مامان فسقلی 😍😍 مامان فسقلی 😍😍 هفته چهارم بارداری
مامان سید محمد مامان سید محمد ۶ ماهگی
مامان دردونه مامان دردونه ۳ سالگی
مامان عرفان مامان عرفان ۲ سالگی
مامان باران و پسری مامان باران و پسری ۶ ماهگی
آخرین باری که رفتیم مشهد دخترم ۱ سال و ۳ ماهش بود و تازه داشت راه می‌رفت
برای اینکه تشویق شه به راه رفتن واسش از مشهد کفش از اینا که سوت داره خریدم
قبل اینکه بریم حرم با شوهرم دعوا کردیم و منم برای اینکه اون خوشحال نشه جلو گریه ام و گرفته بودم
موقع نماز من و دخترم رفتیم تو شبستان و دخترم که ذوق کفشا و صداشونو داشت هی راه می‌رفت و می‌خندید و کفشاشو نشونم میداد
غافل از اینکه یه آقایی نوزادشو اون طرف در خوابونده بود
که اومد سرم داد زد : ( خانوم کفشای بچه ات رو دربیار بچه منو بیدار کرد)
با همین حرفش یجوری به گریه افتادم که فقط با صدای بلند زار میزدم... خادم حرم نمیدونم اومده بود چی بهم بگه... شاید واسه طرفداری از اون آقا اونوه بود ولی اون حالمو که دید آروم رفت بیرون...
هیچوقت اون گریه ام رو یادم نمیره

نمیدونم چرا این خاطره الان یادم اومد و نوشتم
فقط خواستم بمونه اینجا
که هر وقت دلم لرزید بخونم و یادم بمونه که من حتی یه مسافرت با دل خوش هم نداشتم...