سالگی
تجربه زایمان سزارین من
دکترم برای ۳۰ فروردین نامه سزارین داده بود من ۲۶ فروردین کمر درد گرفتم بی‌حال بود فشار ۱۵ بود ساعت ۹ شب رفتم بیمارستان کسرا کرج شخصی هست نوار قلب اینا گرفتن ساعت شد ۱ شب گفتن برو سونو بده بیار ببینم بعد برو خونتون رفتم سونو بدم تا بیارم ساعت شد ۲ونیم شوهرم آنقدر غر زد منو الکی کشوندی اینجا الکی پول خرج میکنی فقط صبح زود باید برم سر کار چون حامله بودم نمیتونستم تند راه برم شوهرم جلو تند تند رفت سوار ماشین شد من موندم عقب خیلی حس بدی من ساعت سه شب باشه یکی دو دقیقه بعد شوهرت سوار ماشین بشی خلاصه دوباره رفتیم بیمارستان به من گفت بشین تو ماشین سونو رو نشون میدم بیام گرفتار شدیم ها اینجا رفت آمد با کله گفت بیا بریم بالا ببین چی میگن باز این ها الکی منو آوردی اینجا خاک تو سرت رفتم گفت باز باید نوار قلب بگیریم شوهرم با اعصبانی ات نگام کرد بعد رفت پایین ساعت سه و نیم بود گفتن بستری میکنیم صبح عمل بشی نفس بچه صفره همون موقع بود که شوهرم زنگ زد داد زد گفت بیا پایین گفتم منو بستری کردن تو برو صبح بیا حالش گرفته شد گفت نه بابا الان حالت خوبه وسایل بچه و خودت آمده هست صبح بیارم بعد آمد بالا کارها بیمارستان و کرد رفت صبح آمد پیشم گفت تو چه جوری درد داشتی آخه نق نمیزدی فلان و بهمان بعد پرستار آمد سوند گذاشت نیم ساعت بعدش منو بردن اتاق عمل بقیه ایش هم میزارم...خودم کامل نوشتم که بمونه برای یادگاری برای خودم
مامان دیارا 💕 مامان دیارا 💕 ۵ ماهگی
#تجربه_زایمان_من
🔺 قسمت دوم
به دکترم گفتم و اون هم گفت برم سونو اول بعد جوابشو بیارم پیش خودش
رفتم سونو همینجور که داشتم آب می‌خوردم تا نوبتم بشه
درد پیچید بهم انگار یه مار تو پهلوم باشه و بالا و پایین بشه
از ناله هام بیمار های مطب‌ گفت من زودتر برم برای سونو
دکتر سونوگرافی هم گفت بچه سالمه و کلیه هم چیزی مشاهده نمیشه
.
با همون حالم رفتم پیش دکتر خودم و جوابو نشونش دادم و منو ارجاع داد به متخصص کلیه که اورژانسی ویزیتم کنه
رفتم اونجا دکتر کلیه گفت این دردی که میگی سنگ هست ولی تو حالب گیر کرده و باید عمل شم و سریع نامه نوشت که همین الان برو بستری شو
من و همسرم خیلی نگران شدیم
دوباره برگشتم پیش دکتر زنان بهش گفتم
گفت نگران نباش عمل سختی نیست برو انجام بده الان تو مهم تر هستی
گفتم خانوم دکتر من الان ۹ ماهه هستم میترسم برای بچم
گفت اگه نری کلیه تو از دست میدی
با یه حالت ناامیدی و ترس و نگرانی برگشتیم خونه
ترسیدم گفتم بچم چیزیش بشه چی
بزار نظر یه دکتر دیگه هم بپرسیم
همین فاصله من بیشتر آب می‌خوردم که اون سنگ بیوفته
ولی امان از اینکه تا آب می‌خوردم درد می‌پیچید تو تنم
انگار یه چیزی حرکت میکرد تو پهلوم و نفسمو میخواست بگیره
.
چند روزی گذشت و من شبانه روز درد کشیدم
رفتم پیش دکتر زنان
گفتم بیاین منو عمل کنین بعد زایمان به کلیه ام بعداً میرسم
گفت نمیشه پرسه سزارین خودش دردناک هست بعد به مشکل می‌خوریم
....
مامان فاطمه 🩷 مامان فاطمه 🩷 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی ۲
یه ربع بعد ماما اومد گفت دراز بکش یه کم استراحت کن چند دقیقه بعد بریم تو وان دردت کمتر میشه فکر کنم قبل رفتن بهم آمپول فشار زد یه ربع نشد که به شوهرم گفتم ماما صدا کن زودتر بریم تو وان نمیتونم طاقت بیارم فکر میکردم آب گرم خیلی دردم کمتر کنه رفتم تو وان ولی به نظرم رو من که فایده نداشت ماما هم همزمان گاز میزد تو دهنم که اونم فایده نداشت دردم شده بود هر ۱ دقیقه یه بار ماما دوباره معاینه کرد گفت پنج سانت شدی دیگه اونجا شاکی شدم که من الان که پنج سانتم دارم از درد میمیرم چجوری پنج سانت دیگه تحمل کنم
دیه دراز کشیدم و دردم فاصله هاش کمتر میشد و شدید تر تا اون موقع اصلا داد نزده بودم همش دندونام فشار میدادم😅ولی دیگه درد یه جوری شده بود که انگار فقط با داد زدن آروم میشد منم دیگه با هر درد داد میزدم دیگه به التماس افتادم که یا منو ببرید سزارین یا خودتون بچه رو بیارید بیرون من خلاص بشم بنده خدا شوهرمم این رفتارای منو میدید بیشتر میترسید دیگه ماما اومد گفت یه خورده بیا رو توپ بالا پایین کن بهتر میشی الان شدی هفت هشت سانت دکترت هم الان دیگه میرسه
توپ هم فایده نداشت هر چی بالا پایین کردم انگار نه انگار دیگه به یه جایی رسید که حالت دستشویی داشتم ماما گفت زور نزن تا دکتر بیاد دیگه داره بچه به دنیا میاد دکتر اومد حدودا ساعت یازده بود معاینه کرد و گفت دیگه برو تو تخت زایمان