مامان delaram🌼delvin مامان delaram🌼delvin ۲ ماهگی
مامان دلوین مامان دلوین هفته دوازدهم بارداری
#داستان_زندگی

#ازدواج_اجباری
#قسمت_دوم



از شانس بد یا خوب من همون هفته یه خواستگار برام اومد.....قبل از اینکه رسما خواستگاری بیان طی پیغامی :گفتم شرط من برای ازدواج دانشگاه رفتنمه ....
اون پسر هم قبول کرده و گفت من مشکلی با درسش ندارم و حتی کمکش هم میکنم تا بتونه موفق بشه... با این حرف خواستگار جواب مثبت رو دادم و اومدند خواستگاری ....... تو مراسم خواستگاری نوبت به این رسید که باهم صحبت کنیم....
رفتیم اتاق، من که اونجا میلاد بهم گفت برای خوشبختی تو هر کاری میکنم چون فکر نمیکردم به من جواب مثبت بدى....
از این حرفش تا حدودی خوشحال شدم و رضایتمو به بقیه اعلام کردم.
همون شب سر مسئله‌ی مهریه خانواده‌ها کلی باهم بحث کردند تا بالاخره به نتیجه رسیدند.........
فردا رفتیم آزمایش خون....جوابش که مثبت شد خانواده ها گفتند بهتره بهم محرم بشید تا وقت عروسی برسه
قرار شد جشنی بگیرند و عقد کنیم من به میلاد :گفتم اصلا جشن و شلوغی رو دوست
ندارم ،یه مهمونی خودمونی بگیریم.... کافیه......
میلاد گفت: نه... باید جشن مفصلی بگیریم.......منو تو آرزو داریم......
گفتم :اصلا نیازی به جشن نیست خب.... من عروسم و دوست ندارم جشنمون مفصل باشه......
میلاد اصلا به حرف من توجهی نکرد و زیر بار نرفت و روز جشن و تعیین و مهمونا دعوت شدند......
قبل از جشن یه روز عصر میلاد اومد خونمون و از بابا اجازه گرفت تا باهم بریم بازار و وسایل مورد نیاز رو خریداری کنیم......
بابا گفت:باشه!! اجازه بده خواهر بزرگترش بیاد و باهم برید...
بابا زنگ زد به خواهرم و ازش خواست منو