مامان 🤍🧸𝓐𝓻𝓴𝓪 مامان 🤍🧸𝓐𝓻𝓴𝓪 ۱ ماهگی
مامان مامان شاهان مامان مامان شاهان ۳ ماهگی
مامان امیر حسین💚 مامان امیر حسین💚 ۳ ماهگی
ی چیزی میخام تعریف کنم ممنون میشم نظرتون رو بگید🙂
من بچه ها کل هفته از صبح تا شب خونه ایم
امروز همسرم گفت زود از سرکار میام بریم بیرون😊
منم گفتم پس بریم نمایشگاه کتاب
هر چقدر منتظر موندم دیدم خبری نشد
ساعتای ۷ و نیم شب اومد 😒
گفت رفتم‌ بیمارستان عیادت خالم🙂 پسر خالمم بوده دیگه نشستم دو سه ساعتی اونجا🤦‍♀️
من هیچی نگفتم
شام خورد شد ساعت ۸ شب
گفت هر جا میگی آماده بشین بریم
منم گفتم این وقت شب کجا بریم واقعن🤦‍♀️
اصرار ک بریم🙂
منم گفتم با نینی اذیت میشم نمیام
بالای ده دفعه گفت ن بیا بریم و هی میگفت هر جا دوس داشتی بریم😒
منم گفتم‌برای من فرقی نمیکنه
رفتیم بوستان طالقانی🤦‍♀️
با پسرم جلو افتادن
منم با کالسکه عقب بودم
تو ی مسیر پر سنگ ریزه
کالسکه خوب راه نمیرفت نینی بیدار شد🙂
گرفتم بغلم
هیچی دیگه همسرم نینی رو گرفت بغل
منم کالسکه ب دست مثل منگل ها عقب
دید قیافه من توهمه گفت مثل برج زهرماری😁
و بیرون باهات خوش نمیگذره 🤦‍♀️
ینی هر جمعه همینکارو میکنه ساعتای ۸ یا ۹ شب میاد میگه بریم بیرون
ی جایی هم میبره ک آدم همش باید راه بره
بهش میگم هوا ک روشنه حداقل ببر ی جایی ک آدم دو دقیقه بشینه
ن ک تو تاریکی با دو تا بچه بریم بیرون 🤦‍♀️
بنظرتون من واقعن الکی قیافه گرفتم🤦‍♀️
یا نه ؟
ینی ی دفعه دوس دارم مثل ی خانواده مثل آدم زیرانداز و وسایل برداریم
تو روز بریم پارک حداقل من با نینی بشینم
ن اینکه تو هوای تاریک همش کالسکه ب دست و کیف وسایل شیر خشک دنبال پدر و پسر باشم