مامان zeinab🩷 مامان zeinab🩷 ۳ ماهگی
#ارباب
#قسمت_سیوششم
پارت اول
همینم مونده انگار سر مهتاب کم حرص خوردم.
_نه من فکر نکنم بتونم بیام به هر حال ممنون از دعوت تون.
با اخم مصنوعی گفت
_نیای ناراحت میشم.
لبخندی زدم و چیزی نگفتم... صاف نشست و دستش رو روی دست اهورا که روی دنده بود گذاشت. دستم دور کیف سفت شد.مخصوصا وقتی که اهورا دستش رو گرفت و زیر دست خودش روی دنده گذاشت. به این فکر کردم که هیچ وقت با من...
ماشین و جلوی آپارتمان نگه داشت و گفت
_بفرما...
هلیا با چشم های ریز شده گفت
_چه خوب آدرس خونه شونو بلد بودی.
انگار یه دروغ توی آستینش داشت چون گفت
_همسایه ی یکی از دوستام هستن آشنایی دارم باهاشون از قبل.
درو باز کردم و تند گفتم
_خیلی ممنون تعارفتون نمیکنم چون میدونم عجله دارید..
هلیا با همون سر زبون خوشش باهام خداحافظی کرد اما اهورا فقط سر تکون داد.
درو بستم و بالاخره یه نفس راحت کشیدم و بدون لحظه ای مکث وارد ساختمون شدم.

××××

وارد که شد بلند شدم و سلامی کردم.نگاه به صورتم انداخت و گفت
_بیا اتاق من!
سر تکون دادم و لیست قرارهای امروزو برداشتم و پشت سرش وارد اتاق شدم و درو بستم.
مامان ♥️ایلیاوعلی ♥️ مامان ♥️ایلیاوعلی ♥️ هفته بیست‌وهفتم بارداری
مامان یسرا سادات مامان یسرا سادات هفته نوزدهم بارداری
مامان پناه🩷 مامان پناه🩷 ۳ ماهگی
مامان امیرعلی وآیلین مامان امیرعلی وآیلین هفته بیست‌ویکم بارداری
مامان 👑شاهان👑 مامان 👑شاهان👑 ۷ ماهگی