۷ پاسخ

مامان منم میگه یکی دیگه بیار اینو که اصلا تو بزرگ نکردی خدا بزرگ کرد و خواهرات 😑

مادر دیگه فقط باید خندید و سکوت کرد

اوناهم از سردلسوری میگن کنار گود نشستن و نظر میدن طفلیا

مامان من همیشه شاکیه دوست داره بچه یجا بشینه و هیج جارو بهم نریزه و حرفم زیاد نزنه دقیقا دخترمن برعکسه😅

مامان منم همینجوره

مامان میگه این‌قدر این بچه رو بخودت آویزون نکن بده به اون پدرش براش وقت بزارع

سلام بله بله
مدام میگه دیگه بچه نیاری همینو بزرگ کن کافیه یا چمیدونم چرا غذا نمیدی چرا فاان نمیکنی

سوال های مرتبط

مامان پویان🩵فرهان💚 مامان پویان🩵فرهان💚 ۶ سالگی
سلام میشه لطفا یه راهنمایی کنید و کار درست چیه؟ یه همسایه داریم پسرش یه سال و نیم از پسر من بزرگتره، مغازه شون و خونه مادربزرگ مادری این پسر بچه روبروی خونه ماست و خونه خودشون کوچه کناری خونه ماست، بعد اون به خاطر مغازه شون خب هر روز دم در مغاره شون و خونه مادربزرگشه،بعد اون دورش شلوغه و پسر دایی دختر دایی دختر خاله و پسرخاله و کلی هستن دورش، مادرشم همش تو کوچه ست و باهمه سلام و علیک، پسر منم 24ی لای در وایمیسته که اون پسره که اسمش امیر عباسه رو ببینه و هی پشت سر هم صداش میکنه که بیاد باهاش بازی کنه، البته فک کنم اینکه پسر من تنهاست بی تاثیر نیست و من و باباش هم کلی باهاش وقت میگذرونیم و بازی می‌کنیم ولی اصلا بیخیال اون پسره نمیشه و هی میره امیرعباس امیرعباس صداش میکنه، اونم گاهی میاد باهاش بازی میکنه وقتایی که دورش خلوت باشه و گاهی هم میگه نه نمیام و نمیدونم مامانم نمیذاره و این، بعد پسرم گریه میکنه که نمیاد باهام بازی کنه، هر چی هم میگم دیگه صداش نکن ولش کن وقتی نمیاد و نمی‌ذارن چرا هی صدا میکنی ولی این بچه من اصلا و ابدا حرفمونو گوش نمیده و یه ذره رفتارای اونا روش تاثیر نمیذاره و بی عاره، خیلی این موضوع اذیتم میکنه که اینقد این پسر من آویزون اونه و هیچی از جانب اون بچه و مادرش بهش برنمیخوره، باباش از سرکار میاد دنبالش اون ساعتا که بیا ببرمت پارک، ببرمت بیرون و یا پیش خودم، ولی بودن و موندن و منت کشی اون پسره رو ترجیح میده
مامان اهورااااا مامان اهورااااا ۶ سالگی
بچه ها اذیتای اهورا از حد گذشته حتی تو اوج بازی باهاش خوش گذرونی توجه محبت عمدا ازارم میده ..زور گویی میکنه دادو بیداد پرحرفی ..بی نهایت لج باز ....کاری ک قبلا بهش گقتم نگن چ با زبون چ با دعوا چ با تهدید ک میزارم میرم حتی ی بار بقدری بهم فشار اورد وسایلامو جم کردم ک برم واقعا دیدم دیگه نمی تونم تحمل کنم اذیتاشو ..بقدری گریه کرد التماسم کرد برگرذم همون ی رب خوب بود بعدش شروع کرد ب ادامه اذیتاش ..دقیقا کاریو میکنه اینقد ادامه میدع اینقد ادامه میدع من بی توجهی میکنم ولی ول نمیکنه ادامه میده تا برسه ب داد زدن بخدا قلبم درد میکنه از اذیتاش ..نمیدونم چیکار کنم ده تا مشاور رفتم میگن بیش فعالی داره نهایت دارو مصرف میکنه و کلا دو ساعت آرومش میکنه ..خونه بازی میبرمش استخر میفرستم مهدم ک هر روز میره ولی نمیدونم چرا کاری میکنه من سکته کنم یا بمیرم یا بیفتم گوشه خونه ....یکم پیش بقدری داد زد هرچی گفتم آروم باش بکوب داد میزد ی هو باباش بعش حمله کرد کم مونده بود سرش بره لبه لیوان ..گاهن منم کنترلمو از دس میدم الان باباشم خیلی عصبی کرده اصن تحمل برامون نذاشته ..روزی صد بار ب خودکشی فکر ‌میکنم آرزوی مرگ میکنم ..باباشم یحم پیش میگفت گاهن بسرم میزنه سه تامونم بکشم